درباره دختری است که در کودکی پدر و مادرش رو از دست داده و در سن کم با مردی مغرور و بد اخلاق ازدواج کرده و حالا …
دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور
- بدون دیدگاه
- 4,942 بازدید
- نویسنده : شایسته نظری
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 365
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : شایسته نظری
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 365
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور
ادامه ...
با مردی متکبر، با یک نویسنده نظری، قاضی محمد، ازدواج کرد. مردی بذله گو و بامزه که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و تحت سرپرستی عمویش گریخته است. در طول بعضی از مسابقات که در سنین جوانی برگزار میشود، مجبور است با مردی مغرور ازدواج کند که به نظر میرسد در سنی از زابده باشد. شرایط دشوار مثل ناراستی، نادیده گرفته شدن و غصه خوردن. غم و اندوه … با ما بمون درد و رنج بسیاری را تحمل میکند. شرایط دشوار، از آن نوعی که نادیده گرفته میشوند و از نوع مشکلات به وجود میآیند. در دوران ژوبانانی، در یک سن جوان، موج ازدواج با یک مرد مغرور و شکست خورده میکند، و تفاوت سنی بیشتر میشود و ایدا، دختری شریرانه و بذله گو که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و تحت کنترل عمویش قرار گرفته است به آن میگویند خالق عشق، یک نویسنده و یک تئوری شایسته ازدواج با یک مرد متکبر.
، آخر کلاس بود، به زودی وسایلم رو تو کیفم گذاشتم و به سارا گفتم: هی باب … سارا، زود باش، اگه دیر بیام خونه! همسر کلفتم احساس فلاکت میکنه سارا با خستگی اخم کرد؛ کتابش را در کیف گذاشت و گفت “باید با همسر ناجورش چیکار کنیم؟” نمیذاره نفس بکشیم ما بازویش را میگیریم و به او نق نمیزنیم. امروز رفته خونه مامانش اگر برگردد و شام حاضر نباشد، دو هفته نق میزند. من، که از صبح تا حالا سر کلاس نرفتم، خسته و کوفته، باید برم تمیز کاری کنم و لباس بپوشم. کیفش را روی شانهاش گذاشت و از پشت میز برخاست. اگر من چای شما بودم، او را در خواب خفه میکردم. چرا اون دختر خودشو نمیکشه؟ خسته شدی؟ آهی کشیدم بابا، اگه بابا و قابله زنده بودن، چاق نمیشدم وقتی در خانه است، شاگر به من کمک میکند. اصلا پیش مادرش نرفته بود. حلقه اشک بیناییام را تار کرد. سارا متو “حالم رو بد کرد” او به سرعت راه مرا سد کرد. با اندوه گفت: ناراحتی؟ متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم لبخند زدم. مهم نیست؟ دیگر خیلی دیر شده است. وقتی که آستینم کنده شد، در حال و هوای خودم بودم. با چهرهای پر از چین و چروک گفتم ” هی، موهات چیه؟ هی، موهات چی شده؟ وقتی که آستینم کنده شد، سرحال بودم. نه مهم نیست پریوم من دیرم شده میخواستم ناراحتت کنم ناراحت شدی؟ متاسفم، نمیخواستم اشک بریزم سارا بهم توجه کرد او راه مرا سد کرد. تو بودی که میگفتی: باب، اگه من همسر مادرم میشدم، تو چی کار میکردی؟ . ساگر “خونه س” به مادرش گفت: اوه، من جای تو بودم، توی خواب خفهات میکردم. چرا از دختر خودش استفاده نمیکنه؟ خانم مک سن کیفش را روی شانهاش انداخت و از پشت میز برخاست.. خانم، من از صبح سر کلاس هستم خسته و خستهام، باید سر و وضعم را مرتب کنم. امروز به خانه مادرش رفت و اگر برگردد و شام حاضر نباشد، دو هفته نق میزنم. باید با زن بابای “برابتکی” چیکار کنیم؟ نمیذاره نفس بکشیم سارا اخم کرد و کتابش را در کیفش گذاشت و گفت: بابا سارا، زود باش، دیرم شده اگر دیر برسم خانه من در کلاس خواهد بود. من سریع وسایلم رو تو کیفم گذاشتم و به سارا گفتم
چشمان قهوه ای بزرگش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. این پسرها باز هم … نامه را طوری بردارید که ما به همدیگر برنخویم و اذیتشان نکنیم. من خیلی شجاع بودم من آماده نبودم که از هیچ پسری پایینتر باشم. از هیچ کس جز زن مهمات نام نبرده بودم. چون سکس خیلی بدی بود بعد از مرگ پدر و مادرم، درست مثل مادرزن سیندرالره ای می که از همه کوچکتر بود، از من مراقبت کرد. زن کلامم که از این موضوع رنج میبرد پیوسته آزارم میداد. با اینکه حقوق پدرم برایم باقی مانده و پدر مخارج خانه را به من اجاره داده بود و همیشه آه میکشید و شکایت میکرد. او حتی به من پول نداد و من هم همیشه همان لباسهای قدیمی دختر خالهام را که تقریبا هم سن و سال او بود میپوشیدم. چشمانم را از صدای سارا پرت کردم. گفتم نامه زودتر تموم میشه یکی از آن پسرها که مو مشکی چشم صورتی و سیاه داشت. او جلوی ما ظاهر شد و با لبخندی به ما دستور داد تا به خانم زیبا کمک کنیم. کیفم را از روی شانهام برداشتم و با اخم جلوی او ایستادم. با صدای بلند گفتم: – قلب تو از دست خواهی داد؟ چرا ما رو مثل یه سگ با پای سوخته دنبال کردی؟ میخوای کتک بخوری؟ پوتز لبخندی زد و گفت: – راستشو بگو، دختر گربه چشم … من هیچ ارتباطی با تو ندارم، من هیچ ربطی به دوستم ندارم. به طرف پسر برگشتم. دستم را بلند کردم و به سارا که از ترس میلرزید نگاه کردم. به طرف پسر برگشتم. من دستم را بالا بردم و درست صحبت کردم، دختر چشم گربهای … من هیچ ارتباطی با تو ندارم، من هیچ ربطی به دوستم ندارم. : پوز خندید و گفت “تو قراره صورتت رو از دست بدی یا من تو رو له کنم؟” چرا مثل سگ دنبالمون اومدی؟ میخوای کتک بخوری؟ بلند گفتم و ایستادم. کیفم را با صدای بلندی از روی شانهام برداشتم و در مقابل او اخم کردم: بذار به خانم زیبا کمک کنیم او جلوی ما ظاهر شد و به تلخی خندید.. گفتم، نامه زودتر تموم میشه به صدای سارا نگاه کردم. اون داشت این کار رو میکرد او حتی به من پول نداد و من هم لباس کهنه دختر ناتنیام را که تقریبا هم سن و سال او بودیم به تن کردم. آنها این مسئولیت را به من داده بودند و خرج و مخارجی که متحمل شده بودم به عهده من نبود. حتی با وجود حقوق پدرم، مسئولیت قوم و خویشهای نزدیک من به عهده او بود، از قیمم نمیترسیدم. چون خیلی بدجنس بود درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. با صدای سارا، به او نگاه کردم. او حتی به من پول نداد و من هم لباس کهنه دختر ناتنیام را که تقریبا هم سن و سال او بودیم به تن کردم. آنها این مسئولیت را به من داده بودند و خرج و مخارجی که متحمل شده بودم به عهده من نبود. حتی با وجود حقوق پدرم، مسئولیت قوم و خویشهای نزدیک من به عهده او بود، از قیمم نمیترسیدم. چون خیلی بدجنس بود درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. قبلا
و به آن طرف خیابان اشاره کرد. با صدای سارا، به او نگاه کردم. او حتی به من پول نداد و من هم لباس کهنه دختر ناتنیام را که تقریبا هم سن و سال او بودیم به تن کردم. آنها این مسئولیت را به من داده بودند و خرج و مخارجی که متحمل شده بودم به عهده من نبود. حتی با وجود حقوق پدرم، مسئولیت قوم و خویشهای نزدیک من به عهده او بود، از قیمم نمیترسیدم. چون خیلی بدجنس بود درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. آنها به من داده بودند و عموی من مسئول خرج و مخارج من نبود. من همیشه در خانه یریس آه و ناله میکردم. اگر چه حق پدر من مسیولیت خویشاوندان نزدیک من بود، از قیمم نمیترسیدم. چون خیلی بدجنس بود درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. آنها به من داده بودند و عموی من مسئول خرج و مخارج من نبود. من همیشه در خانه یریس آه و ناله میکردم. اگر چه حق پدر من مسیولیت خویشاوندان نزدیک من بود، از قیمم نمیترسیدم. چون خیلی بدجنس بود درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد. درست مثل نامادری سیندرالیدم، بعد از مرگ پدر و مادرم و عمویم، من تنها زن جهان بودم که ترسی نداشتم. من آمادگی اینو نداشتم که جلوی یه پسر کوچولو باور کنم این بار به آنها خواهم گفت که با چه کسی هستند. پیش از رسیدن به پمون، مهاجم چشمان درشت و قهوه ایش را گشاد کرد و به آن طرف خیابان اشاره کرد.
محکم به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. سپس دستش را بلند کرد تا او را بزند؛ با کمک چند نفر به هم زدیم. سارا دستم رو گرفت و کشید به نا سلامتی گفت: خدا رحم کنه. به صورت رنگ پریده و وحشت زدهاش نگاه کردم. مردی با سینه چاق، وقتی کارش تمام شد، صورتش را در هم کشید؛ نگو که این قدر زشت است، تا برسم منزل نمیخواهم نگاهش کنم. قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع به تمیز کردن کردم، اصلا حوصله غر زدنهای کلید را نداشتم. به سرعت حرکت کردم و مشغول جمع کردن پول شدم. از دست خودم خسته شدم باید شام درست کنم همسر ناکله الامو من هنوز شام درست نکردهام. واو، شترها وقتی بارون میاد تو این خونه گم میشن … به سرعت “ماکارانی” رو درست کردم فکر کنم از همه چیز آرام گرفت؛ یک دوش داغ گرفتم تا از خستگی خلاص شوم … بالاخره رسیدند. به جانم، دختر خالهام، دختر قشنگ و مهربانی بود. ما تقریبا شبیه هم بودیم.. یه کم از من کوتاهتر بود در دانشگاه درس میخواند. آلی یه پسر شیطانی هم هست که به مدرسه ابتدایی میره رفتم دم در و سلام کردم زن کلامم زیر لب جواب داد پیشهور و علی خندان و شادند؛ زاگر دست مرا گرفت و در گوشم گفت: زود باش، یک کارت به من بده. او به دنبالش وارد سالن عمومی شد. وقتی مرا دید با خوشحالی دستهایش را به هم کوفت. در حالی که چشمان زیبایش میدرخشید با ذوق و شوق گفت: امروز کی شما رو دیدم؟ هیجان اون رو من از دست دادم لبخند زدم؛ سرم را تکان دادم و گفتم که آن را به من منتقل کردهاند. لبخند زدم؛ سرم را تکان دادم. گفتم: ” بگو ببینم، امروز کی دیدمت؟ با ذوق و شوق گفت خیلی خوشگل بود و تا سالن عمومی ما دنبالش رفت وقتی مرا دید با خوشحالی دستهایش را به هم کوفت. یه کارت برات دارم ساه و علی، کر نه و بوتههای توت فرنگی؛ سگار دستم را گرفت و گوشهایم زنگ میزد. رفتم دم در و سلام کردم آلی یه پسر شیطانی هم هست که به مدرسه ابتدایی میره اون یه دختر زیبا و مهربون بود. رفیق، ما “شیبا” بودیم یه خورده از من بلندتره در دانشگاه درس میخواند. شیو به یک دختر تبدیل شد … به سرعت تمارانی را ساختم. متاسفم که از شر آن همه مشکلات خلاص شدم، زیر دوش داغ رفتم تا از دست این خستگی خلاص شوم. اوه دیر وقته باید شام درست کنم زن عمو پرسیز، من هنوز ناهار درست نکردهام. به هر حال ای شتر من در این خانه در زیر باران گم میشوم.
دور خونه جمع کردم با تلفنم اومدم خونه قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع کردم به تمیز کردن، از غرغر کردن های کلامم خسته نشو … نگو که خیلی زشته، اصلا نمیخوام نگاش کنم. حرف لگو، پدر، نامه، قربان، من ساب ین را دوست دارم، ببین با آن صورت رنگپریده و وحشتزده چه بدی کردم، خدا شما را از اینجا برد. سارا دستم رو گرفت و کشید با ترس گفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. متاسفم که از شر آن همه مشکلات خلاص شدم، زیر دوش داغ رفتم تا از دست این خستگی خلاص شوم. اوه دیر وقته باید شام درست کنم زن عمو پرسیز، من هنوز ناهار درست نکردهام. به هر حال ای شتر، من در این خانه در زیر باران گم میشوم و به سرعت خانه را دور میزنم و آن را جمع و جور میکنم. با تلفنم اومدم خونه قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع کردم به تمیز کردن، از غرغر کردن های کلامم خسته نشو … نگو که خیلی زشته، اصلا نمیخوام نگاش کنم. حرف لگو، پدر، نامه، قربان، من ساب ین را دوست دارم، ببین با آن صورت رنگپریده و وحشتزده چه بدی کردم، خدا شما را از اینجا برد. سارا دستم رو گرفت و کشید با ترس گفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. متاسفم که از شر آن همه مشکلات خلاص شدم، زیر دوش داغ رفتم تا از دست این خستگی خلاص شوم. اوه دیر وقته باید شام درست کنم زن عمو پرسیز، من هنوز ناهار درست نکردهام. به هر حال ای شتر، من در این خانه در زیر باران گم میشوم و به سرعت خانه را دور میزنم و آن را جمع و جور میکنم. با تلفنم اومدم خونه قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع کردم به تمیز کردن، از غرغر کردن های کلامم خسته نشو … نگو که خیلی زشته، اصلا نمیخوام نگاش کنم. حرف لگو، پدر، نامه، قربان، من ساب ین را دوست دارم، ببین با آن صورت رنگپریده و وحشتزده چه بدی کردم، خدا شما را از اینجا برد. سارا دستم رو گرفت و کشید با ترس گفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. من با یه شغل اومدم خونه
تلفن قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع کردم به تمیز کردن، از غرغر کردن های کلامم خسته نشو … نگو که خیلی زشته، اصلا نمیخوام نگاش کنم. حرف لگو، پدر، نامه، قربان، من ساب ین را دوست دارم، ببین با آن صورت رنگپریده و وحشتزده چه بدی کردم، خدا شما را از اینجا برد. سارا دستم رو گرفت و کشید با ترس گفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. با تلفنم اومدم خونه قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم شروع کردم به تمیز کردن، از غرغر کردن های کلامم خسته نشو … نگو که خیلی زشته، اصلا نمیخوام نگاش کنم. حرف لگو، پدر، نامه، قربان، من ساب ین را دوست دارم، ببین با آن صورت رنگپریده و وحشتزده چه بدی کردم، خدا شما را از اینجا برد. سارا دستم رو گرفت و کشید با ترس گفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. اندکی یکه خورد. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم. آنگاه دستش را بلند کرد تا به ما ضربه بزند، و از میان میانجیگری چند نفر از هم جدا شدیم.
زود بگو ببینم چه کسی تو را این قدر خوشحال کرد؟ محمد پسر همسایگی ما، درسش را تمام کرد و برگشت … حالا مهندس شده و با چشمان باز کار میکند. چی گفتم؟ کجا باهاش آشنا شدی؟ مادرت کجا بود؟ . اون قبل از من رفت دیر رسیدم چون داشتم درس میخوندم من او را در خیابان دیدم و به او گفتم که میخواهد به عنوان یک خواستگار وارد شود. با خوشحالی دستانش را گرفتم و با چشمانی که از همیشه گشادتر بودند گفتم: – وای، کی داره میاد؟ لباس هاش رو در آورد و “. لباسش رو پشت در عوض کرد گوشی را گذاشت و جواب داد: من به زودی با پدرم حرف میزنم، اما بعد از پایان سال امتحان ازدواج میکنیم. من خیلی خوشحال شدم که در مورد کارش می دونستم اون شالش رو در آورد و انداخت در کنارش ایستادم و به آرامی دستش را گرفتم. خیلی خوشحال بودم. خواهر، خوشحال باش. ازدواج با عشق باید احساس خیلی خوبی باشد. همدیگر را بغل کردیم و خندیدیم. جواب بله است، بهترین احساس دنیاست. واو، تو بدجوری عاشق نشدی ببین چه حسی داره با صدایی که شبیه صدای جیغ بود از جا پریدیم. عمو جان، چه میکنید؟ چند وقته همدیگه رو ندیدین؟ اینطوری ما رو بغل کردی؟ به طرف من برگشت و دستش را از اتاق بیرون کشید. زود باش، میز رو بذار کنار. حالا عموت داره میاد آب دهانم را قورت دادم. به لبهایم خندیدم و آب را در گلویم فرو بردم. خنده روی ل بهایم بود. زود باش، میز رو بذار کنار. حالا عموت داره میاد به طرف من برگشت و دستش را از اتاق دراز کرد و گفت: داری چی کار میکنی؟ چند وقته همدیگه رو ندیدین؟ اینطوری ما رو بغل کردی؟ با صدایی که شبیه صدای جیغ بود فرار کردیم. زن بیگانه من جواب مثبت داد، این بدترین احساس دنیاست، اگر عاشق نشوی چه حسی دارد؟ ما همدیگر را بغل کردیم و خندیدیم. شاب، من خیلی خوشحالم، ایشا … خوشحال باش، خواهر در واقع برای کسی که با عشق خودش ازدواج میکند خیلی خوب است. با خوشحالی به کارش خیره شدم. رودوشی خود را برداشت و آن را به دار آویخت. کنارش ایستادم و به آرامی دستش را زدم. انها به زودی با بابا حرف میزنند، اما ما بعد از پایان امتحان سال با هم ازدواج خواهیم کرد. کتش را درآورد و به جای لباس آن را آویخت. جواب خوبه، کی میاد؟ من با خوشحالی دستانش را گرفتم و با چشمانی که از همیشه هیجانزده تر بودند، به او گفتم: من میخواهم که او بیاید و با من ازدواج کند. مادرم قبل از من رفته بود من بیشتر رفتم چون داشتم مطالعه میکردم توی کوچه اینو گفتی؟ کجا باهاش آشنا شدی؟ مادرت کجا بود؟ با چشمان گشاد شده گفتم: محمد، پسر محمد. حالا مهندس شده و …
صفحه 5
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر