دانلود رمان خون برای نفس

درباره دختری به نام دلربا که عاشق یه خون آشام میشه و …

دانلود رمان خون برای نفس

ادامه ...

#قسمت 1
#آرزوی #انسانی من
قطرات عرق از پیشانی و سرش می چکید
و گردنم خیس بود
موهایم به گردن و گونه هایم چسبیده بود و عرقی که از کمرم شروع به چکیدن کرد، حالم را بد و بد می کرد.
خداروشکر خاله به خاطر قرص هایی که می خورد خوابش بد بود و از جیغ خفیف من بیدار نشد.
من قطعاً به یک نوشیدنی آب نیاز داشتم تا قلب تند و تندم آرام شود. پتو رو پرت کردم کنار، خیلی احساس بی حسی و خستگی کردم و تماس پاهام با سرامیک سرد بیدارم کرد.
دانلود رمان خون برای نفس
احساس آب در دهان و گلویم بیشتر شبیه احساس یک زندگی جدید بود تا یک مرگ تکان دهنده.
افکارم به جای کابوس عجیبی که می دیدم به خواب رفتند.
دانلود رمان خون برای نفس
لیوانم را محکم تر و محکم تر از حد معمول روی پیشخوان کوبیدم. نه، دوباره نه، نه زمانی که خواب او را دیدم. سرزده بود. اما وقتی بیدار می شوم این را با خودم تکرار نمی کنم. ذهنم را کنترل می کنم و سعی می کنم فکر کنم دو ساعت دیگر باید در دانشگاه باشم! من از آن دسته آدم هایی نیستم که خاطرات تلخم را چه به اجبار و چه به اختیار در ذهنم تکرار کنم و مدام با یادآوری هر بار خودم را عذاب بدهم! حداقل سعی می کنم یکی نباشم. سریع به دستشویی می روم و در عین حال یاد سال های دور و شاد کودکی ام می افتم. دقیقا یادم هست از دیدن زهرا، دختر همسایه مان که در حال گره زدن به موهایش بود، حالم به هم خورد و با این فکر کودکانه که خدای من، واقعاً می شود این را به این بزرگی ربط داد؟ به زهرا خیره شدم. آنجا بود که متوجه شد من چقدر هیجان زده هستم و چقدر آن را می خواهم. با پوزخندی شیطنت آمیز بستنی را در هوا برایم تکان داد و بعد بدون اینکه چیزی بگوید در خانه شان را به روی صورتم بست. #Part2کپی حتی با ممنوعیت نام نویسنده
دانلود رمان خون برای نفس
#آرزوی انسانی من
این لحظه غمگینی و حسادت قلب کوچکم را چنان فشار داد که با حرص به سمت خانه مان دویدم. همون موقع تو ذهنم فکر میکردم چی بگم و چیکار کنم که مامانم خوشحال بشه و برم خرید همین الان.
ورودم به آشپزخانه مصادف شد با برگشتن مادرم و لبخند همیشگی اش به من!
_مادر.
_جان؟
_اینو میگم
_تو کی هستی؟
_کی بریم؟
_چرا میپرسی؟ تازه از خیابون اومدیم
_بله ولی الان باید برم خرید._ اوه خانوما خانوما خرید کن. حالا چی؟
_بسته
_بسته؟؟
_بله
_باشه فردا میریم پارک لباس میخریم.
_ولی من الان میخوام.
_ولی من الان نمیتونم عزیزم. مامان الان کار داره باید یه ناهار خوشمزه برای بابا درست کنیم تا وقتی اومد خونه بخوره و خستگیش رو از بین ببره.
#Part3
دانلود رمان خون برای نفس
#آرزوی انسانی من
به اتاقم رفتم و فکر کردم دختر بزرگی شده ام.
اگه خودم برم بخرم چی؟
اما مادرم البته اجازه این کار را به من نداد. بنابراین مجبور شدم زودتر بروم و قبل از اینکه او بفهمد، برگردم.
با استرس و اضطراب زیاد، حتی بدون اینکه بفهمم دارم پول حمل می کنم. تا به انتهای خیابان رسیدم به سمت خانه دویدم و همان‌طور که سرم را برگرداندم تا ببینم کسی فرارم را دیده یا نه، آنها دور زدند و من با موتور سواری تصادف کردم که متوجه من نشد. من رها شده بودم. پرتاب دستم شکست. هق هق های معصومانه و کودکانه ام مردم را دور خودم جمع کرد. به خاطر درد بازویم مدام سعی می کردند مرا آرام کنند.
دانلود رمان خون برای نفس
اما بیشتر از درد خودم از این حادثه شوکه و ترسیده بودم. ترسی که مجبورم کرد تا ماه ها دهانم را ببندم! بستن دهانم برایم به خاطره ای ترسناک تبدیل شد. تا روز تولدم و سورپرایز شیرینی که پدرم حسین برای تولدم انداخت. یک سورپرایز شیرین پر از قفل که او به من آموخت. خاطرات تلخ فقط باید فراموش شوند و جایی در زندگی من نداشته باشند!
آن روز شگفت انگیزترین تولد زندگی ام را تجربه کردم. تولد عشقی که مرا با این توده شیرین و یخی آشتی داد…
#قسمت چهارم
دانلود رمان خون برای نفس
#انسان من #آرزو
ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام!
من در گوشه ای ویران مانده بودم، خانه ام را گم کردم!
و در تعقیب بلندی و من اسیر زمینم!
من هم به دنبال هم اتاقی ام خانه ام را گم کردم!
آخ که انگار به بهشت، اشک هایم به زمین سرازیر شد!
بالاخره من اینجا نیستم، خانه ام را از دست دادم! طبق معمول همیشه غرق در شعر بودم.
غم عمیقی را در قلبم احساس کردم. واقعا احساس می کردم خانه ام را از دست داده ام. خدایا چرا اینقدر غمگینم؟!
من با عمه ام زندگی چندان خوبی ندارم. این درست است که احساسات

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.