درباره یه دختر که به خاطر مشکلاتی که براش پیش میاد مجبور میشه به خونه خواهرش که تازه ازدواج کرده بره ولی اونجا …
دانلود رمان دلواپس توام
- بدون دیدگاه
- 285 بازدید
- نویسنده : وانیا
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 412
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : وانیا
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 412
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان دلواپس توام
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان دلواپس توام
ادامه ...
اشک روی گونه هایم خاطره است
اشک بخش بسیار شادی از زندگی من است
اشک چشمان بی قرارم را همراهی می کند
اشک های آن مرحوم غمی خاموش و مبهم است
اشکم در اومد از همه حالم بهم میخوره
اشک در زندگی شما برای من کافی نیست
اشک سخنان خاموش یک دل خسته است
اشک رنگ عشق، رنگ تنهایی و غم است
اشک، افتخار عشق بر چهره ام
جای تو آینه ای است در تنهایی من
هیچ راهی برای داشتن یک دل به دل وجود ندارد که چشمانم را اشک بیاورد
اشک با سکوت شب یکی می شود
برای حالت روحی ام گریه می کنم…
کاش عاشقت نمی شدم مدام به آینه نگاه کردم که چشمانت هنوز است
نمی خوام سه روزه این عذاب رو حس کنی
اشک شما را خسته می کند
در درد، نمی توانیم سیر شویم، بیایید بگوییم… ș
وقتی منتظر بودم رنگش کمرنگ شد
تو به من صدمه نزدی، من صدمه دیدم
دوباره زیر آسمان پرسه می زنم… عطر تو، در هوای خون ما
اشک افتخار و عشق روی صورتم نشست
جای تو آینه ای است در تنهایی من
از دل تا دل راهی نیست که چشمانم را خیس کند
اشک با سکوت شب یکی می شود
دارم گریه میکنم کاش عاشقت نمیشدم…
(میثم ابراهیم شاشک)
***
با حرص خیار می خورد و زیر لب غرغر می کرد.
آیا به من می گویند دوست دختر؟ چشم این بیچاره ها دور است
بذار ببینم
تو مرا بردی، این دوست دختر تو را برد…
با پشت سرم یک متر از بالا پریدم
-دختر امین آبادی گردنم شکست … کرگدن مثل تو قوی نیست
دارند
او کمی می خندید.
نشستم دوباره نشستم و گفتم: آخه حوصله ام سر رفته
رفتی؟
-باورم نمیشه… دارم همه چیزو حس میکنم. تا الان یک بشکه میوه و چهار تا خوردم
جعبه های آب نبات
محدث – معده نیست که خراب می شود… چیزی برای ناموست بگذار
خیر
بیخیال یه تیکه خیار گذاشتم تو دهنم و با همون دهن پر گفتم: من تو هستم.
اولویت من
محدث ول تو یه دوست دختر فوق العاده ای… معلومه که دوست پسر زیاد داری
خارپوله – آره قیافه اش قاچاقچیه
محدث – بنده خدا… تو چطوری مثل قاچاقچی ها؟
– کجا نیست… این الهه تا حالا شوهر ندیده، اونقدر عصبانی بود که وقت هیچ کاری نداشت؟
میرم تحقیق میکنم…مثل جزیره
میومئو رو گرفتیم این آخرین مرد روزمینه… فقط چشم بابا غوریش
رامین نگاهت میکنه … شوهر بدبخت زالیل …
محدث – جلوی من می گویی؟ -خسته شدم؟… یه بار گفتم این یارو یه ماهه چیکار میکنه؟
شما نمی خواهید آن را آویزان کنید
یه کاری کرد تا اینکه یه هفته لنگیدم چون یه آهو رو زمین زد.
محدث – کاملا درست میگی…نگفت چرا گفت بشین اینجا حرکت کن
نخور!
یه تیکه بزرگ دیگه گذاشتم تو دهنم و گفتم: مرض دارن، تحمیلی
نه…
نگاهی به اطراف انداخت و گفت: خیلی خوش تیپ هستی… عموی داماد.
کدام است؟
-اصلا ندیدمشون… دیدمش گفت هیچکدوم باهاش نیامد
ایده خوبی است
او شلوار آبی زغالی پوشیده است … موهای من حدود یک اینچ بلند است.
طاس در نظر گرفته شده است
طبق آمار عسل چای هم می خورد
محدث – چطور دوست دختر به دیدن برادرش نرفت؟
– شما باید در بندر قاچاقچی باشید، در کشتی هستید و بار را حمل می کنید
آن را انجام می دهد
نگاهی به گروه پسرهای نزدیکمان انداختم که می خندیدند.
بالاخره خیار خیلی غلیظ شد
در گلویم گفتم: وای… فکر کنم نیمه خدای گمشده ام هستم
هر قطعه شکسته است
باقی می ماند… من به همه این پسرها احساس دارم
محدث… جون تویک şaz ıkș
(جیگارتران)… هم به دل گرفت، خندید.
الهه وقتی ازدواج کردم نمیذاری شوهر پیدا کنم
که…
صدای کودکی در نزدیکی من بلند شد: ببخشید خانم.
وقتی برگشتم پشت گردنم صدای ترک خورد.
لب هایم از خیار پف کرده بود.
با دیدن پسر قد بلند پشت سرم چشمانم گرد شد. به پایین نگاه کردم
کفش هایش بالاست
وای چه جگر. چه شلوار زیبایی… آبی
کاربانش؟ (بینایی ام را از دست دادم) (این برادر داماد است؟ نه
بابا این تنها کسیه که شلوار آبی زغالی پوشیده؟
حالا اینجوری داشت خیار می جوید. لبخندی روی صورتش پخش شد. حتما
در دلش می گفت این کیست؟
او دیگر هرگز دختر هیز را ندیده بود.
چه تیکه ای بود اگر این برادر داماد است قول می دهم الهه باشم.
آرام آرام خودم را جمع کردم، خیار را بدون جویدن قورت دادم
به زور گفتم: بگو آره
گفتم یه همچین کتابی کمتر از این زن سال 111 نیست… گفتنش کافی نبود
جواب شماره 222
لبخندش را پررنگ تر کرد و گفت: طناز خانم؟
سلام پسر عزیزم از کجا میشناسی؟
چشمامو ریز کردم و گفتم: تو؟!
به رهگذر نگاه کرد و با لبخند گفت: منو نمیشناسی؟
بشقابم را جلوی خودم شلیک کردم و به سرش نگاه کردم.
برادر داماد؟ اگر برادر داماد
خوبه پس کی؟
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر