دانلود رمان الفبای سکوت

درباره یه پسر جذاب به نام تارخ از یه خاندان بزرگ و یه دختر سرتق و پررو به نام افرا است که بعد از اینکه برای کار کردن به مزرعه تارخ میره و اون رو با کارگر مزرعه اشتباه میگیره کلی سوتی دیگه هم میده که باعث میشه تارخ اونو اخراج کنه ولی افرا پر رو تر از این حرفاست و …

دانلود رمان الفبای سکوت

ادامه ...

#الفبای_سكوت
#پارت_اول
#زینب_امل
میدونی دردناک ترین گریه چیه؟
میدانم.
بی آنکه بدانی به من آموختی
فریاد سکوت…
آنی که در گلویت گیر کرده و می خواهد تو را بکشد.
همان گریه ای که قبل از تولد می میرد.
من محکوم به حمل
کیفی پر از فریادهای خاموش برای همیشه هستم. میدونی چرا؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 1 چون این روزها سوگوارم، سوگوار فریاد کسانی که
زاده نشدند و مردند.
این روزها روزهای مرگ گریه های من است.
#زینب_امل عامل
تمامی شخصیت ها و مکان های این رمان تخیلی است
.
“بسم الله رحمان رحیم”
فصل 1
صدای زنگ تلفن او خواب شیرین او را مختل نکرد
. فقط برگشت و به پشت خوابید
و سرش را بین بالش گرم و نرمش فرو کرد تا
صدای مزاحم گوشی آنقدر اذیتش نکند.
تماس که تمام شد لبخندی خواب آلود زد و
با لذت بیشتری سرش را در بالش فرو برد.
هیچ چیز در دنیا نمی توانست جای خواب او را پر کند.
خوابش عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شد که
صدای تق تق در اتاقش را شنید و بعد احساس کرد
کسی روی تخت کنارش نشسته است. وقتی
دستی به موهایش کشید، فهمید که شیرین است.
شیرین در حالی که او را نوازش می کرد،
آرام گفت:
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 3_تاریخ مادر نمیخوای بیدار شی؟ از وقتی اومدی
به تختت چسبیده ای. همه دنبالت میکنن
از آرش تا نامی خان.
و کمی اخم کرد.
تارخ به جای خود غلت زد. ابروهایش به سختی
روی پلک هایش نشست. زمزمه هایش
با آن صدای آهسته نامفهوم به نظر می رسید:
_ عزیزم، تو مرا خیلی شیرین می کنی، می توانم
تا چهل و هشت ساعت دیگر بخوابم.
پشت جمله اش خمیازه کشید و
دوباره پلک هایش را بست.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 4 شیرین خم شد و
پیشانی او را آهسته و با دقت بوسید .
_بلند شو پسرم. برو دوش بگیر خوابت میاد
تارخ دوباره و این بار خمیازه کشید
با خنده ای بی روح گفت:
خانوم نازنین، دیگه نمیخوام بخوابم.
شیرین لحاف را از روی او کشید.
پاشو ملحفه ات رو جمع میکنم
میذارم تو ماشین لباسشویی. آرش
از صبح هزار بار به گوشیت زنگ زده.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 5 تارخ سرش را تکان داد و با اکراه روی تخت نشست و گفت:
تاریخ با عشقی که هر چند سال یک بار ممکن بود
پاهایش را از آن آویزان کرد.
هیچکس مثل تو نمیتونه منو مجبور کنه
گوشه لب شیرین را دید اما به روی صورتش نیاورد
.
بدنش را دراز کرد و با تنبلی بلند شد
.
تینا کجاست؟
شیرین فرز سریع ملحفه ها را جمع کرد.
_ رفت باشگاه.
سرش را تکان داد و پیراهنش را در آورد.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 6_ شیرین دستت درد نکنه حین دوش گرفتن
صبحانه برام آماده کن.
شیرین ملافه
در حالی که به
زخم کهنه و عمیق پشت تارخ نگاه می کرد لبخند زد.
_ باشه مادر. من املت درست میکنم
خم شد و گونه ای شیرین را بوسید.
دلم برای املتت تنگ شده بود
به حموم اتاقش رفت و شیرین را سریع ندید
برای جلوگیری از ریختن اشک هایش که
حاصل احساسش بود پلک زد. من آرزو می کنم
او در پایان دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 7 گفته بود که دلش برای او هم تنگ شده است
. با اینکه اون جمله قدیمی رو میدونست
، اما دلش می خواست
مستقیماً این را از دهان او بشنود. عادلانه نبود که زنی در آن
سن
به ترکیب بی جان گوجه و تخم مرغ حسادت کند!
** پشت میز ناهارخوری جمع و جور
با موهای نم دار و روسری دور گردنش
نشست
.
_تو آشپزخونه داشتم شیرینی میخوردم.
چرا این همه لباس آوردی و گذاشتی اینجا؟ زانوهایت درد می کند؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 8. لیوان شیرینی چای را روی میز گذاشت.
دستش را به سمت حوله دور گردن تارخ برد و آن
?
آن را روی موهای نمناکش گذاشت و به آرامی
سرش را ماساژ داد.
آیا چیزی شیرین تر از نگرانی های پسرش در دنیا وجود دارد
؟
_من خوبم. اون جلسات فیزیوتراپی که مجبورم کردی
برم خیلی برام مفید بود.
این را هم می دانم که دوست ندارید در آشپزخانه غذا بخورید
. شنیدم که
در خانه نامی خان چندین بار به لالا و دیگر خدمتکاران پند دادی.
تارخ سرش را تکان داد. جمله آخر شیرین را به وضوح
نادیده گرفت و در پاسخ به اولین جمله اش گفت: دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 9_ لجبازی نمی کردی،
از اولش
مجبور نبودی آن همه درد را تحمل کنی.
دست شیرین را گرفت و از سرش برداشت.
_من صبحانه میخورم موهامو با سشوار بالا میارم
خشکشون میکنم. برو سر کار
توجه: ممکن است هنگام خواندن پارتا مقداری پرش انجام شود
در صورتی که قسمت ها برای شما نمایش داده نمی شود، برای حل این
مشکل تلگرام خود را حذف کرده و دوباره نصب کنید.
حتما تلگرام اصلی باشه
#الفاباي_سكوت
#بارت_2
#زينب_امل
دانلود رمان الفباي سكوت صفحه 10 شيرين از عشقي كه طرد شد لبخند تلخي زد
و با زنگ زدن تلفن خانه
مجبور شد از او فاصله بگيرد.
تلفن بی سیم را برداشت و به آن نگاه کرد.
ارشه
تارخ با حوصله و احتیاط برای خودش لقمه ای گرفت.
بهت زنگ میزنه
_برش .
شیرین با مشکوک زمزمه کرد: مادر زشت، از سفرت که برگشتی کمی وقت
دارد .
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 11 تارخ با جدیت پاسخ داد:
اگر حاضر نشدی بهتر است دست از اذیت من برداری.
شیرین لبش را گاز گرفت.
_ تماس هاش زشته. وقتی جواب میبینه
_درخ آرش دوستت. منظورت چیه؟
تارخ جرعه هایی از چای گیاهی خود را نوشید.
_شیرین آرش میدونه
وقتی از سفر برمیگردم باید یکی دو روز استراحت کنم.
او به راحتی در مورد دستورات خود نگران است . دلش برام تنگ نمیشه
سرش را به سمت شیرین چرخاند.
الان زنگ خانه را می زند و تا ده می شمرد.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 12 جدی مشغول شمردن
_یک دو سه چهار…
قبل از اینکه شماره پنج را زمزمه کند، زنگ در به صدا درآمد
.
تارخ به صبحانه اش برگشت و گفت:
_ بیا… جشن بگیریم.
شیرین با خنده سری تکان داد.
_گاهی مردم را می ترسانی تارخ.
پشت دره را از کجا شناختی ؟
او یک نفس عمیق کشید.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 13_نترس خانوم نازنین. من با جنا رابطه ندارم. آرش
عادتش است. قبل از آمدن اینجا به خانه زنگ می زند
.
شیرین دستشو گذاشت روی کمرش و رفت سمت اف اف
.
_میرم درو باز کنم. بچه به اندازه کافی در زد
تو را پیدا کرد.
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که در باز شد و آرش از راه رسید
. مثل همیشه،
با انرژی و با صدای بلند وارد شد.
ببین کی چشممون به جمال باز شد؟
تارخ خان. خوش آمدید آقای نامدار
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 14 تارخ لیوانش را روی میز گذاشت و گفت:
_دوربین که می خواستی برات خریدم.
نیازی به چاپلوسی نیست.
آرش اومد جلو و با اخم کنارش نشست.
_از اول گوشت تلخ بودی. به خاطر صبر من
وای صبر من واقعا چطور میتونم تحملت کنم؟
بدون معطلی
ماهیتابه املت جلوی تارخ را به سمت خود کشید و مشغول خوردن شد.
خرما پف کرد.
تعجب می کنم که چگونه می توانم تو را تحمل کنم؟ چون تا جایی که
#قسمت_سوم
که می دانم زیاد صبور نیستم.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 15. صدای شیرین اجازه نمی داد گفتگویشان ادامه پیدا کند.
آرش مادر برات صبحانه درست کنم؟
آرش به احترام شیرین ایستاد.
_نه خاله شیرین. من صبحانه خوردم. من فقط می خواستم
این آینه را دوست داشته باشم.
با تعارف شیرینی نشست و رو به تارخ کرد
:
_نه تو سرت رفتی و به دنیا برگشتی.
آیا پدیده جت لگ اصلاً اثری از خود بر جای گذاشته است؟ چطور
مثل خرس نخوابیدی؟ عجب مردمی
میرن مسافرت و یک ماه شب و روزشون رو از دست میدن!
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 16 #الفبای_سکوت
#زینب_امل
تارخ نگاه و سکوتش را بر چهره آرش دوخت.
آرش به خود آمد اما با غرور زمزمه کرد
:
ها؟ چی؟
تارخ برخاست.
_اگه دوربینت رو میخوای بهتره کمتر حرف بزنی.
همانطور که شما می گویید، مسافرت، به خصوص اگر
یک پرواز طولانی باشد، مرا بداخلاق می کند.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 17 آرش چشمی زد.
_چرا؟ باید خوش اخلاق باشی خبر پیچیده این است که
هنگام بازگشت یک همراه داف همراه شما بود.
تارخ با نگاه تیزش به چشمای شیطون آرش خیره شد
.
آیا کارت به جایی رسیده که آمار من را از تینا بگیرید؟
آرش به وضوح شوکه شده بود. او انتظار نداشت تارخ
به این سرعت بفهمد که از کجا
متوجه ماجرا شده است.
او سعی کرد تا جایی که ممکن است این موضوع را تامین مالی کند.
_اتفاقا همه از این ماجرا خبر داشتند.
چند روز پیش برای بازدید از مزرعه رفته بودم. مهران آنجا بود.
چند روز پیش از او شنیدم که شایلی قرار است با شما بیاید.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 18 تارخ دستش را روی شانه آرش گذاشت و
محکم فشار داد.
_آرش وقتی قاطی میکنی سعی نکن با دروغ بپوشونی
چون دومی خیلی بدتره.
در چنین مواقعی بهترین کار این است
که اصلاً صحبت نکنید.
صندلیش را کنار زد و از آرش فاصله گرفت.
شایلی در آخرین لحظه تصمیم گرفت با من بیاید.
قراری بین ما نبود. آمدنش به ایران
به خاطر تو خواهرم رو تنبیه میکنم.
ربطی به من ندارد.
کنار پله های چوبی مارپیچ گوشه اتاق نشیمن که به
طبقه بالایی که اتاق کار و اتاق خواب قرار داشت، می ایستاد
.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 19_ دوربینت را برات میذارم. فعلا!
به محض برداشتن اولین قدم از پله ها
صدای آرش او را متوقف کرد.
با تینا قرار نگیر
صدای تارخ لبخند زد. با خودش زمزمه کرد:
_تنها کسی که تو این دنیا باهاش ​​کاری ندارم
تینا هست.
بلندتر و طوری که آرش بشنود ادامه داد:
_اشتباه تو اینه که فکر میکنی
جمله آخر آرش رو بی جواب گذاشت.
_هر وقت احساس کردی نمیخوای
پاهایم را لمس کن با من تماس بگیر برنامه عشق و چیزی.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 20. اما اخلاقت عوض شده.
امشب در ویلای عارف مهمانی است . آقایان جمع می شوند. اگه خواستی بیای
پیغام بده دنبالت میکنم.
از پله ها در انتها سریعتر بالا رفت تا صدای آرش را نشنود.
او
از این مهمانی ها و سرگرمی های بیش از حد متنفر بود. یک دسته از جوانان
هدف این بود که با هم و از مادرش
. و
ساعات خود را با کار کثیف و تجمل سپری کنند.
رد شد
دستش را مشت کرد و در دلش ناله کرد:
«کاش همان طرف بودی تارخ
خان»
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 21 گاهی که با دقت فکر می کنی متوجه می شوی که در اعماق
قلبت از یک نفر و یک نام عمیقا متنفری.
نفرتی که هزار بار عمیق تر از آن چیزی بود که
در دلش نسبت به آن احزاب احساس می کرد. اما
مجبور بود
مثل همیشه احساساتش را پشت نقاب جدیت پنهان کند.
وقتی در آینه اتاق به خودش نگاه کرد،
مطمئن شد که نقابش را زده است.
به رگه های خاکستری کم رنگ داخل چشمش خیره شد.
او
این
رگه های خاکستری را که فقط با دقت در مردمک هایش دیده می شد، از مادرش به ارث برده بود.
که
نفرتش را برای همیشه پشت آن میله ها
تو را زندانی کرده بود جز با دروغ و دروغ نمی توانستی در این دنیا زندگی کنی
دورویی.
#الفبای_سکوت
#قسمت_چهارم
#زینب_امل
بی حوصله سشوار را روشن کرد و
موهای بلندش را خشک کرد. در طول دو ماهی که
در استرالیا بود، از رفتن به آرایشگاه خودداری کرد.
دوست نداشت جز هیراد موهایش را کوتاه کند
. او باید تا آخر هفته به هیراد می رفت و
از شر این موهای آزاردهنده خلاص می شد.
صدایی که شنید باعث شد
سشوار را خاموش کند. این صدای پرانرژی فقط می توانست
متعلق به تینا باشد. او لبخند زد. برگشت و سمت میز رفت.
از آرایش او حمایت کنید زیر لب شروع به شمردن کرد.
طبق یک عادت قدیمی
_یک دو سه،…
همانطور که قبل از پنج تخمین زد، در
باز شد و تینا با هیجان وارد شد.
_باورم نمیشه تختت رو رها کردی.
_خسته نباشی شیرین گفت تو رفته ای باشگاه.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 24 تینا جلو آمد و از گردن تارخ آویزان شد.
_آهان .
تارخ یک دستش را بالا آورد و به آرامی
روی پشتش گذاشت.
آیا خودت را لوس می کنی؟
تینا نفس عمیقی کشید و
عطر تند تارخ را وارد ریه هایش کرد.
_از ادکلنت متنفرم. به جای جذاب بودن،
باعث می شود افراد ناخودآگاه از شما فاصله بگیرند.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 25 تارخ دست آزادش را روی شانه تینا گذاشت و
سعی کرد او را عقب بزند اما تینا گفت:
دستش را سفت کرد.
نگران نباش! بذار یه مدت اینجا بمونم دو ماهه نیومدی.”
دلم برای آغوشت تنگ شده بود.
تارخ آروم سرشو بوسید.
منم دلم برات تنگ شده بود.
تینا همونطور که تو بغلش بود به صورت برادرش خیره شد
.
میخوای ازدواج کنی؟
تارخ اخم کرد. تینا با لب های آویزان ادامه داد:
_پس چرا شایلی رو با خودت آوردی ایران
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 26 تاریخ به چشمای نگرانش خیره شد
_کسی قراره با من همسفر بشه پس
من برم باهاشون ازدواج کن؟
تینا از آغوشش جدا شد
_نه ولی تو هیچوقت از همسفرت خوشت نیومد
نه با ما همسفر نشی و نه اجازه دادی
هر کسی با شما سفر کند
_آره
قرار نگاه اطمینان بخشی بهش انداخت.
_من با همه افرادی که در آن پروازی که بودم همسفر هستم
. شایلی یکی از آنها بود که سه ردیف پشت سر،
سه ردیف پشت سر من نشسته بود!
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 27 با دیدن چهره متعجب تینا شانه هایش را بالا آورد.
تقصیر من نبود که شماره صندلی های ما کنار هم نبود
.
تینا خندید.
_آره خاله فخریت!
تارخ به سمت کمد لباسش رفت.
در حالی که لباسی را که می خواست از کمد لباسش بیرون می آورد، به
سوال تینا پاسخ داد .
به عمارت نامی خان می روی؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 28_چه عجب! دو روزه منتظرت هستم. چطور جرات
کردی نامی خان را منتظرت نگه داری.
دستش روی پیراهن آستین کوتاه راه راهش خشک شد
.
چشمانش را کوتاه بست و عادی جواب تینا را داد.
این شجاعت را از او به ارث برده ام.
***
#الفبای_سکوت
#قسمت_۵ دانلود رمان الفبای سکوت صفحه ۲۹ با اکراه
#زینب_امل
ماشینش را داخل حیاط بدون در جلوی عمارت
پارک کرد و طبق معمول با اکراه
از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمان رفت.
گیج شده بود و هوای گرم و موهای بلندش
اشتباه بزرگی مرتکب شده بود. باید دوباره نامی خان را منتظر نگه می داشت
و اول به هیراد می رفت!
تنها یک دلیل بود که او را ساخت
بر این سردرگمی افزود.
به جای برگشتن و رفتن به هیراد وارد عمارت شوید.
علی…دلش برای چشمان معصوم علی تنگ شده بود.
از کنار ستون های بلند و با ابهت ساختمان گذشت
و جلوی در ورودی توقف کرد.
قبل از ورود نفس عمیقی کشید و سرانجام وارد
ساختمان باشکوهی به نام نامی خان شد.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 30 سکوت آزاردهنده عمارت باشکوه فقط نامی خان.
عقربه های ساعت تیک تاک می کرد.
خوب بود. حداقل قرار نبود
در همان ابتدای ورود صاحب این عمارت را ببیند .
او ایستاد
وسط پذیرایی بزرگ که پر از مبل و میز و
فرش های گران قیمت و مجسمه های طلایی بود.
.
طراح خانه هر چقدر تلاش کرده بود با
رنگ های خاصی که در جای جای ساختمان به چشم می خورد به خانه جان ببخشد،
باز هم
با شکست سختی مواجه شد.
از رفتن به اتاق علی منصرف شد.
او احتمالاً در این ساعت از روزهای طولانی تابستان خواب بود.
هنرمندانه و بی تفاوت به
مجسمه بزرگ و طلایی عقابی که درست روبه رویش بود و روی یکی
از مبل های پر از کنده کاری های ظریف
نشست، هنرمندانه نشسته بود و خیره شده بود
، عجله ای برای دیدن نامی خان نداشت.
او بیش از هر چیزی نشستن در سکوت را ترجیح می داد.
با شنیدن صدای بلند در افکارش غوطه ور بود
و سرش را به سمت راست چرخاند.
لاله بود. پرستار علی. لاله زندگی کرد
با خانواده اش در خانه ای قابل حمل در انتهای باغ عمارت.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 32 اقامتشان در این عمارت از سر فقر و نیاز نبود.
زندگی در این مکان به دلیل ارادتی بود که غفور پدر لالا به نامی خان داشت.
او به هیچ عنوان حاضر
به ترک این عمارت نبود و ظاهراً
قسم خورده بود تا زمانی که نامی خان مرده باشد.
او و گاه پسرش حسام در حیاطی که
لاله از علی نگهداری می کرد، باغبانی می کردند. فر
با چنین نگاه ناشیانه ای از شیفتگی و اشتیاق به او خیره شده است.
لاله هر از چند گاهی
در بعضی از کارهای خانه به دیگران کمک می کرد.
با اينكه
همسرش راحله سرپرستی خدمتکاران خانه را برعهده داشت
او هرگز از غفور و خانواده اش بی احترامی ندیده بود، اما چون غفور بیش از حد
به نامی خان وفادار بود، او را دوست نداشت!
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 33 تارخ نگاه سردش را به لاله دوخت. ترس لاله
از بین رفته بود و نگاهش
به صورت تارخ دوخته شده بود.
نور خیره کننده لالا او را آزار می داد. اشتیاق عمیق و شفافی
که در چشمان قهوه ای لالا جاری بود، نه تنها
تاثیری بر او نداشت، بلکه
او را بیشتر عصبی و ناراحت کرد.
یادش نمیومد کی
به این دختر خجالتی قیافه خوبی نشون داده و حالا اینقدر شیفته
#الفبای_سکوت
#قسمت_6
#زینب_امل
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 34 لاله قصد نداشت
به ظاهر خوب او بی توجه باشید برای همین تارخ اخم هایش را گشاد کرد و
محکم گفت: _میخوای به چشمات استراحت بدی!
اینجوری خیره شدن
براشون خوب نیست .
رنگ از صورت لاله پرید. تکه تکه شد.
_ببخشید… از دیدنت شوکه شدم.
با استرس چند قدم جلوتر رفت و
با لبخندی نگران زمزمه کرد:
_امیدوارم سفر خوبی داشته باشی.
به خانه خوش آمدی.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 35 تارخ نگاهی به لباس های لاله انداخت که کمی متفاوت
از
همیشه بود.
کتانی سفید و کیف .
کیف کوچکی که روی شانه اش آویزان شده بود.
میداد داره میره بیرون
باشه میتونی بری
شلوار جین تنگ و کوتاهی پوشیده بود
تارخ در پاسخ به سلام و احوالپرسی او
سر کوتاهی را به نشانه تشکر تکان داد. اگرچه
از کلمه خانه ای که لاله استفاده کرده بود خوشش نمی آمد. اینجا
خانه او نبود.
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 36. ظاهراً لاله قصد رفتن نداشت. برای اینکه به او یادآوری کند
قبل از دیدن او چه قصدی داشت
، با اشاره به کیفش پرسید:
کجا می روی؟
لاله با ذوق جواب داد:
آره عروسی حسام نزدیکه، با درسا قرار گذاشتیم
بریم خرید لباس.
به جایی که اتاق علی بود اشاره کرد.
_فکر میکنی علی خوب میخوابه
؟
تاریخ دوباره سری تکون داد.
_به اسم خان نگام اومدی؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 37 لاله با تردید زمزمه کرد:
تارخ ابرویی بالا انداخت.
نه نمیتونی بری
لاله با اجازه گفت و آهسته از تارخ دور شد.
وقتی لاله رفت سرش را به مبل تکیه داد و
چشمانش را بست.
پس از دو ماه آرامش اندک،
او به دل هرج و مرج بازگشته بود. او واقعاً اینجا چه می کرد؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 38 این عمارت پر از انرژی های منفی بود. تاریکی
وجودش را در این عمارت شوم پر کرده بود.
او از این روزها برگشته بود
صدای ملایمی باعث شد
پلک هایش را باز کند. با دیدن دوباره لاله
پسر بشاش و مهربان دوران کودکی و نوجوانی خود به مردی بی حوصله، بی روح و اخم تبدیل شده بود.
این روزها. .
با وجود اینکه درسا را ​​دوست داشت، احساساتش را
، سینی پر از غذاهای مختلف را با یک فنجان قهوه گذاشت.
میز را جلویش گذاشت و اخم کرد.
_چرا نرفتی؟
دانلود رمان الفبای سکوت صفحه 39 لاله فرصتی برای پاسخگویی نداشت چون
فریاد هیجان زده درسا گوش هر دو را
به صدا درآورد.
_عمو تارخ…
لبخندش را پشت لبش حبس کرد. عمو
دوست داشت درس بدهد، اما می‌دانست که سارا خیلی علاقه‌ای به این ندارد که دخترش او را عمو
خطاب کند
.
بارها نگاه چپ سارا را دیده بود که درسا به
عمویش زنگ زد. رفتار سارا باعث
عدم بیان او شد

تا صفحه 40

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان الفبای سکوت»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.