دانلود رمان آمور و فیلیا

درباره امیلی دختر ۱۸ ساله خوش اندامی است که به پیشنهاد یک دوست وارد ماجرایی میشه تا …

دانلود رمان آمور و فیلیا

ادامه ...

سلام من ساحل هستم
رمان جدید من Amourophilia نام دارد که به معنای کسی است که
در رابطه با تجسم لذت بخش است (رمان
در مورد یه اروتیسم وجود داره
دختری که برای کار وارد خانه یک مولتی میلیونر شد
پلی بوی است. سوء تفاهم بین امیلی و ادوارد
شکل می گیرد که باعث ورود آنها به دنیا می شود
. دنیایی که در آن ادوارد و فتیش هایش
عجیب است که هر دو فوبیای امیلی و سو وجود دارد
درکی که ادوارد از او می خواهد که ضربه بزند
با خیال راحت از آن استفاده کنید …. این رمان یک رابطه است
علاوه بر یک رابطه غیرعادی، احساسات متفاوتی نیز دارد.
از امیلی:
وزنم را روی پاهایم جابجا کردم
قلبم در دهانم بود
من هرگز در جامعه ای نبودم و این اولین بار بود
تنهایی بیرون آمده است.
نگاهش از صورتم به سمت بدنم چرخید
چرخید
روی سینه ام مکث کرد و گفت
– واقعا 18 سالته؟
سرمو تکون دادم و گفتم
– در اسناد من اینطور نوشته شده است
من واقعاً نمی دانستم 18 ساله هستم یا نه. اما با توجه به
مدارک من ممکن است جوانتر باشد، اما قدیمی تر نباشد
اخمی کرد و گفت
– بدن شما را می خورد اما صورت شما را نه
سکوت کردم و بدنم بی حس شد
برگشت و دستش را روی باسنم گذاشت و گفت
-چرا الان اینجوری میکنی…این بدن شرمنده
به درستی استفاده نکنید
بدنم از ترس شروع به لرزیدن کرد
سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم – اگه
نمیخوای مدارکمو بدی لطفا
بذار برم
با پوزخند گفت
– باشه دختر، فقط می خواستم ازت تست کنم
فردا بیا سرکار هیچ کس جز تو برای تمیز کردن
گچ نداریم. این بنا 120 بار گچ کاری شده است
حک شده یعنی حساب کاری داری
با این حرفش پشت میزش نشست و گفت
– دختران جوان با نیمی از ظاهر شما در بار
آنها این کار را می کنند و دو برابر شما درآمد دارند. سپس شما
آیا می خواهید این کار را انجام دهید! واقعا عجیب است
آب دهانم را قورت دادم و گفتم
– در مکان های شلوغ احساس بیماری می کنم
ابرویی بالا انداخت و گفت
– اگر مارتا برایت توصیه نامه نمی نوشت، در آن شک می کردی
انجام می دادم
پا به اینجا و آنجا گذاشتم
نمی دانستم در این گونه صحبت ها چه بگویم
با سوال نگاهم کرد و گفتم
– آیا می توانم کارم را از امروز شروع کنم؟ من حق دارم
من نیاز دارم
پف کرد و مدارکمو گذاشت تو پوشه و گفت
– باشه… ولی از فردا ساعت کار 8 صبحه
صبح را فراموش نکنید
چشمکی زدم و پشت سرش راه افتادم.
از یک راهرو شلوغ گذشتیم و همه به کارگران نگاه کردند
من آن را روی خودم احساس کردم
لعنت به من و من خیلی واضح هستم! یا شاید
چشمام آبی و خاکستری بود؟ یا سینه هام
نسبت به. تا
برای بدنم کمی بزرگ بود. شاید باسنم…
سد را تکان دادم تا این افکار همیشگی را از ذهنم پاک کنم
هس
هر چه بود من… انگار در قالب درستی نبودم.
خیلی به ظاهرم توجه کرد…
حتی با وجود لباس‌های قدیمیم
و این برای من خوب نبود
چون منو میترسونن
بیشتر از ده سال در یتیم خانه بودم
من نمیدونستم تا وقتی که آدام
وقتی به اتاق خدمتکاران رسیدیم، خیس عرق بودیم.
آقای رایان یه کمدی باز کرد و گفت
این لباس توئه و این هم کلید کمدت. این وسیله کارت – ه
مواظب باش به چیزی غیر از قیمت صدمه نزنی
. خون تو بیشتر شده تحویل ساعت ۵
تو برو کلید را برای من بیاور. موفق باشی.
به سرعت گفتم
باید کارم رو از کجا شروع کنم؟
اخم کرد و گفت:
نفس عمیقی از در جلویی ساختمان کشیدم و وقتی رایان رفت روی نیمکتش نشستم
مرکز
خب … اینجوری، حداقل برای جایی که بتونم بخوابم و غذا بخورم پول دارم
تهیه شد
اما اکنون با این زندگی بی هدف چه باید بکنم؟
لباس‌هایم را عوض کردم و ابزار کارم را برداشتم.
چند تکه نان کلفت و دو رنگ برای دور زدن، نرم شده بود
مرا در چنگال گرفته بودند
لباس‌های سیاه و سفید کاری که بهم دادن
بیشتر لباس سیاهی با پیش بند سفید پوشیده بود
با جورابای سفید و کفش‌های مشکی مخصوص،
طول لباس خوب بود و من احساس راحتی می‌کردم.
ولی مفصل و سینه هاش یکم سفت بودن
موهایم را پشت سرم گره زدم و دستکش‌هایم را دست کردم
آری.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.