درباره دختری به نام مهتاب که خانوادش رو تو یه تصادف از دست داده و حالا با خواهر کوچیکترش زندگی میکنه و به دلیل هزینه های بالای زندگی مجبور میشه خدمتکار یه خانم تنها به نام گلاره بشه که …
دانلود رمان خدمتکار پر دردسر
- بدون دیدگاه
- 2,248 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان خدمتکار پر دردسر
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان خدمتکار پر دردسر
ادامه ...
در خلاصه رمان “خدمتکار پر دردسر”، مهتاب در یک حادثه وحشتناک والدینش را از دست میدهد و برای مراقبت از خواهر کوچکترش زندگی خود را ادامه میدهد. او تصمیم میگیرد که به دنبال کاری برود و به صورت اتفاقی به عنوان خدمتکار، با خانمی به نام گلاره ملاقات میکند. اما وقتی خانواده گلاره از خارج از کشور بازمیگردند، اتفاقات جدیدی رخ میدهد.
_تو واقعاً جدی میگویی یا داری شوخی میکنی، سارا؟
سارا: نه بابا، دروغ میگوید؟ من خیلی شادم. بلند شدم و سریع به سمت دوستم و دختر همسایهمان پریدم.
سارا: اوه، من را خیلی مرتب کردی. تشکر کنی؟ تشکر کردن همانند چراغ قلعه است. مراقب باش تا آبروتان را نبُرَد.
_من؟ نه بابا، من فقط کمک به جمع کردن آبرو میکنم.
سارا: به هر حال، فراموش نکن فردا باید به خانم امینی زنگ بزنی.
_او هم کیست؟
سارا: احمق، همان کس که میخواهی به خانهشان بروی. _آها، حالا فهمیدم.
سارا: فکر نمیکنم هرگز فهمیده باشی! حالا من باید بروم، زیرا خانهمان زیاد کار دارد و مامانم گفته است که ظهر نمیآید.
زبان:
خونه. کارای خونه با منه. فعلا باید برم. از طرف من به مهشاد جونم ببوس.
_ بریم به سلامتی گوگولی. سلام به خانوادهات برسون.
سارا رو تا دم در بدرقه کردم. خدایا شکرت. ازت ممنونم. بلند شدم و وضو گرفتم و نمازمو خوندم. صدای زنگ در اومد. رفتم و درو باز کردم. مهشاده. وارد شد.
مهشاد: سلام آجی جونم. خوبی؟
رفتم بغلش کردم و محکم بوسش کردم.
_ آره نفسم. تو خوب باشی منم خوبم. خوش گذشت خونه ی پریناز اینا؟
مهشاد: آره. آجی جونم. نبودی. پلیناز یه عروسک خوشگل داشت. اینقدر ناناس بود.
به مهشاد که داشت با ذوق و شوق از عروسک حرف میزد نگاه کردم. اونقدر وضع مالیمون بده که نمیتونم یه عروسک براش بخرم.
_ مهشاد. برو دست و صورتتو بشور که ناهارمونو بخوریم.
مهشاد: چشم.
وسایل رو آماده کردم و سفره رو پهن کردم. نون و ماست داشتیم. یکی نیست به من بگه آخه نون و ماست وسایل حاضر کردن داره آیا؟!
مهشاد: آجی جونم. بازم نون و ماست؟
_ اگه دختر خوبی باشی چندروز دیگه چیزای خوشمزه تری میخوری). البته ان شاءالله(.
مهشاد: آخ جــون.
ناهارو خوردیم و سفره رو جمع کردم و ظروف رو هم شستم. مهشاد رفت تا بخوابه.
من مهتاب رفیع هستم و یک خواهر کوچک سه، چهار ساله دارم. سال پیش به دلیل یک حادثه وحشتناک، پدر و مادرم درگذشتند، یک تصادف دردناک. این برای من و مهشاد سخت بود. انگار ترمز ماشین قطع شد و باعث شد که مادر و پدرمان را از دست بدهیم. روزهای سختی بود. از طرفی غم بزرگی بود که دیگر مادر و پدر نبودند و از سوی دیگر باید زندگی بدون سرپناه را در هجده سالگی با یک کودک کوچک دوام ببخشیم. برای مراسم تشییع مجبور شدیم خانه را بفروشیم و یک مکان کوچکتر در یک محله فقیر در مشهد اجاره کنیم. قبرستان هم گرون شده و انسان جرات نمیکند که بمیرد. خیلی هزینهها برای خانواده و همسایگان پیش میآید!! این روزها مهشاد خیلی بهونه میگیرد. از شانس بد ما فامیلی هم باقی نمانده. پدر و مادرم تنها فرزند بودند.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر