درباره پسری که با یه دختر تو مترو آشنا میشه و شب باهم قرار میزارن و میرن پارک جنگلی اما …
دانلود رمان بهشت تو بمالم
- 1 دیدگاه
- 2,058 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان بهشت تو بمالم
- رمان اصلی بدون حذفیات
ثانیه تا نمایش لینک دانلود ...
30
این رمان رایگانه
اما
فقط تو کانال روبیکامون قرار میگیره
برای عضویت و دریافت رایگان
از لینک زیر تو کانالمون عضو بشید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان بهشت تو بمالم
ادامه ...
روی شن ها دراز کشیده بود و سیگاری گوشه لبش بود. برای عکس رم، صدای امواج اقیانوس و پرندگان دریایی موسیقی متن فوق العاده ای را ساخته است. هارمونی چشمگیر! عینک آفتابی ام را برداشتم تا بوم روبه رویم واضح تر ببینم. او یک مایو دو تکه مشکی پوشیده بود که تضاد جذابی با رنگ پوستش داشت، در حدود ده قدمی من ایستاده بود و در حین تقلید از مدل ها، ژست های تحریک آمیزی مانند سلفی گرفتن و قصه گویی می گرفت. با لذت به بدن ملکوتی و جذابش خیره شدم و لبخند زدم.
– چه عکس زیبایی
سرش را برگرداند و با تعجب به من نگاه کرد.
– اون؟ -من
به پشت سرش اشاره کردم.
– گفتم امواج دریا.
خیلی زود عصبانی شد و اخم کرد.
– نمیشه یه بار بهم بزنی؟
با میون سیاه و سفیدم دستی به موهای کسی کشیدم و مثل اکثر مواقع که لحنم جدی بود به مایو تنش اشاره کردم.
-به جای اینطور حرف زدن برو یه لباس مناسب بپوش. نمی بینی یک نفر هست؟
به محض اینکه اخم کرد، اخم هایش به زودی گشاد شد. اینطوری بود. روحیه ام عوض می شد. لبخند شیطونی زد و گفت:
– اوه لالا! نگو داری به من حسودی میکنی باورم نمیشه
از نشستن خسته شدم از جام بلند شدم و شن های شورتم را کنار زدم. سیگاری که تقریباً به فیلتر رسیده بود را روی زمین انداختم و به سمت ویلا راه افتادم.
– کار خوبی می کنی.
دنبالم آمد و مثل کوالا به من چسبید. من از اخلاقش خوشم میاد ولی همیشه اخم میکردم که بزرگ نشه. – من مخلصم؟!
آلتم از لحن تنش و صدایی که با لطافت کودکی نازک شد، زیر شورتش می لرزید. درسا کارش را خوب بلد بود. هزارمین بار بود که به این نتیجه می رسید.
– هوم؟
– قراره بمیری؟
پوزخندی زدم و با تمسخر گفتم:
– زندگی من!
خندید و گونه اش را روی بازوی حجیم من مالید.
-میدونستی خیلی احمقی؟
به ویلا می رسیم. لب پایینم را بیرون آوردم:
– من به نظر شما احترام می گذارم.
-خالی را دوست دارم صدیق اما تو مرا دوست نداری.
صحبت بد… وسط پاسیو و روی سنگریزه های کف محوطه ایستادم و پلک هایم را محکم فشار دادم. آخه امان به خاطر حرفای بی دقتش که با اینکه میدونستم داره دروغ میگه تحت هر شرایطی من رو شاخ کرده. ناامیدانه سرم رو تکون دادم و گفتم:
– درسا عزیز، چهل دقیقه پیش با هم در رختخواب بسته بودیم. این به اندازه کافی جدی نبود که می خواستی دوباره من را تحریک کنی؟ دوبار اومدی
لبخند شیطنت آمیز و مفرح خود را تکرار کرد و پاسخ داد:
– در ضمن از وقتی اومدم دارم خامه میدم. اما شما طوری رفتار می کنید که انگار از او متنفر هستید. خسته ای پیرمرد؟
دستش را درست روی نقطه ضعف من گذاشت. او می دانست که من چقدر از این کلمه متنفرم و مرا پیر خطاب کرد. همش یه بازی بود خودم میدونستم ولی میخواستم تنهایی بازی کنم! برای چند لحظه به دو تیله سبز بزرگ در چشمان کشیده اش نگاه کردم و لب هایم را بوسیدم:
– ببین، پرسیدی!
جیغ بلندش باعث خنده ام شد که با دو دست بلندش کردم. در آستانه چهل و پنج سالگی، شش هفت سال کوچکتر بودم، چه از نظر چهره و چه از نظر اندام، اما نمی توانستم این حقیقت تلخ و مسموم را کتمان کنم که دارم پیر می شوم. این ناامید کننده بود. تقریباً به هر چیزی که در زندگی ام می خواستم رسیدم و مهمترین چیز پول بود. من تاجر بودم و پولم در حال افزایش بود. درسته من با یه دختر زیبای بیست و چهار ساله رابطه داشتم و اخیرا به امثال من میگفتن تو جوک هستی! من اصلا از این کلمه خوشم نمیاد احساس می کردم به من توهین می کنند.
تاریخچه رمان به صورت رمزی اصلاً این کار را نمی کنند، چرا ما را که به اندازه کافی بزرگ بودیم و دوست بودیم، اما به افرادی هم سن و سالی که با بزرگتر از آنها در ارتباط بودند، اسمش را نمی گذاشتند که مربوط به آنهاست؟ بالاخره آنها هم سود می کنند! همه کاسه ها و کوزه های سر ما را می شکنند. چون چون به کمک پول با دختر و پسرهای جوان به اصطلاح گردش می کردیم و این واقعا مسخره بود. او به من حق می داد که بالاخره بعد از این همه سگ، بهشت را ببینم و به آرامش برسم. مسیر منتهی به ویلا و راه پله و در نهایت اتاق خواب مشترکمون خیلی سریع طی شد و درست وسط اتاق، بدن لاغر درسا رو روی زمین گذاشتم. خیلی هیجان زده بود، صورتش قرمز و موهای برنزه اش ژولیده بود. سه قدم دورتر از او ایستادم و دستانم روی سینه ام بود و فقط نگاه می کردم. چرا باید خودم را از این اثر هنری که خدا آفریده محروم کنم؟ وقتی من راضی هستم و او راضی است، پس لق ناراضی است! سینه های بزرگ او به دلیل فشار سینه بند، فرم گرد جذابی ایجاد کرده بود، اگرچه بدون s به اندازه کافی گرد بود.
سوتین شکم صاف، پهلوهای فرورفته و پاهای خوش فرم، به علاوه پوستی نرم و گندمگون که با چند خال ریز در سراسر بدنش تزئین شده بود. این دختر به معنای واقعی کلمه همه چیز بود. وقتی نگاهم را حس کرد وارد کانالی شد که در آن خیلی خوب بود، اس لوندی! هارمن هاینای با ساعد دست راست موهایش را بالا زد و در همان حال با لبخندی مست کننده نوک انگشت اشاره دست مقابلش را گاز گرفت. تمام این حرکات در حالی انجام می شد که او کمی، فقط کمی، باسن خوش فرم خود را به عقب می کشید. صورتش هنوز قرمز بود و به طرز وحشتناکی تحریک کننده بود. من آگاهانه اجازه دادم دیوار مقاومتم صد در صد خراب شود و فاصله بینمان را پر کنم. وقتی دستام دور کمرش رفت سرشو انداخت عقب و مستانه خندید. خنده اش قشنگ بود می خواستم لبخندش را لمس کنم. دهانم را روی لب های باز شده اش گذاشتم و با خشونت بوسیدمش. با سومین بوسه لباش قفل شد و شروع کرد به بوسیدن من. با دو دستش باسنش را گرفتم و محکم فشارش دادم. حس نرمی پوستش و گرد بودن باسنش تو انگشتام فوق العاده بود. از خنده جیغ زد
و با مشت کوچکی به سرم زد. این دفعه که گفتم “جان” شوخی نکردم، جدی گفتم! او را روی تخت کشیدم و به پشت دراز کشیدم. سرش را محکم بین دستانم گرفتم و با تمام عشق و احساسی که به او داشتم و به ندرت ابراز می کردم، به زور لب هایش را که عمداً بیرون زده و برجسته شده بود، بوسیدم. یک «آه» کوتاه و ضخیم از لبانش خارج شد. دست هایم از بدنش بیرون نمی رفت. لای موهای حجیم و برنزه زیبایش دویدم و کف دستم را روی گردن باریک و استخوان های ترقوه ظریفش کشیدم. به چشمان سبزش نگاه کردم و لبخند زدم. لحظه ای روی سینه های باشکوهش مکث کردم و از نرمی فوق العاده آنها لذت بردم. رفتم پایین شکم صافش را نوازش کردم و در نهایت انگشتان هر دو دستم به مایو مشکی او بسته شد. مایو را پایین آوردم و درهای طبقه هفتم بهشت به رویم باز شد. یک خط عمودی صورتی تمیز، نرم و شگفت انگیز! در تمام مدتی که با درسا در ارتباط بودم، هرگز ندیدم واژن او یک تار مو داشته باشد. او همیشه هوشیار و آماده بود، و خوب، من آن را دوست داشتم! حتما احمقی بودم که با لبهایم به آن واژن طلایی دست نزدم. وگرنه حتما مشکل داشت و باید پیش یک روانشناس خوب میرفت.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان بهشت تو بمالم»
همینو ادامه بده