درباره سرگرد ایمان شایان که تو شغلش کارایی کرده که باعث میشه موقعیت شغلیش به خطر بیوفته و این موضوع رو خانم سروان تازه وارد مطلع شده و حالا میخواد با اون وارد رابطه بشه تا …
دانلود رمان جیوه سیاه
- بدون دیدگاه
- 2,855 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان جیوه سیاه
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان جیوه سیاه
ادامه ...
! آشنایی
، دره خودت باش
قول میدهم که خود را با تمام زنانگیام به تو تحمیل کنم،
بخش اول
آه بلندی کشیدم
آب را روی سینهاش ریختم و کنارش روی تختخواب دراز کشیدم
دستم را روی پشتش گذاشتم و شروع به مالیدن کردم.
من … من می دونستم که زنا باید بعد از سکس عشقبازی کنن
. من اینو خوب میدونستم میخوام زیر خواب یه معتاد رو به دکتر بدم
کمکم پاهایش را روی شکم گذاشت
و اسمم را با شهوت صدا زد.
! وای پسر
به طرف او برگشتم و به او چشمک زدم.
دوباره لبهایش را روی لبهایم گذاشتم. دست آزادم روی سینهی اوست.
با مشت زدم تو صورتش و بهش فشار آوردم
فریادی از زیر لبانش بیرون آمد … لبهایش به هم خورد
پاها،
من تو رو دوست دارم – لبهای او را رها کردم.
و صورتم را پاک کردم
آب!
از بدنش
یک …
دستمال!
من میخوام اینجا بمونم نمیخوام پیش اون سگه برم تو
من دستم را کشیدم و تو را بوسیدم، حوصله این کار را ندارم.
که بخوابد
در …
عمارت من
او گفت:
اما من پول نمیخوام دوستت دارم بزار بمونم
بهش یه نگاه عصبی انداختم و وقتی داشتم دکمه میزدم
خودم گفتم
؟
میخوای
من با تو ازدواج کنم؟ … اون خانم خونه
اشک از چشمش جاری شد
او …
گفت: من …
، یه برده میشه
با شه …
توی کدوم فیلم هستی؟ … فکر کردی
نمیدونم چطوری یه “کاست” تو اون سگه ساختی؟
خندهای بیمارانه کردم و گفتم:
چند بار با این و اون خوابیدی
چی؟
هان؟
با چشمهای وحشتزدهاش به من نگاه کرد و چیزی نگفت.
من خود این را گفتم
دیگه بهم زنگ نزن … ازت خسته شدم
جیوه سیاه
بخش دوم
در بتنی رو زدم و محکم کوبیده بودمش
به یکی از بچهها اشاره کردم که آن را در کف سیمانی بیندازد.
من از دخترا متنفر بودم
هیچ زنی در خانه من وجود نداشت
من رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم
… به گذشته فکر کردم … گذشته وقتی که خانواده م کنارم بودن و من
خودم را دیدم
با رنگهای روشن
رویاها،
من خوابم برد …
چشمانم را در اتاق تاریک چرخاندم،
من … من بلند شدم و کلید برق رو روشن کردم
گفته بودم وقت شب است
نه … ولی جوری بود که انگار تا قبل از اینکه اخراج بشن شلیک نشده بودن، متوجه نشدن که
من …
از پلهها پایین رفت، اما همه چیز،
کاملا
تاریک. دویدن مرا مجبور کرد
سرت داد بزنم
حیرت انگیزه
از آخرین پلهها پایین پریدم
به سوی در خروجی دوید …
تفنگم را از پشتم بیرون آوردم و …
اشاره کرد
به او نگاه کرد و فریاد زد:
… دستت رو بذار پشتت … آروم
او …
دستهایش را روی هم گذاشت
او …
برگردین …
من فریاد زدم و جیغ کشیدم.
برگرد پیش من وگرنه شلیک میکنم
و به آرامی به سمت من برگشت
پیدا بود که سینه هاش
لبخند زدم و گفتم:
شاه پریوت “یا دزد؟” . چارهای نداری
به سینهی او اشاره کردم. و من گفتم
هشتاد چنگال؟ . چارهای نداری
وقتی من اسلحه را تکان دادم و او جلو آمد،
ادامه داد:
… هرجا میخوای برش دار … ازت میخوام بری
سیاه، جیوه
بخش سوم
چشمان میشی رنگش به طرز غریبی آشنا بود
مثل مردی به من نگاه میکرد که چند ماه پیش
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر