درباره دختری که به دلیل مشکلات مالی مجبور میشه خدمتکار یه پسر پولدار بشه اما …
دانلود رمان خدمتکار پسر پولدار
- 6 دیدگاه
- 8,931 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1051
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1051
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان خدمتکار پسر پولدار
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان خدمتکار پسر پولدار
ادامه ...
معرفی:
هرگز تو…
من اینجوری دوست نخواهم داشت…
زندانی بودن…
نگهبان زندان…
کار مورد علاقه من نیست…!
و از دید من…
زندان…
منفورترین جای دنیاست.
یو…
تارهای فکرم را هم پاره کرده ام…!
تو چطور!!..!.
شما می توانید یک پرنده باشید
ولی…
تا چه اندازه در آسمان من می خواهی…
اوج گرفتن…
تقصیر توست..
ریتم برخاستن و پرواز…
بستگی دارد به…
“میل”
“باور”
“آرزوی تو”
“صداقت شما” و …
“#عشق تو”
مهم نیست چقدر منبع عشق باشد…
بیشتر آب بنوشید…
بیشتر بلند میشی!…من…
#همدمت میشم..
با تو…
رحم و شفقت – دلسوزی..
یو…
شما…
من آن را نمی خواهم …
اونی که همراهش هست …
او با …
و آن…
به یک عمر می ارزد!!..!.
ناوال: (ناوال، متاسفم…
قسمت اول..
1#
بی نفس از پله های بیمارستان بالا رفتم.
تمام راه را دویده بودم و فرصتی برایم نمانده بود…
احساس اشتیاق دارم…
نه برای اون حیوان…
فقط به خاطر مادرم عصبانی است… مادری که صدایش با تمام بغض از او پشت گوشی من بغض دارد.
مرد مرده در راهروی بیمارستان…
نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما میدانستم که آن سگ از این سگ کوچکتر است.
می گویند می خواهد اینطور باشد.
از دور پرستاری را دیدم که لباس سفید پوشیده بود در اتاق پشت سرم.
کارکنان پذیرش با تلفن صحبت می کردند.
وقتی اولین قدم را برداشتم، پایم مثل گلوله به مغز شلیک کرد.
استخوان هایم از درد سوخت. روی صندلی آبی کنار دیوار نشستم.
این درد لعنتی آرام شود…
در سکوت شروع کردم به ماساژ دادنش.
بعد از 12 سال یاد گرفتم درد او را آرام کنم.
آنقدر از گوشی مامان تعجب کردم که یادم رفت دستم به پاهایم نخورد.
ادامه هید..
پوفی کردم و چشمامو بستم.
آروم یا علی گفتم و از جام بلند شدم. پرستار همچنان مشغول است.
داشتم حرف میزدم..
به ناخن های قرمزش نگاه کردم…
به دستم نگاه کردم…
ناخن های برهنه من و دستان مهربان تو کجا هستند؟
بخش دوم
2#
دستامو فشار دادم و آروم صداش کردم.
_خانم…..؟ بدون توجه به من به صحبتش ادامه داد.
دوباره گفتم:
خانم بمان برای اطلاع شما از بیماری تصادفی به نام اتابک نادری.
بیار اینجا…
زیر چشمانم نگاه کرد و دیگر جوابی نداد.
گیج و نگران قلب ضعیف مادرم بودم.
خوراک…
دوباره عصبی صداش کردم:
بانوی عزیز من با شما هستم…
نمی دانم چه چیزی در چهره من دید که باعث شد تلفن را قطع کند.
حریص گفت – سفارش خود را ثبت کنید
سعی کردم آرام باشم. شمردم و گفتم:
_اتابک نادری…
سرش را پایین انداخت و دست به کار شد…
چند لحظه بعد بدون اینکه به من نگاه کند گفت:
_طبقه دوم انتهای راهرو سمت چپ..
در حالی که به آرامی به سمت آسانسور کنار پله ها رفتم، آرام تشکر کردم.
من جابجا شدم..
به کاغذ چسبانده شده به در آسانسور نگاه کردم و آهی کشیدم.
تبدیل شود
)شکسته است.(..
لعنت به این شانس…
مجبور شدم دو طبقه برم بالا… وقتی به پله ها نگاه کردم غمگین شدم.
نفس عمیقی کشیدم و از پله ها بالا رفتم…
به همین دلیل ده دقیقه طول کشید تا به طبقه اول برسم.
دومین..
صورتم از درد مچاله شد…
مامان انتهای راهرو ایستاده بود.
به سمت من دویدی تا چشمت به تو افتاد.
صدای نگرانش را شنیدم…
بخش سوم
#_3 نوال؟ نوال تو مادر خوبی هستی؟ چطوری عزیزم؟ پت؟ اره درد
انجامش میده؟؟
به زور لبخند زدم…
استرس و نگرانی هیچ فایده ای برای او نداشت. آرام گفتم:
_نه خوبم خوبم…تازه از پله ها بالا رفتم نفسم بند اومد…تو
خوبی؟
چی شد؟ نگرانم کردی
اشک از چشمان زیبایش سرازیر شد.
با صدایی لرزان گفت:
_داشتم از اتوبان رد می شدم حال و حوصله نداشتم… راننده هرچی هست.
بوق می دهد، نمی فهمد و نمی تواند به موقع به ماشین برسد.
کنترل کن و بزن…
عصبانیت توی صداش داشت دیوونم میکرد…تو بغلم کشیدمش…آهسته گریه کرد…
پوف.. نمیدانم چرا سایه شومش از زندگی ما محو نمیشود؟
هر روز یه مشکل جدید…
هر روز یه مشکل…
خسته بودم..
محکم تر بغلش کردم…
خدای من برای اشک هایت متاسفم. الان چطوره؟
در حالی که بال می زد گفت:
_در پاهایت گرفتگی داری.. دکترت میگه یه مدت نمیتونی راه بری.. اما
خداروشکر خیلی بهتره..لبخند زدم..
_میدونستم هیچی نمیشه… هفت تا زندگی داره…
با عصبانیت گفت:
_نگو نوال…اون هم آدمه…به آزار کسی بسنده نکن مادر…
قسمت چهارم
4#
به نظرم تلخ بود…
نفس نفس زدم:
_من هم آدم بودم…
بیشتر گریه کرد.
به خودم اومدم…
سرش را به سینه ام فشار دادم
_اشتباه کردم مامان گریه نکن…تو جون نوال گریه نکن…
با عصبانیت اشک هایش را پاک کردم.
آروم با صدای آهسته گفت : بریم حالا بیدار میشه و شروع میکنه به دویدن وحشیانه…
با ناراحتی سرم را تکان دادم. در اتاقش را در سکوت باز کرد. چشمام به هم رسید
به او…
طعم تلخ بدبختی به مردی که از بدو ورودش وارد زندگی ما شد.
با تمام وجودم امتحان کردم..
خیلی راحت خوابیده بود… چطور میتونه اینقدر راحت باشه؟
خواب
تمام شب از درد کتکی که خوردم نخوابیدم.
به جای من
مادر
بود..
بنابراین
این مرد با وجود تصادف وحشتناکش خیلی خوب خوابید.
نمی دونم چقدر داشتم بهش نگاه می کردم که به خودم اومدم.
دیدم با عصبانیت داره نگاهم میکنه…
با همان صدای جنازه اش گفت:
_اون؟؟ کسی رو ندیدی؟؟؟؟
ترجیح دادم ساکت بمونم…چون اگه چیزی بگم تنها میشن.
مادرم داشت تاوانش را میداد…
کنار پنجره ایستادم و به حیاط بیمارستان نگاه کردم…
قسمت پنجم
5#
می توانستم صدای مادرم را بشنوم که با او زمزمه می کرد و صحبت می کرد، اما
نمیدونستم چی میگن…
برام مهم نبود… چند دقیقه ای نگذشته بود که شروع کرد به جیغ زدن…
کاشا گفت:
— من رضایتم را به تو نمی دهم… همان لحظه داشت مرا می زد.
باید چشمانم را باز می کردم…
مامان دوباره گفت:
_توکه خوبه جوونه هم…خسته از کار و زندگی… ولش کن
او بعد از مرگش فوت کرد…چرا سستی؟
فریاد زد: همونطور که گفتم… راضی نمیشم…
برگشتم سمتش…
با لبخند نگاهت کردم..
هیچکس نمیدونه دردت چیه…
آن پسر بدبخت هر که بود باید کیف را شل می کرد.
این مارمولک را راضی کن
او هم مرا تحقیر کرد…
انگار خط دیدم را خوانده بود…
با عصبانیت سرش را چرخاند و نگاهش را از من گرفت.
با صدای مامان به خودم اومدم.
مادر نوال؟ شلیک کجاست
قلب هری افتاد…
محکم زدم بهت ما… آخه مامان گذاشتم جلوی زهرا… میرم زنگ بزنم. پدر زهرا همسرم را گرفت. با همان پای فلج به سمت در دویدم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
6 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان خدمتکار پسر پولدار»
چجوری دانلود میشه لطفا بگید
نمیدونم
چجوری باید دانلود کنم
شاید خیلی کم پیش بیاد مثله این رمان تو واقعیت ولی داستانه باحالی داشت
داستانه جالبی داشت دانلود کنید حتما
چجوری ؟
میزنم رو دانلود نمیاد