درباره دختری به نام آیناز که نه پولداره و نه قیافه ی خیلی خوبی داره , دختری با قیافه ی معمولی که پدرش برای پاس کردن بدهیش به طلبکاراش اون رو معامله میکنه و …
دانلود رمان حصار تنهایی من
- بدون دیدگاه
- 2,806 بازدید
- نویسنده : پری بانو
- دسته : عاشقانه , ایرانی , پلیسی
- کشور : ایران
- صفحات : 1023
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : پری بانو
- دسته : عاشقانه , ایرانی , پلیسی
- کشور : ایران
- صفحات : 1023
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان حصار تنهایی من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان حصار تنهایی من
ادامه ...
بسم الله الرحمن الرحیم مادرم شانه هایم را تکان داد و به صدام گفت: – اون یکی؟ آنی هوم هوم چیست؟ میتونم ببینمت نمیخوای بری خیاطی؟ با شنیدن اسم خیاط چشمامو باز کردم و صاف نشستم و گفتم: – ساعت چنده؟ – 8:30 – وای مامان چرا بیدارم نکردی؟ بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. مامانم اومد پشت سرم و گفت: – من خودم تازه بیدار شدم، صبحانه درست میکنم تا دست و صورتت رو بشورم. شستن دست و صورتم شش دقیقه طول کشید. سریع به اتاقم رفتم و دستی به موهای فرفری ام کشیدم و با کراوات بستم. کمد لباسم را باز کردم، هرچه داشتم پوشیدم و به ساعت نگاه کردم. ساعت 8:40 بود، تا ساعت 9 اونجا باشم؟ وقتی رسیدم کیفمو از اتاقم برداشتم و اومدم بیرون. مامانم با یه لقمه تو دستش از آشپزخونه اومد بیرون و گفت: – این لقمه رو بگیر و برو، ضعیف نباش. لقمه را از دستش گرفتم و داشتم به سمت در حیاط می دویدم که مادرم مرا صدا زد. – با دمپایی کجا میری؟ به پاهایم نگاه کردم دیدم به جای کفش دمپایی است. لقمه رو گذاشتم تو دهنم و با دهن پر و عصبانی گفتم: – امروز نسترن حتما حکم اخراجم رو کف دستم میذاره. مامانم خندید و گفت: -اگه میخواست اخراجت کنه الان اینکارو میکرد. کفش هایم را پوشیدم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. چند دقیقه صبر کردم. به ساعتم نگاه کردم. چهل و هفت دقیقه دیگر نتوانستم صبر کنم که با سرعت نور از کنارم گذشتند. اعصابم بهم ریخته بود باید بخوابم زنگ میزدم دیر میرسم وگرنه تا صبح باید جواب سوالش رو بدم. از کیفم گوشی درآوردم. مشغول شماره گیری نستر بودم که یک پراید جلوی من ترمز کرد. گوشی ام را در جیب کتم گذاشتم و سرم را خم کردم و دیدم جوانی خشن با ریش پرپشت، عینک آفتابی اش را روی سرش گذاشته، آدامس در دهانش گذاشته بود و خرخر می کرد و دندان های زردش را نشان می داد. صدایش آنقدر بلند بود که همه صداها را می شنید. همینطور که نگاهش میکردم گفت:
کجا میری زیبا؟ کمرم را صاف کردم. خداوند شما را بیامرزد. اولین صبحی که به ما دادی کی بود؟ نمی دانستم سوار شوم یا نه. مامانم همیشه به من می گفت جز تاکسی سوار ماشین دیگری نشو و من تا الان به حرفش گوش می دادم. امروز برام مهم نیست مامان چی میگه نفسی کشیدم به خدا توکل کردم و سوار شدم. خدایا خودم را به دست تو سپردم از قدیم الایام گفته اند که کف کفش در بیابان نعمت است، اما این برای من خشم است! به محض اینکه داخل شدم، آنقدر پایم را روی پدال گاز فشار دادم که مثل فنر جلو رفتم. او یک آهنگ خارجی گذاشته بود و من با آن می رقصیدم. خدا میدونست اگه چیزی میگفت! گوش هایم داشت منفجر می شد. صداش زدم: – آقا! فقط گردنش را تکان می داد. بلندتر صدا زدم: – آقا! دستش را تکان می داد و گردنش را می پیچیدند. این بار صدام نزدیک بود فریاد بزند: – آقا! شوکه ام کرد و از آینه گفت: – به من زنگ زدی عزیزم؟ با عصبانیت گفتم:بله…ببخشید مشکل شنوایی داری؟ – نه، دور از زندگی من، صدایش چطور اذیتت می کند؟ – آره – ببخشید میخوای یه آهنگ خنده دار برات بزنم؟ بسیار از شما متشکرم. من اصلا اهل موسیقی و آهنگ نیستم. – آیا امکان دارد ؟ – حالا که دیدی! درست در این خیابان بروید. وقتی به سمت راست چرخید گفت: – تو نمی خوای یکی از اونها باشی! با اخم گفتم: از کدوم؟ – من در این مورد چه می دانم؟ می گویند موسیقی گوش دادن حرام است، انسان را به جهنم می برد. اگر کسی بخواهد گوش کند، اکنون همه بشر باید عابد و زاهد شوند. با عصبانیت و جدی گفتم: آره منم همین اسم رو دارم. آیا شما مشکلی دارید؟ انگار با خودش حرف می زد گفت: – مال من باش، به این چه امیدی کردم!
یه چیزی گفتی – نه من با خودم بودم. از شیشه ماشین به بیرون نگاه کردم. تا رسیدیم چیزی نگفت. پول کرایه را گذاشتم کنار دنده و پیاده شدم. چند قدمی که رفتم صدام کرد و گفت: – خانم وایسا… ایستادم. اومد جلوی من و پول رو گرفت و گفت: – این چیه؟ – با پول چه کار نمی توانی کرد؟ – نه خانم، کافی نیست. من مسافرم – پس چرا مرا بردی؟ با خنده گفت: – بخاطر ثوابش! پول را گرفتم، رفت، با خودم گفتم: – آره خاله! می خواستی به من پاداش تمسخر بدهی. وقتی وارد خیاطی شدم فقط صدای چرخ خیاطی را می شنیدم. حتی نمی توانستم نفس بکشم. نسترن را باید به خاطر مدیریت خوبش ستود. هیچکس متوجه حضور من نشد. با صدای بلند گفتم: – سلام به همگی! سرش را بلند کرد و با لبخند سلام کرد. وقتی نشستم زهرا که کنارم نشسته بود گفت: – میدونی کجایی؟ اگر به او چاقو بزنی، خونریزی نمی کند. چرا اینقدر طول کشید؟ – این دلی که خونه هست ول نکن. خندید و گفت: – میمیرم برات! حالا چه
کرده .مگه دست من بوده؟ – منظورم اینه که اول صبحی میای بیرون یه دستی به صورتت بکش .لوازم آرایشی که می دونیچیه؟ – عزیزم من صورتمو لازم دارم دلم نمیخواد روش نقاشی بکشم . – یه رژ و ریمل نقاشی شد؟ – منو کشوندی اینجا اینو بگی؟ ازتوی کشوی میزش یه پاکت در آورد، جلوم گرفت و گفت : – بگیرش! ازش گرفتم و گفتم: – این چیه؟ – پول.دست مزد چند روزی که اینجا کار می کنم. باطعجب وترس گفتم: – کار می کردم !!!مگه دیگه قرار نیست کار کنم؟ – نه تو دیگه به درد من نمی خوری .روز اول هم که اومدی اینجا قرارمون این بود که سر وقت بیای و اگه سه بار دیر کنی اخراج میشی.الان شما شش بار که دیر کردی. بعلاوه این که دو بار هم نیومد.چند بار هم بهت تذکر دادم.گفتم دوستیمون سر جاش کار هم سر جاش. بابغض گفتم: – اما نسترن؛ تو که می دونی من به این کار نیاز دارم .اگه اخراجم کنی کجا کار پیدا کنم ؟ – این دیگه مشکل توئه نه من …فکر کنم تا الانم جبران مافات کنم
از شيشه ی ماشین بیرونو نگاه کردم. تا موقحی که رسیدیم هیچ حرف دیگه ای نزد. پول کرایه رو گذاشتم کنار دنده و پیاده شدم. چند قدمی که رفتم صدام زد و گفتخانم وایسا..خانم! واپسادم؛ اومد روبه روم واپساد, پولو جلوم گرفت و گفت این چیه؟ پوله چیه نکنه کمه؟ نه خانم کم نیست؛ من مسافر کش نیستم. پس چرا منو سوار کردید ؟ باخنده گفت به خاطر ثوابش! پولو ازش گرفتم, اونم رفت. با خودم گفتم آره جون عمت! می خواستی با نفله کردن من ثواب کنی.وقتی وارد خیاطی شدم. تنهانفساشونم نمی اومد. باید به نسترن بخاطر مدیربت خوبش لوح تقدير بدن. کسی متوجه حضورمن نشده بود. با صداي بلند گفتم جمیع سلام!همه سرشو نو بالا آوردن و با لبعند جواب سلام و دادن. وقتی سر جام نشستم. زهرا که بغل دستم نشسته بود, گفتمعلوم هست کجاپی؟ بهش کارد بزنی خونش در نمیاد. حالا چرا انقدر دبر کردی؟ دست نذار رو این دل که خونه.خندید و گفتبمیرم برات! حالا چی شده که خونه؟ تا خواستم حرفی بزنم صداي نسترن اومد به به خانم ! افتخار دادید تشریف اوردید با اخم بیا تو کارت دارم. رفت تو اتاقش و درو بست. زهرا ختدبد و گفت برو که خرت زاپید!با خنده به مشت زدم به بازوش. پشت در اتاق نسترن اپستادم. دو تا ضربه به در زدم و رفتم تور با به لبخند به نسترن که با ابرو های گره خورده و دست به سینه به صندلیش تکیه داده بود نگاهکردم و گفتم با من امري داشتید بانوی من؟ بشین. کجا بودی؟ نشستم و گفتم کجا می خواستی باشم؟ خونه. منظورم اپنه که چرا اینقدر دیر کردي؟ آها! از اون لحاظ ؟خب دیر از خواب بیدار شدم. ماشین گیرم نمی اومد. رو صندلیش درست نشست ودستشو گذاشت رو میز و با تعجب گفت مگه قحطی ماشین اومده؟ برای من اره. واه منم بودم با این قیافه سوارت نمی کردم … آدم وحشت میکنه نگات کنه. با تاراحتی گفتممگه قیافم چشه آخدا این جوری خلقم کرده. مگه دست من بوده؟
رم اینه که اول صبحی مياي بیرون به دستی به صورتت بکش. لوازم آرایشی که می دونیعزیزم من صورتمو لازم دارم دلم نمی خواد روش نقاشی بکشم. یه رژو ریمل شد نقاشی؟ منو کشوندی اینجا ابنو بی؟ از توي کشوی میزش یه پاکت در آورد. گرفت جلوم و گفت بگیرش! ازش گرفتم و گفتم این چیه؟ پول,دست مزد چند روزی که اینجا کار می کردی. با تعجب وترس گفتمکار می کردم ااامگه دیگه قرار نیست کار کنم؟بیای و اگه سه بار دبر کنی اخراج میشی.الان شما شش باره که دبر کردی؛ بعلاوه این که دو بار هم نیومد. چند بار هم بهت تذکر دادم. گفتم دوستیمون سر چاش کار هم سر چاشبا بغض گفتم اما نسترن؛ تو که می دونی من به این کار احتیاج دارم. اگه اخراجم کنی کجا کار پیدا کنم ؟ این دیگه مشکل توئه نه من …فکر کنم تا الانم جبران مافات کرده باشمسرم و انداختم پایین؛ اشکام سرازبر شدن. با دستم پاکشون کردم. راست می گفت؛ زبر قولم زده بودم. نباید دبر می اومدم اولین بارم همم که نبود.اما نباپد اغراجم می کرد. خواستم بلند شم کهخنده ی بلند نسترن متوقفم کرد. با نعجب بهش نگاه کردم. اونم فقط می خندبد. با دستش به من اشاره کرد و گفتنگاش کن چه آبغوره ای هم گرفته! با همون تعجب که الان گیچ شدن هم بهش اضافه شده. گفتم براي چی داري می ختدی؟ هنوز داشت می خندید. گفت چقدر خنگی که نفیمیدی دارم باهات شوخی میکنم! با عصبائیت گفتم هه هه هه! خندیدم بی مزه! هنوز می خندید . با خشم جلو میزش واپسادم و تو چشاش زل زدم و گفتم زهر مارا خوشت میاد اذیتم کنی؟ پاکتو انداختم جلوش. نسترن گفت پاکتو چرا انداختی؟ ورش دار برای خودنه. به اندازه کافی از شوخیتون فیض بردیم.جدی می گم پول خودته .مانتوهایی که دبروز جات دوختم. دادم به صاحباشون, اونام پولو چیربنگی دادنبا شک نگاش کردم قیافش خنثی بود. نه شوخی توش دبده می شد نه جدبت. گفتم شوخی که نمی کنی؟ نه والله! شوخیم کجا بود؟ برش دار.پاکتو برداشتم ,گفت
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر