درباره دختری ترک زبان به نام سمر است که مجبور به ازدواج با پسری به نام آشور میشه . برخلاف تصور این ازدواج به عشقی عمیق میرسه اما …
دانلود رمان آشور
- بدون دیدگاه
- 3,563 بازدید
- نویسنده : نیلوفر قائمی فر
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 572
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نیلوفر قائمی فر
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 572
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان آشور
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان آشور
ادامه ...
به نام او که در تمام لحظات تنها همراه من است
در که باز شد همه به سمت در برگشتند، نفسم در سینه ام حبس شد، چشمانم گرد شد، آن که می ترسید دیده شود، خاله که کنار تختم نشسته بود، دستم را محکم فشار داد، معلوم بود. از سردی دستش که خیلی نگران بود. . سکوت اتاق اعلام کرد که همه مرا حس می کنند. مهم نیست چقدر در اتاق ساکت بود. در درونم، قلبم فریاد می زند.
در اتاق تا انتها باز بود.» روی دیوار کنار در یک برجستگی وجود داشت و به همین دلیل ابتدا سایه او وارد اتاق شد، سایه بلندی با عرض شانه هایش که خودش اذعان داشت مال خودش است. زیر لب گفتم
از جانب
وای … وای … اومد …
وارد اتاق شد، چقدر… چقدر دلم برای آن چشم ها تنگ شده است. چشمان یخی که مرا به یاد آن کارتون ملکه یخی انداخت که شخصیت پسر را تسخیر کرد. چشمان او بی نظیرترین چشم های دنیا بود. چشمان آبی و کریستالی که درشت و مشکی بودند. همانطور که بوسف گفت، هاسکی بود. چشمان گرگ کوهی دقیقا به صورت انسان بود. انسانی که شبیه هیچ کس نیست. نه شغلش، نه چهره اش، نه هوشش، نه تیپش… هیچی… هیچی..
موهای مشکی که بالا داشت. او پیشانی نسبتا صاف داشت. ابروهایی که نه خیلی پرپشت بودند، نه خیلی بلند، نه نازک و نه کوتاه.
. این چشم ها محدود به هر گرگ است، نه هر گرگ، گرگ کوه! بینی که مشکل داشت اما درست شده بود و الان تراشیده شده بود و این به لطف سیری بود که به صورت استاد دانشگاهم و بینی اش ضربه خورد.
مثل دماغش شکسته بود
نی ارباب من بریده شده بود، اما هنوز بینی پهنی بالای استخوان داشت، فاصله بیتی تا لبش زیاد بود و به همین دلیل همیشه ته ریش کوتاهی داشت. او جوش داشت، دهانش بزرگ و لب هایش نسبتاً پهن بود، عجیب است، اما هلال بالای لبش به نظر می رسید که دهانش بزرگ به نظر می رسد. همه این قسمت ها روی صورت بیضی شکل با فک دندانه دار نصب شده بودند.
اتفاقی افتاد، خاله فریبا و دخترش مارال با زهرا دختر عمو خسرو در اتاق بودند، اما او همان طور که همیشه نگاهم می کرد.
طوری که چانه اش موازی زمین است و من می توانم سیب گلویش را ببینم. او مستقیم به شما نگاه می کند
چشمانم، انگار چشمانش از شیشه تیز است، هر تیزی در بدنم نفوذ می کند، ترس از اینکه بفهمد و بو کند که تصادف ساده ای نبوده، ذهنم را مثل غذا می خورد. زهرا همیشه میگه عاشور جن داره.» تنم از حرفش میلرزید و میگفت همه چی رو بهش میگه وگرنه چطوری همه چیز رو بو می کنه و میاد دم در، ندیدی اخلاقش چطوره؟
حالا حتی پدرم هم نمی داند که من در بیمارستان هستم، اما آشور فهمید و وحشت زده از جایش بلند شد
عمه آشور؟ عاشور جان؟
آشور جلو آمد. روسری ام را جلو کشیدم و با آرنج دست سالمم که به تخت چسبیده بود به آرامی خودم را بالا کشیدم.
ست… سلام
مارال به آرامی خود را به کنار دیوار کشید تا پشت سر عاشور بایستد. از پشت عاشور اشاره کرد و دستش را در هوا تکان داد و دو دستی به سرش زد، یعنی بدشانس هستیم. آشور همچنان به من نگاه می کرد، آرام گفت.
شماره عاشور من چنده؟
به خاله فریبا نگاه کردم سریع گفت عاشور جان چیزی نیست فقط دستش را گم کرده. آشور نگاهی به عمه اش انداخت و گفت: شماره من چنده؟
به خاله و زهرا و مارال پشت عاشور نگاه کردم و علامت دادم، آشور کمی پشت سرم چرخید و زهرا و مارال صاف ایستادند.
بیهوش شده بودم.
آشور خاله اینا از کجا فهمید؟
مارال بلند گفت» من.زهرا کنار مارال از صداش شونه اش پرید و مارال دست پاچه ادامه داد» من زنگزدم… گوشیش..اون راننده گفت که بیمارستان آوردتش, آشور برگشت به مارال نگاه کرد و گفت سراننده الان کجاست؟نگام به زهرا افتاد که تند تند مسیج میفرستاد, به کی؟!!!بر بده با زاویه ی دیدش که منمایل به عقب بود به عمه از گوشه یزهرا به عمه نگاه کرد و با نگاه عمه تایبدیه حرفشو گرفت و مصمم تر ادامه داد زهراغرار کرده. آشورشما راننده رو دیدید؟زهرانه ما اومدیم اون رفته بود» اممم..این..اين بنده خدا هم توی اوژانس بود.گاه آشور روی من برگشت» تو راننده رو دیدی؟ نه میگم که بیهوش شدم. آشور به دستم که از گردنم آویزون بود نگاه کرد و گفت تو تصادف ضربه به کمر و پا وارد ميشه مگه تو پیاده نبودی؟با خدا! باز شروع شد. نگاهم به زهرا افتاد که تند تند بسم له میگفت و به پشت آشور فوتمیکردهمارال یه سقلمه به زهرا زد و زهرا با حرص دستشو پس زد و به کارش ادامه داد. عمه ضربه به لگنش خورده اما چون پرت شده و با شونه و بازوش روی زمین افتاده.. سرش..سرشم به زمین خورده.. البته 1۷1۴ گرفتن ها چیزی نبوده.آشورسیتی اسکن این بعتی دارید بلوف میزنید و من میفهمم که دارید دروغ میگید. جلوتر اومد یه شلوار زاب دار پاش بود.هیچکس جرتت نداره توی این فامیل این مدلی لباس بپوشه جز آشور چون آشور حق همه ی کار هارو عمو پوران بهش میدهاهمون عمویی که حی همه ی کارای مارو آزمون میگیرهبه پیراهن اسپرت آستین بلند مشکی جین هم تدش بود که آستین هاشو دولا تا زده بود از زیر آستین اون طرح های اجق وجق روی دستش مشخص بود. اون آشور بود یمنی هر چی که ممنوع هست رو انجام میده و براشس هیچی مهم نیست., حتی مادرشی جرئت نداره بره ابروشو تاتو کنه اما آشور هیکلشم تاتو کنه کسی حرفی نمیزنه به قول زهرا دهن بند گرفت. زهرا هميشه چیزای غیرمنطقی رو با طلسم و ورد توجیه میکنه اما اگر از من بپرسن چرا کسی به آشور حرفی نمیزنه میگم چون آشور از اول جوری برخود کرده که کسی به خودش اجازه نمیده که برای اون تعبین تکلیف کنه. جلوتر که اومد بوی ادکلنشو میشد بیشتر از قبل وحشی داشت. تلخ و گس و تند! دستشو روی سرم گذاشت, سرمو عقب کشیدمگردنم درد میکرد. صورتمو جمع کردم. داشت چیکار میکرد؟ عمه فریباتندتند با هول و ولا گفتآشور؟ آشور عمه قربونت برم چیکار میکنی؟ آشور بدون اینکه به عمه نگاه کنه جواب داد» دارم ضربه سرشو چک میکنم.زهراسمگه تو دک..آشور به زهرا نگاه کرد, یه جوری جدی بود که زهرا بالا تنه اشو به عقب کشید و سرشو به زیرانداخت. دوباره سرشو به سمت من برگردوند و گفتآشورخودتو عقب نکش
تا صفحه 4
در که باز شد همه به سمت در برگشتند، نفسم در سینه ام حبس شد، چشمانم گرد شد، آن که می ترسید دیده شود، خاله که کنار تختم نشسته بود، دستم را محکم فشار داد، معلوم بود. از سردی دستش که خیلی نگران بود. . سکوت اتاق اعلام کرد که همه مرا حس می کنند. مهم نیست چقدر در اتاق ساکت بود. در درونم، قلبم فریاد می زند.
در اتاق تا انتها باز بود.» روی دیوار کنار در یک برجستگی وجود داشت و به همین دلیل ابتدا سایه او وارد اتاق شد، سایه بلندی با عرض شانه هایش که خودش اذعان داشت مال خودش است. زیر لب گفتم
از جانب
وای … وای … اومد …
وارد اتاق شد، چقدر… چقدر دلم برای آن چشم ها تنگ شده است. چشمان یخی که مرا به یاد آن کارتون ملکه یخی انداخت که شخصیت پسر را تسخیر کرد. چشمان او بی نظیرترین چشم های دنیا بود. چشمان آبی و کریستالی که درشت و مشکی بودند. همانطور که بوسف گفت، هاسکی بود. چشمان گرگ کوهی دقیقا به صورت انسان بود. انسانی که شبیه هیچ کس نیست. نه شغلش، نه چهره اش، نه هوشش، نه تیپش… هیچی… هیچی..
موهای مشکی که بالا داشت. او پیشانی نسبتا صاف داشت. ابروهایی که نه خیلی پرپشت بودند، نه خیلی بلند، نه نازک و نه کوتاه.
. این چشم ها محدود به هر گرگ است، نه هر گرگ، گرگ کوه! بینی که مشکل داشت اما درست شده بود و الان تراشیده شده بود و این به لطف سیری بود که به صورت استاد دانشگاهم و بینی اش ضربه خورد.
مثل دماغش شکسته بود
نی ارباب من بریده شده بود، اما هنوز بینی پهنی بالای استخوان داشت، فاصله بیتی تا لبش زیاد بود و به همین دلیل همیشه ته ریش کوتاهی داشت. او جوش داشت، دهانش بزرگ و لب هایش نسبتاً پهن بود، عجیب است، اما هلال بالای لبش به نظر می رسید که دهانش بزرگ به نظر می رسد. همه این قسمت ها روی صورت بیضی شکل با فک دندانه دار نصب شده بودند.
اتفاقی افتاد، خاله فریبا و دخترش مارال با زهرا دختر عمو خسرو در اتاق بودند، اما او همان طور که همیشه نگاهم می کرد.
طوری که چانه اش موازی زمین است و من می توانم سیب گلویش را ببینم. او مستقیم به شما نگاه می کند
چشمانم، انگار چشمانش از شیشه تیز است، هر تیزی در بدنم نفوذ می کند، ترس از اینکه بفهمد و بو کند که تصادف ساده ای نبوده، ذهنم را مثل غذا می خورد. زهرا همیشه میگه عاشور جن داره.» تنم از حرفش میلرزید و میگفت همه چی رو بهش میگه وگرنه چطوری همه چیز رو بو می کنه و میاد دم در، ندیدی اخلاقش چطوره؟
حالا حتی پدرم هم نمی داند که من در بیمارستان هستم، اما آشور فهمید و وحشت زده از جایش بلند شد
عمه آشور؟ عاشور جان؟
آشور جلو آمد. روسری ام را جلو کشیدم و با آرنج دست سالمم که به تخت چسبیده بود به آرامی خودم را بالا کشیدم.
ست… سلام
مارال به آرامی خود را به کنار دیوار کشید تا پشت سر عاشور بایستد. از پشت عاشور اشاره کرد و دستش را در هوا تکان داد و دو دستی به سرش زد، یعنی بدشانس هستیم. آشور همچنان به من نگاه می کرد، آرام گفت.
شماره عاشور من چنده؟
به خاله فریبا نگاه کردم سریع گفت عاشور جان چیزی نیست فقط دستش را گم کرده. آشور نگاهی به عمه اش انداخت و گفت: شماره من چنده؟
به خاله و زهرا و مارال پشت عاشور نگاه کردم و علامت دادم، آشور کمی پشت سرم چرخید و زهرا و مارال صاف ایستادند.
بیهوش شده بودم.
آشور خاله اینا از کجا فهمید؟
مارال بلند گفت» من.زهرا کنار مارال از صداش شونه اش پرید و مارال دست پاچه ادامه داد» من زنگزدم… گوشیش..اون راننده گفت که بیمارستان آوردتش, آشور برگشت به مارال نگاه کرد و گفت سراننده الان کجاست؟نگام به زهرا افتاد که تند تند مسیج میفرستاد, به کی؟!!!بر بده با زاویه ی دیدش که منمایل به عقب بود به عمه از گوشه یزهرا به عمه نگاه کرد و با نگاه عمه تایبدیه حرفشو گرفت و مصمم تر ادامه داد زهراغرار کرده. آشورشما راننده رو دیدید؟زهرانه ما اومدیم اون رفته بود» اممم..این..اين بنده خدا هم توی اوژانس بود.گاه آشور روی من برگشت» تو راننده رو دیدی؟ نه میگم که بیهوش شدم. آشور به دستم که از گردنم آویزون بود نگاه کرد و گفت تو تصادف ضربه به کمر و پا وارد ميشه مگه تو پیاده نبودی؟با خدا! باز شروع شد. نگاهم به زهرا افتاد که تند تند بسم له میگفت و به پشت آشور فوتمیکردهمارال یه سقلمه به زهرا زد و زهرا با حرص دستشو پس زد و به کارش ادامه داد. عمه ضربه به لگنش خورده اما چون پرت شده و با شونه و بازوش روی زمین افتاده.. سرش..سرشم به زمین خورده.. البته 1۷1۴ گرفتن ها چیزی نبوده.آشورسیتی اسکن این بعتی دارید بلوف میزنید و من میفهمم که دارید دروغ میگید. جلوتر اومد یه شلوار زاب دار پاش بود.هیچکس جرتت نداره توی این فامیل این مدلی لباس بپوشه جز آشور چون آشور حق همه ی کار هارو عمو پوران بهش میدهاهمون عمویی که حی همه ی کارای مارو آزمون میگیرهبه پیراهن اسپرت آستین بلند مشکی جین هم تدش بود که آستین هاشو دولا تا زده بود از زیر آستین اون طرح های اجق وجق روی دستش مشخص بود. اون آشور بود یمنی هر چی که ممنوع هست رو انجام میده و براشس هیچی مهم نیست., حتی مادرشی جرئت نداره بره ابروشو تاتو کنه اما آشور هیکلشم تاتو کنه کسی حرفی نمیزنه به قول زهرا دهن بند گرفت. زهرا هميشه چیزای غیرمنطقی رو با طلسم و ورد توجیه میکنه اما اگر از من بپرسن چرا کسی به آشور حرفی نمیزنه میگم چون آشور از اول جوری برخود کرده که کسی به خودش اجازه نمیده که برای اون تعبین تکلیف کنه. جلوتر که اومد بوی ادکلنشو میشد بیشتر از قبل وحشی داشت. تلخ و گس و تند! دستشو روی سرم گذاشت, سرمو عقب کشیدمگردنم درد میکرد. صورتمو جمع کردم. داشت چیکار میکرد؟ عمه فریباتندتند با هول و ولا گفتآشور؟ آشور عمه قربونت برم چیکار میکنی؟ آشور بدون اینکه به عمه نگاه کنه جواب داد» دارم ضربه سرشو چک میکنم.زهراسمگه تو دک..آشور به زهرا نگاه کرد, یه جوری جدی بود که زهرا بالا تنه اشو به عقب کشید و سرشو به زیرانداخت. دوباره سرشو به سمت من برگردوند و گفتآشورخودتو عقب نکش
تا صفحه 4
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر