درباره دختری به نام ونوس است که شغلش گلفروشی و با پسری به نام سامیار آشنا میشه و در جریان رابطه با اون سامیار بهش تجاوز میکنه و ونوس دنبال فرصتی برای انتقام میگرده که سامیار تو یه تصادف حافظشو از دست میده . ونوس پزشکی میخونه و روانپزشک میشه و بعد چند سال سامیار رو اتفاقی میبینه و …
دانلود رمان انتقام از هوس تو
- 1 دیدگاه
- 5,688 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان انتقام از هوس تو
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان انتقام از هوس تو
ادامه ...
وقتی چراغ راهنمایی قرمز شد، تالکدوری روی برنامه نقاشی من نشست.
همه خوشحالند وقتی که چراغها سبز میشوند و میروند اما من عاشق رنگ قرمز هستم
نور
چون همه کارهایم در چند ثانیه دیگر انجام میگیرد، اتومبیلهای این شهر کرونومتر.
یه دختر فروشنده گل بیچاره مثل من
بزرگترین آرزوش اینه که
که چراغ قرمزه و اون می تونه
و در یکی دو دقیقه به مردم رنگین پوست این شهر گل بفروشد
رز قرمز و آبی رو تو دستام جا دادم
به سرعت به طرف ماشین دویدم و گفتم: اول از همه،
جلوی ماشینی که برادرش میگفت یک ماشین فلک زده است و سرنشینان آن باید ثروتمند شوند، ایستاده بودم.
البته خیلیها با انزجار به من نگاه میکردند، ولی …
وقتی به ماشین رسیدم به پنجره ماشین ضربه زدم
. “آقای” خانم
نگاهی گذرا به من انداخت و دوباره به جلو خیره شد.
اما بلافاصله برگشت و به من نگاه کرد و شیشه را شکست.
سریع و روان حرف میزدم؛
آقای میتونی یه مقدار از این گلها رو برای خانومتون بخرید؟
شال گردنش را تکان داد.
من دستیار ندارم
و با یک نگاه تحسینآمیز به من نگریست.
لبهایم خیس شدند.
. خب، میتونی واسه مادر خوندت بخریش
در چشمان او غم و اندوه وجود داشت.
ولی به سرعت دو تا از داشبورد اتومبیل را برداشت و به من اشاره کرد:
یک گل رز قرمز به من بده با دیدن بسته شدن در روزنامه، چشمهایم میدرخشید:
این خیلی بزرگه. یه شاخه تو ۵ تا از این اهنگه
با شور و شوق پول را میان دو انگشت خود تکان داد و گفت:
. برش دار، دختر، حالا که نور روشنه ” حالا یه چیزی؟ پریچیت چنده؟ ”
به آن اعلامیه نگاه کردم و دیدم که فقط پنج ثانیه دیگر باقی مانده است و به آخرین نتیجه خود توجه نکردم.
پول را برداشتم و مقداری گل به او دادم.
چرا داری این پول رو خرج میکنی
حرفی را که زدم تمام نکردم.
مجبور شدم از وسط خیابان بیام بیرون چون صدای بوق ماشینم منو به
من
آخرین لحظه زندگیش رو شنیدم
صدا
وقتی گفت:
مسلما، من شما رو برای
گفت:
اگه یکم به خودت استراحت بدی من مجانی میگیرم
به حرفهای او توجه نکردم، مثل همه آن رهگذرهای جوان بود که بوسیله چه کسانی امدند و پول را پرتاب و به بیرون پرت کردند.
تبدیل به یک آدم معمولی شده بود و بعضی وقتها حتی میدلتان پیر به من پیشنهاد شرم آوری میدادند
..
این چیزها باید برای من عادی بشن یه مشت از سال ۱۹۲۰
پسرهای پیر که در جستجوی نیازهایشان بودند،
چه کسی بهتر از یه دختر ۱۶ ساله مثل من؟ من هیچ پولی ندارم و توی خیابون زندگی میکنم
وال.
تا شب کنار خیابان ایستادم و گل فروختم.
همه بدنم داشت تند میزد داشتم نقش بازی میکردم
نور دوباره سرخ شد.
خب، این یکی از آخرین شغلمونه
چند بار با گامهای آهسته به سوی ان جی رفتم
اما من که پیغام گیر نگرفتم
لعنتی، میتوانی با پنج تا از آنها فقیر باشی؟
دستم را روی شالم گذاشتم و به طرف صورتم بردم و به واگن بعدی رفتم و دیدم که همان پسر ژووان سو ان است
..
با کنجکاویها به او خیره شدم و سنگینی کالا را احساس کردم
سرش را به طرف من برگرداند و به من نگاه کرد.
چشمانش قرمز شدند. رایوم محتاط شد و چشمهایش را تنگ کرد.
بعد از چند ثانیه، سکسکهای کرد و متفکرانه گفت:
تو همون دختر قبلی نیستی
طرز حرف زدنش این طوری بود؛ با این فکر، سرم را تکان دادم
گفت: خوب است.
پیش او نماندنم چندان کمکی به من نمیکرد چون در مورنگنگ گل خریده بود.
حالا دیگر آنها را نخواهم خرید. شاید من بتوانم حداقل بقیه لباسهای آشغالم را بفروشم.
میخواستم راهم را باز کنم و وقتی صدای پایش را شنیدم بروم:
هی، کجا میری؟
از او میترسیدم فکر میکنم مست بود که این طور حرف بزند من نگهبانی دادم و گفتم:
من باید برم. من دیر کردم. برادر و خواهرم مجبورم کردن که تا دیروقت شب بیرون بمونم
او به کلمات من نیشخند زد:
به من اجازه میدی اینجا گل بفروشم پس تو حق نداری
.
اخم شما نیز مبدل به یاس شده است. او حق نداشت به برادر من توهین کند.
اونا تو این ساختمون و اون ساختمون کار میکنن تا وقتی که سوتهای سگ
فقط توانستم کمی به آنها کمک کنم.
دست و پایم را جمع کردم
تو حق نداری به برادرم توهین کنی تو یه عجیبی، حق نداری بهشون بگی
ناخشنودیها، اونها عقاید خودشون رو دارن
پس سر را حرکت داده با صدای گرفته گفت:
بهشون نشون میدم که تو یه عجیبی
و باز رو به من کرد و گفت:
بیا و صبور باش. اونا تو رو می فرستن به جونت
من نمیتوانستم به کسی اعتماد کنم. من یه آدم ترسو بودم. مادرم همیشه میگفت که هیچ وقت تو ماشین هیچ وقت نمینشینم؛ حتی،
اگر از مات و مبهوت میمردم، با خود به خانه باز میگشتم!
این بود که گفتم:
من خودم میرم، بد کاری نمیکنم
با حالتی عصبی زیر لب غرید: خودمو نو انداختم تو آب.
. بشین سر جات. حالا نور سبز میشه
بوق ماشین من رو وحشت زده کرد و سریع در پشتی رو باز کرد و پایین رفت
این مردم لعنتی، لعنت به این شاخی که زندگیم رو از
انتقام از لاستی
شریک شماره ۳
شریک شماره ۳
صدای بوق ماشین مرا از جا پراند و به سرعت در پشتی را باز کرد و پایین رفت.
وقتی ماشین روشن شد فهمیدم چه کار اشتباهی کردم
او نیم نگاهی از آینهیی به من انداخت:
این موقع شب در این خیابان شلوغ کجا میخواهی بروی؟
چند سالته؟
آب دهانم را قورت دادم.
با صدایی که از ترس میلرزید گفتم:
من ۱۶ سالمه – اوه، اسمت چیه؟ –
این مرد چه ربطی به اسم من داشت و من چند سالمه؟
به او نگاه کردم و مودبانه گفتم:
. حقوق شهروندی
مرد اشاره کرد و سرش را تکان داد:
من “ساینار” هستم
من فکر میکنم این قسمت خوبی از خاطراتش بود تو این وضع چه فکری میکنی؟
مستان نیست؟
من واقعا از او میترسم.
خودم را جلو کشیدم و به لباس زیر او ضربه زدم.
دارم میمیرم دیگه مزاحمت نمیشم
که توسط زهرا نوشته شده و عشق “ایدا بستن”
یک نگاه تحقیرآمیز به من کرد:
اونا می فرستنت. خون ات کجاست؟
سرم را پایین انداختم. خون من کجا بود؟ پایینترین نقطه شهر.
پس با این عروسک قشنگ میاد اونجا؟ برادرم منو با یه پسر بچه عجیب دید
نگاه کنید! من شما را خواهم کشت. بعید نبود که مرا بگیرد و به من تجاوز کند. در شهر مورننگت قیمت مرا میخواست،
حالا میخواد کمکم کنه؟
در حالی که کلمات او را به یاد داشتم، به نفس نفس افتادم: الان عمق فاجعه رو فهمیدم.
ترسی که در تمام سلولهایم وجود داشت مرگ و روح بود.
من قایق را تکان دادم.
لازم نیست منو بکشی بعدش من میمیرم
به من جواب نداد از این رو فریاد زدم:
دارم میگم صبر کنید
با عصبانیت از آینه به من نگاه کرد و به بغل آن ضربه زد.
..
وقتی اومدم به راحتی میتونم فرار کنم پس سرم رو تکون دادم
به سرعت در اطاقم را که قفل بود باز کردم.
از وسط صندلیها
..
چند بار دیگر سعی کردم، ولی باز نشد. با گیس بافت سامی به خودم آمدم.
دختر خنگه. فکر کردی می ذارم بری بیرون و بری؟ – نه –
نمیتوانستم چشمانم را از لبهای شهوانیش بردارم.
ما چیزی نداشتیم. آینده رو، زودباش، تولهها
حرفهایش آنقدر جدی بود که من همه جا را گشتم و جلو رفتم.
..
در حالی که به خوبی به او نگاه میکردم نشستم. اثرات نگاه او روی لبهای به هم فشرده من بود.
ترس و چشمهایش قرمز شدند.
وقتی که متوجه شدم این راه به پایان نرسیده است به جاده نگاه کردم. از ترس به خود لرزیدم.
به صندلی چسبیدم و گفتم:
داری کجا میری خواهر؟ چرا میخوای از اینجا بری؟
انتقام از لاستی
بخش ۴#
شریک شدن ۴
میترسیدم، به صندلی چسبیدم و گفتم:
داری کجا میری خواهر؟ چرا میخوای از اینجا بری؟
سایپو روی موهای خوش حالت و لباسهای قرمز او ثابت مانده بود
با گفتن اینکه کجا داریم میریم اجازه رو از کف زمین دادم
من گفتم اونا از اونا تغذیه میکنن
یه دختر ۱۶ ساله چی داشت که منو به این شکل جذب میکرد
در زمانهایی مثل الان، من غم زده شدم، فقط رابطه و لمس یه نفر میتونه
منو آروم کن
وقتی بدن لاغرش را از روی صندلی داخل بازوهایم کشیدم، حیرت زده به من خیره شد.
. تنش به لرزه افتاده بود. تو هم به طور آشکار روحیه بدی داشتی
وقتی دستم به پشت او خورد، به خودش آمد و شروع به خواندن کرد.
با لگد بزن تو دستش
. بذار حدس بزنم، لعنتی -. لطفا بهم بگو، با یه بچه چیکار میکنی –
به من دست نزن.
او سعی میکرد خودش را از چنگ من بیرون بکشد، اما من این کار را نکردم.
من دستم را شل کردم و او سرش را عقب کشید و با وحشت به من خیره شد.
شکمش هنوز به من چسبیده بود.
اون فقط سرش رو برگردوند
به آرامی سرم را جلو بردم و لبهایم را روی لبهای سرخش گذاشتم.
وقتی لبهایم روی لبهای او قرار گرفتند، او یک جیک جیک بلند کرد
دستم را محکم گرفته بودم.
آن را چنان محکم فشردم که نمیتوانستم نفس بکشم، لبهایم به خارش افتاده بود.
من داشتم آرام و آسوده او را در اورنوویل میبوسیدم.
ماهرانه لبهایش را به داخل دهان خود فرو بردم و گفتم: آرامش!
و خوشمزهترین لبها مال این گل خواهد بود
این باعث شد حس کنم که دارم دیوونه میشم
به این جهت من با خیال آسوده او را بوسیدم.
هر چه بیشتر لبهای او را میبوسیدم، حریصتر میشدم.
من میتوانستم احساساتش را حس کنم ولی خیلی مهم تر بودم.
با دستش دور کمرم چنگ انداخت و متوجه شدم که نفسش کوتاهتر از حد معمول است.
دوباره به لبهایش خیره شدم، به آرامی زبانم را روی گلوی او گذاشتم.
نفس عمیقی کشید و ایستاد. از ترس، او را از خودم دور کردم.
یکه خورد؛
..
من ماشین را روشن کردم و میخواستم هرچه زودتر خود را به خانه برسانم تا بتوانم مزه آن را بچشم.
چرا من باید عاشق تو بشم؟ تو رو به فساد بکشونم من از این کار متنفرم
او گفت که دارد گریه میکند و من با حواس پرتی اهی کشیدم.
… این دختر شهوتران
انتقام از لاستی
بخش ۵#
از طرف دی گه، شریک ای پنج.
میخواستم هرچه زودتر خود را به خانه برسانم.
طعم این دختر شهوانی را بچشد.
تا جایی که ممکن باشد سریع به مقصد خود میروم.
با پروندههای کوچکی که هیچ کدام زیر دست من و خواهر من جا نمیشوند! این یک دختر و نیسان است که همهاش لاس میزنند.
او داشت آستین لباسم را میکشید و به من التماس میکرد که کنار بروم تا بتواند از آنجا دور شود.
..
خشم تمام وجودم را فرا گرفت؛ با پشت دست محکم دهانش را زدم و
رالف گفت:
دختر طلایی خفه شو. من دادمش به تو. خودت باش
با تو، دهانی که از خون پر شده.
“وناسی”
با خون تو خفه شدم
خدا جون، من چه آدم نازنینی بودم افتادم تو این شهر؟
پیداش کرد؟
اون میخواست با من چیکار کنه؟
اگر اتفاق بدی بیفتد، چگونه به خانه برگردم؟ آیا از همان بدو امر زنده خواهم ماند؟
چی؟
وقتی به در بزرگ خانه رسیدم، بدنم به لرزه افتاد. به سرعت وارد حیاط خانه شد.
خیلی بد بود.
وقتی که دستم را بیرون کشیدند و مرا از ماشین بیرون انداختند، من در آن اطراف گم شدم.
دستم را گرفت و مرا پشت سرش کشید.
هر چیزی که مقاومت میکردم بیفایده بود.
چشمهایش گرد شده بودند و نمیتوانست چشمهای اشک بار مرا ببیند.
نمیتوانست صدای ملتمسانه من را بشنود.
وقتی به مسحور کننده رسیدیم، عمق فاجعه را دریافتم.
من دستش را محکم گرفتم و دست شل شدهاش را گاز گرفتم.
موی بلند مرا از عقب کشید.
با درد و رنج فریاد کشیدم و او صورتم را جلوی صورتش گرفت زمانی که صورتم را دیدم از درد و رنج فریاد میکشیدم
از بخت بد،
..
اشک از چشمان خودم جاری شد:
“آقای بذار برم”
لحظهای که با تو حرف زدم در آخر آن را خواندم مجبور بودم. سعی کرد دوباره مرا باز پس بگیرد. فریاد زدم و سعی کردم.
و دستم را از دفتر او بیرون بکشم اما این واقعا ارزشمند بود!
او مرا هل داد و من با پشتم به دیوار کلاس سفالگری افتادم درد کمر من خیلی وحشتناک بود.
و فریاد زد:
تو از روح من بالا میری واقعا می خوای من
کارم رو اینجا تموم کنم؟
و اون لبخند شیطانی زد
به آرامی
که نزدیک میشد
ولی لبخند اون بزرگتر شده بود
..
من عادت داشتم با دستها و پاهایم به کلاس سرامیک بروم و برگردم.
او دستش را روی کمرم گذاشت و مرا به میان بازوانش کشید.
با یک پرش طولانی به من رسید و شروع به بوسیدن لبهای من کرد.
این حالم رو بد میکنه از این پسر پسرای کثیف، اون لبمو میگیره
و اونا رو تو دهانش گذاشت. من یه احمق بودم.
او مثل یک حیوان وحشی لبهایم را میخورد و آنها را با زبان کوتاه از دهان بیرون میکشد.
وقتی دست او را روی تنهی فوقانی بدنم حس کردم، جیغ کشیدم و گفتم:
در حال خفه شدن در دهانم بودم که صدای جیغ و داد شنیدم
دستم را روی سینهام گذاشتم.
قلبم داشت میزد
با چشمهای قرمزش به او خیره شده بودم.
تو کار منو توی یه اسپرینگفیلد دیدی پس اگه بگم کار رو اینجا تموم میکنم
من اهل لینگیا نیستم.
من سرم را به چپ و راست تکان دادم، به این معنی است که این کار افراطی است؟
در تمام این مدت سر من روی سینهاش بود و بوی شراب میداد.
گریه میکردم و التماس میکردم:
سیری خواهش میکنم بذار برم من به تو خدمت میکنم او با پایش در را باز کرد و وارد شد و من سرم را با ترس و لرز از سینهاش بیرون اوردم.
اره، وقتی پلک زد، چشمهای وحشت زدهام دور و بر کامل اتاق پرسه میزدند.
..
با پشت روی تخت افتادم و ایستادم.
شروع به باز کردن دکمههای پیراهنش کرد.
بعد، پیراهنش را در آورد و دستش را تا کمر لباسش برد و من با صدای بلند جیغ کشیدم.
..
چون عقلش را از دست داده بود، با وحشت سرش را بلند کرد و من تند و سریع …
از تخت پایین آمد و روی لباسش افتاد.
به خاطر خدا مرا نکش ولی این کار را با من نکن.
..
به من نیشخند زد.
چطوره که تو خیابون دختر باشی؟ از این راه استفاده کن
باعث موفقیت ما خواهید شد
و جلوی خندهاش رو بگیرین
ای خدا، مخلوقات تو را که فقط میدانند چطور فقرا را بالای سر ما له کنند از بین ببر
من فریاد میزنم
من یه آدم فقیر و بدبخت هستم من لیاقت یه حرومزاده پولدار مثل تو رو دارم
پس از گفتن این جمله به من خیره شد.
! خدا، من اشتباه کردم
انتقام از لاستی
قسمت ۷)
شریک جرم شماره ۷
من فریاد میزنم
من یه فقیر و بدبخت هستم من لیاقت یه حرومزاده پولدار مثل تو رو دارم
پس از گفتن این جمله به من خیره شد.
! خدا، من اشتباه کردم
یه بار دیگه بهم بگو چی کار کردی، دختر جوون؟
اشک مثل سیل از چشمانم جاری میشد.
من یه عوضی درست کردم زدم به یه جای دیگه
چهره من با برقی از نور به سمت راست چرخید.
تمام سمت چپ صورتم به سوزش افتاده بود. لعنت به دهانش که بیش از حد معمول عمل میکند.
او موهایم را دور دستش چرخاند و بعد مرا بلند کرد.
اگه انسان بودی باهات میومدم
اما حالا مثل تو خشن نباش.
صورتم هنوز پر از درد بود و درد موهایم به آن افزوده شده بود.
لبم را گاز گرفتم و سرم را تکان دادم.
به خدا قسم، کاری به من نداشته باش. من چه گناهی کردم، بهت قول دادم …
من از ترس داشتم خفه میشدم وقتی که روی تخت افتادم. من خجالت میکشیدم.
روی تخت دراز کشید.
خب، خب. این نامه میتونه
با دو دست سعی کرد دکمههای کتم را باز کند
من دستهام رو دورش حلقه کردم و اون
سرش را برگرداند و به من نگاه کرد و با چشمان گریان گفتم:
خواهش میکنم
تو خیلی بی رحمتهایی، دست هامو بیشتر پس بزن. از طرف دیگه، مشغول باز کردن دکمههای دکمهام هستم
اشاره کردم. از داخلی چقدر دیگه باید زنگ بزنم “پدرخوانده”؟
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان انتقام از هوس تو»
عالی بود