درباره یه مرد ثروتمنده که به بیماری سرطان مبتلا است و کسی اینو نمیدونه و تو این بین عاشق یه دختر به اسم دلربا میشه و …
دانلود رمان دلربا
- بدون دیدگاه
- 310 بازدید
- نویسنده : معصومه صحرارو
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 158
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : معصومه صحرارو
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 158
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان دلربا
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان دلربا
ادامه ...
خسته از مدرسه فرار کردم، دست راستم را بالا بردم و تمام
روی ساعتم گذاشتم.
12:20
کلاهم را روی سرم کشیدم و در حیاط مدرسه منتظر ماندم
منتظر دنیا بودم
من همیشه آخرین نفر از کلاس بودم، هر دو کلاس دوم بودیم
ما تجربی خواندیم و هفده ساله بودیم اما کلاس هایمان جداست
بچه ها دسته دسته حیاط را ترک کردند. و من مثل همیشه
به در خیره شده بودم و بالاخره چند لحظه منتظر بودم
چشمان ما
برای جمال خانم روشن شد. دستم را بالا آوردم و نامش را با صدای بلند فریاد زدم
رو به من کرد، از شرم لبم را گاز گرفتم و به دنیا
من رفتم
آبرومون گفت: “خنگول چیه، چرا داد میزنی؟”
با چشمای گشاد شده نگاهش کردم و مچ دستم رو گرفت
و
دنبالش رفتند.
با شوک لبامو به هم فشار دادم و دنبالش رفتم. از خیابان های مدرسه
دور می شویم. چشمم به پراید آریا افتاد دستمو از تو گرفتم
با صدای بلند گفتم:
این دوست پسرت اینجا چیکار میکنه؟
این بار با تو نمیام
_اشتباه کردی اگر نیای من برای همیشه با تو می جنگم. حالا شما می دانید!
_ خب عصبانی می فهمه!
بیا گم شو
خانم ها چی شد؟
با صدای گریه آریا به سمتش برگشتم. وای خدا دیگه نمیتونست نرم باشه.
این مرد همسایه ما بود.
_نه عزیزم چی شده؟ برویم با ناراحتی سرم را بالا گرفتم و به او خیره شدم، پسر خوش تیپی.
بد نبود اما کابوس هم نبود.
سلام آقا آریا خوبید؟
_بله من خوبم. اما انگار حالش خوب نیست.
مثل گودزیلا به او نگاه کردم و با آرامش گفتم: نه.
من خوبم
_وای آریا زود بریم دیر شدیم باید سریع بریم خونه!
باشه عزیزم بریم
رفتم سمت ماشین پشت سرشون و نشستم. دو تا هستند
نشستیم و خیلی سریع حرکت کردیم.
داشتیم با هم صحبت می کردیم و این دو با هم دعوا می کردند
می پرسد چرا آریا نمی آید. سرم خیلی درد میکنه
پدرم هم می ترسد که این بار باید دلیلی پیدا کند که دیر به خانه برود.
من هم به حرف این دو گوش خواهم داد.
داشتم فکر میکردم با صدای آریا به خودم اومدم. _بچه ها بشین تو این هوای بهاری.
دنیا باقراز از ماشین پیاده شد. این دوتا واقعا عالین
با بی حوصلگی در ماشین را باز کردم. صدای بسته شدن در
یه چیزی اومد به ماشینی که درش را زده بودم خیره شدم. به
ماشین دو دره بسیار گران است و رنگی دارد که حتی اسمش را نمی دانم.
من آن را می دانستم
آریا جیغ زد.
_چقدر جذابی M ȗ don ȗ قیمت این ماشین شما چقدر است؟ ما بدبختیم
شما آن را انجام دادید
به ماشین نگاه کردم. به زیبایی پخته شده بود.
آریا سریع سوار ماشین شد و جیغ کشید.
عجله کنید، بچه ها، سوار شوید. صاحبش نیامده دنیای من سواری است
می خواستم سوار شوم که با صدای جیغ مردی برگشتم
برگشت
میخوام ببینم چیکار کردی
بشین عزیزم
با صدای آریا پریدم تو ماشین و دور شدم
__
وای خدای مهربون نمیدونی اون ماشین چقدر ارزش داشت. تاسف
اگر پلاک ماشین را می گرفتم چه بلایی سرم می آمد؟
پدرم مرا کشت.
_آریا حرص نخور الان چی شد عزیزم تقصیرش نبود.
صدای جیغ آریا باعث شد که انگار میخ تو سرم باشه.
من نمی خواهم دنیا حرص بخورد، کم کم نیم میلیارد از پول شما بیشتر می شود
این یک ماشین است. وای خدای من اشتباه کردم می خواستم نامزدم را به محله ببرم
ترس و استرسی که داشتم عصبیم می کرد.
خانه آریا سر ما فریاد زد
اگر بردارند، اگر به من بگویی، پدرم نمی گذارد زنده بمانم. پس بگو
وقتی با ماشین تصادف کردم ماشین همسایه به کدام قبر رفت؟
پانصد میلیون نفر
من منفجر شدم او پدر فوق العاده ماست. احساس بدبختی کردم
ساعت تقریباً 9 شب بود. داشتم غذا می خوردم که صدای پدرم را شنیدم
دندان هایم را تیز کردم.
_عزیزم بابا بیا شام اینقدر درس خوندی!
سرم را بیشتر داخل بالش که در دستم بود فرو بردم و به آرامی گفتم:
خدایا چرا اینقدر بدبختم
سریع بالش رو روی تخت انداختم و از اتاق بیرون رفتم.
میز آماده است. به دیدن خواهرم دیانا رفتم که دو ساله است
کوچک بود، نشستم.
مادرم بدون اینکه چیزی بگوید برایم غذا آورد و من شروع به خوردن کردم. وقتی زنگ خانه به صدا درآمد و قلبم شروع به تپیدن کرد، از جا پریدم.
با صدایی لرزان گفتم:
تو کی هستی بابا
همه به من خیره شدند.
_چقدر جذاب چرا اینقدر رنگت پریده مامان؟
آروم گفتم نه به خاطر خدا چیزی نیست همینجوری پرسیدم.
بابا دستش را روی زانوهایش گذاشت و گفت: یاال و بلند شد.
با کنجکاوی و عصبی بهش نگاه کردم.
گوشش را بالا آورد.
سازمان بهداشت جهانی!
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر