دانلود رمان استاد خاص من

درباره دانشجویی به نام یلدا است که میخواهد از استادش انتقام بگیرد و به همین دلیل پیشنهاد ازدواجش را قبول میکند اما غافل از اینکه شرایط جور دیگری پیش می رود که …

 

دانلود رمان استاد خاص من

ادامه ...

غرورم قشنگه و تو پارکینگ دانشگاه پارک کردم و خواستم از ماشین پیاده بشم
! بازم دیر اومدم
! امکانش هست یه روز کلاس داشته باشم و سر وقت برسم؟
غرق در افکارم بودم
که پای راستم پیچید و صدای ترکش را به وضوح شنیدم
! لعنتی، انگار دو نیم شده بود
! مچ پا به بالا و پايين پايين
با اينكه در پايم درد شديدي بود اما باز هم از غمم ديوانه تر از آنچه مي خواستم بودم

. دانلود رمان معلم خاصم صفحه 1

: میخورم یا به ابروهام تعظیم میکنم
! بنابراین، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، راه افتادم و البته به کلاس رسیدم
: کلاسی که با معلم راحت بودم، معلم غرغرو پیری که غر می‌زند اما در آخر می‌گوید
! انگار امروز نیامده بود یا حتی غیرممکن بود اما من زودتر از او رسیده بودم
“خانم بی ادب بالاخره سر میز آمد”
و بعد به من اشاره می کرد که بنشینم
: برایش دست تکان دادم و گفتم
با اینکه با غرغرش همه بچه ها را می خنداند، کوچکترین لبخندی نزد. و فقط از بالای عینکش به من نگاه کرد. تا کلاس راه زیادی بود
و بالاخره بعد از چند ثانیه به در کلاس رسیدم
. نفسی کشیدم و به سمت در رفتم. در را باز کردم
! در کمال تعجب همه ساکت نشسته بودند و اثری از معلم نبود
! لبخندی از روی رضایت زدم و به علیا که فقط به من خیره شده بود نگاه کردم. و هیچی نگفت

صفحه 2.

اما من برخلاف الیا پر انرژی و خنده بودم
! الیا، مارینت، تو تازه اومدی. من ارباب گرولند هستم که نیامده، پس چرا مثل بز به من خیره شده ای؟! هوم؟ _
اینو گفتم و رفتم سمت صندلیم که درست سر کلاس و کنار الیا بود ولی وقتی صدای مردی رو شنیدم
: از آشنایی با شما شوکه شدم
خانم مارینت لطفا بیایید بیرون
! و بعد از این همه می خندیدند
، با ترس به سمت صدا برگشتم و مرد بسیار شیک و جوانی را دیدم که دست روی سینه ام به من نگاه می کرد

. صفحه 3

! افتادم پایین
! این کی بود؟
: داشتم نگاهش میکردم که وقتی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت انگار زبونم گیر کرده بود
! پس گوشم سنگینه _
: دوباره صدای خنده بچه ها بلند شد و پونه با صدای آرومی گفت
: بیچاره ای میبینی این معلم جدید است!
باورم نمی شد.”
آدم اینقدر بدشانس؟
چطور ممکن بود؟
نمی‌دانستم گندمی را که

به من نزدیک می‌شد جبران کنم

، صدای قدم‌هایش روحم را پریشان می‌کرد.
:اما جلوی در اتاق ایستاد و گفت:
“من نمیتونم دانش آموز بی نظم رو تحمل کنم، به هیچ وجه! پس لطفا وقت کلاس رو نگیرید و بیرون نروید.
” اوه گفتم و ادامه دادم
فقط همین یک بار _
: لبخند مغروری گوشه لبش نشست و به
کرد
! با صدای خنده بچه ها به سمت در رفتم ولی قبل از اینکه برم بیرون رفتم

رمان معلم خاصم رو دانلود کنم. صفحه 5

: استاد، برگشتم و گفتم
، کم کم به این شاگرد لوستون عادت می کنی، استاد
لبخندی زدم و گفتم
: استاد.


مثل اینکه بیشتر از این حرف میزنی بیا بشینیم تا آخر ترم با هم بشماریم _
خب شروع بدی نبود.
: خندید ولی به خودش نیاورد
.. با این لحن نظرم را عوض نمیکنی
اما همه به من گفتند آن چشمان سبز تو سگ است. دارد و مردم دارند آن را می گیرند.
پس چی بهتر از یه چشم و ابروی بیام پیش این معلم جدید که از همون اولین ملاقات با خودم اصلا نمیخواستمش
!

دانلود رمان معلم خاصم صفحه 6

: با چشمای درخشانم که بدجوری احساس مظلومیت میکردم بهش نگاه کردم
! چیزی نگفتم _
: انگار تازه یه کم خندیده بود
! برو بشین میخوام درس رو شروع کنم _…
فکر کنم چشمام داره کار خودش رو میکنه. دور شده بودم و حالا راحت میتونستم برم کنار الیا بشینم
به الیا چی بگم؟
آنقدر خندید که حالا از شدت خنده بی صدا می لرزید و یک فیلم کمدی برای اکران در بهترین سینماهای کشور بود
.
: با فکر کردن به حرفام لبخند بزرگی زدم و کنار الیا نشستم
! فقط می لرزی؟ _
: به زور تکان هایش را کنترل کرد و با زبانی تندتر از زبان

نشانه گفت. صفحه 7

بمیر، مارینت! بمیر _
: شانه ام را بالا آوردم
! من لیسانسم و یه نگاهی بنداز _
: با پام زد
! مثل اینکه پروفسور و دکتر هستی عزیزم

: چپ و راست نگاهش کردم
! بعدش چی؟ _ : رومن چشمان سیاه و زیبایش را
خانه ی زندگی تو
نگه داشت ، هیچ چیز دیگری برکت ندارد
: با اخم گفتم

. صفحه

8
صدای معلمی را شنیدم که پس از نوشتن چند مقاله نزد ما برگشت. من
خودم
معرفی
کرد
دوباره نام من Agerste D است! چه زیبا _
: و من تعجب کردم که چطور معلم وقتی جواب داد صدایش را شنید
… اگرست نام خانوادگی من است، من آدرین اگرست هستم. . .

او باز به قهقهه خندید و باد کرد و گفت: پس تو می‌گفتی که من نمی‌خواهم به وی عروسی را حس کنم یا اینکه هنوز در قلبم هستی؟ تو با این رفتی پایین، با چشمای بسته و لب‌هایت با لبخندی گشاد شد، یک لباس عروسی سفید. با آن کت و شلوار آبی. ماشین زن که پر از بادکنک بود. وای خدایا! داشتم به شدت می‌خندیدم، ولی در عین حال ساکت بودم به طوری که پونه نمی‌توانست دنیا را ترک کند و من هنوز هم می‌خندیدم، ولی این کار آنقدر پیش رفت که نتوانستم خودداری کنم و زدم زیر خنده. بعد، دوتا دختر ” تی. ام. پل “؟ شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: دی گه تو دست من نیست. بستگی دارد که ارباب ما از چه چیزی خوشش بیاید. از روی مبل بلند شدم و با کیفم به او لگد زدم و در حالی که فقط پشت میز نشسته بود و غر می‌زد گفت: تو نمی‌فهمی. او گفت که از من دور شد و در حالی که فقط پشت میز غرولند می‌کرد و می‌گفت: چی رو فهمیدی؟ . لگو “، داری ناراحتم می‌کنی” از روی مبل بلند شدم و با کیفم ضربه‌ای به او زدم. اون دست منه نیست آقای مونسی شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: بستگی به این داره که ماه دی گه دو تا دختر داشته باشم؟ من این کار را خواهم کرد و باز هم خواهم خندید، اما این کار آنقدر پیش رفت که خنده ماردم را از جا در نیاوردم، اما من هنوز ساکت بودم تا پدرم از دنیای رویاها بیرون نیاید. ماشین عروس پر از بادکنکه عروس به خاطر اینکه همه مرواریدها می‌درخشن لباس سفید پوشیده یه زن کت شلوار پوش دوباره افتاد پایین تو اینو تو خوابت دیدی آهی کشیدم

اون شروع کرد به تعقیب من … تو هفیپستاز یادم رفت غذا بخورم؟ . نامه‌ها می شینن و بستنی می خورن دارم از شدت گرما می‌میرم! . اون گفت باشه و توی ماشین نشست ماشین را روشن کردم و به اطراف نگاه کردم. به اندازه کافی از ماشین پشت سرم دور بودم و می‌توانستم ماشین را از پارکینگ خارج کنم. پس با خیال راحت دنده عقب را برداشتم، اما طولی نکشید که صدای برخورد به اتومبیل با گوش‌هایم سوت کشید و نفسم بند آمد! حالا بگو ببینم، حادثه چی شد؟ چطور بود؟ ای دیوانه‌وار چشم‌هایش را بست و هر دو دستش را روی داشبورد گذاشت و هر کسی که نمی‌دانست ما به زیر تریلر پناه بردیم. از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشین رفتم.. رفتم که بزنمش روی داشبورد چطور ممکنه؟ دیگه چی شده؟ ماشین تو گوشم سوتی کشید و من نفسم بند اومده بود صدای بلندی از بیرون به گوش رسید. به اندازه کافی از ماشین پشت سرم دور بودم. به طرف اتومبیل برگشتم و به اطراف نگاه کردم. و توی ماشین نشست. یه چیزی بخور دارم از شدت گرما می‌میرم! گفتم در ماشین را باز کردم و آن را باز کردم و تارا به دنبال من آمد …

واسه خنده و مسخره بازی شروع کردم با انگشت های دستم شمردن نقطه های خواستگار اما همین که گفتم یکدو..
استاد جاوید با حالتی که قشنگ مشخص بود داشت به حالم تاسف میخورد گذرا نگاهی
بهم انداخت و از چلومون رد شد… با دهن باز نگاهش کردم که با ضربه پونه به پهلوم به خودم اومدم ید موقع رسیدا
و بعد شروع کرد به خندیدن..
واقعا اين حد از بدشانسی غیرطبیعی بود و انگار امروز روز خراب شدن من بود که از سر صبح تا الان فقط داشتم توسط این استاد جدیدضایع میشدم!
پا قهقهه های بلند پونه به خودم اومدم و با کف دستم کوبوندم توی سرش خاک تو سر پی شخصیتت ! و واسش سری به نشونه تاسف تکون دادم»
چنه تو وحشی چرا اینطوری میکنی ؟ پا اخم گفنم
هنوز نفهمیدی نباید ضایع شدنم و به روم بیاری؟ به توام میگن دوست؟

دوباره از خنده وا رفت که پوفی کشیدم
خب داشتی میگفتی‌بو عروسی مباد یا همچنان ور دل خودمی؟
فرو رفت تو روبا ایين رو از چشم های بسته شده و لب های از لبخند گشاد شده
اش میفهمیدم
لباس عروس سفید.از اينا که کلی مروارید روشون کار شده.یه دوماد با کت و شلوار آبی نفتی…ماشین عروس پر از بادکتک..وای خدا! از شدت خنده داشتم منفجر مپشدم اما همچنان ساکت بودم که پونه از عالم رویا نیاد بیرون و من همچنان بخندم اما انقدری پیش رفت که دیگه نتونستم خودم رو کنشرل
کنم و زدم زیر خنده
لابد ماه بعدشم دوتا دختر تپل مپل؟! شونه ای بالا انداخت اون دیگه دست من نیست.بستگی داره آقامون چی دوست داشته باشه!
از روی نیمکت بلند شدم و با کیفم کوپیدم به پاش
پاشو بریم که داری حالم رو بهم میزنی
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

2 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان استاد خاص من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.