درباره دختری به نام مهگل که پدر و مادرش رو از دست میده و حالا دوست پدرش میخواد به زور باهاش ازدواج کنه و اموالش رو ازش بگیره اما …
دانلود رمان دو نفر و نصفی
- بدون دیدگاه
- 248 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان دو نفر و نصفی
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان دو نفر و نصفی
ادامه ...
#قسمت_1
مثل هر روز جلوی در، فقط با همان لباس، صورت و گردنبند مورد علاقه ام
رنگ صورتش همینه
زانو زده بودم و منتظر پدرم بودم.
دستم را روی گردنم گذاشتم و دوباره به یاد روزی افتادم که باعث آن شد.
ددی شهروز برای اولین بار
بگذار ببینم
نزدیک به سه ماه بود که مادر و پدرش را در یک تصادف از دست داده بود.
تنها و تنها بودم.
من در خانواده پدر و مادرم کسی را نداشتم که بتوانم به او اعتماد کنم.
اگر داشتم انجامش می دادم
من نمی دانستم.
روزهای سختی را تنها گذراندم، از دست دادنشان ناراحتم
طرف، طلبکاران بابا و
از طرفی فشارهایی که به من وارد می کردند هر روز باعث می شد
بیشتر از قبل به خودکشی فکر می کنم
انجام دهید
او تنها کسی بود که از من باقی مانده بود و به من کمک کرد تا از آن شرایط سخت عبور کنم.
و گاهی برای من اتفاق می افتد
عمو بهرام دوست بابا بود. او بسیار مهربان و صمیمی بود و همیشه مانند یک پدر مهربان به من کمک می کرد.
قبلا زیر این همه غم بودم
دردم کم نمیشه او مرا دوست داشت و هر روز طلبکار را در خانه نمی گذاشت.
آبروی پدر را خراب کن
بیشتر از این بگیر
عمویم می گفت پدرم ورشکسته است و تمام بدهی هایش را دارد.
فقط وارث شما باید پرداخت کند
انجام می دادم
او همچنین تقاضای زیادی داشت و همانطور که می گفت تمام دارایی اش بود
دارایی پدر فقط نصف است
داشت بدهی خود را پرداخت می کرد.
از صحبت هایی که با هم داشتیم فهمیدم بهتر از طلبکار است
پول بیشتری به من نده
من نمی خواهم او را به عنوان یک دختر فقیر رها کنم، باید به او رفاه بدهم و آنجا زندگی کنم
انجام دهید
چون کسی را نداشتم که از من و دربارم مراقبت کند
برو به اون سازمان بدترین چیز این بود که حتی فرار هم نتوانست کمکم کند تویی
هفده سال یه جایی
کاری به من ندادند و مجبور شدم مثل یک دختر فراری زندگی کنم.
شب های زیادی را به فکر و زاری و گریه گذراندم
من از رفاه می ترسیدم.
رانده شدن از خانه پدری و دختری یتیم در خیابان
و من از بودن در خیابان می ترسم
داشت
شنیده بودم که در بهزیستی با بچه ها بدرفتاری می شود.
شنیده بودم با این تعابیر بچه ها را کتک می زدند و غذای کمی می دادند
فکر کردن به آینده برای من سخت و دردناک بود.
#دو_نیم_نفر
#قسمت_2
یک روز مجبور شدم جلوی در خانه با طلبکاران دعوای شدیدی شروع کنم
تا آنها را آرام کند
بذار برم بیرون و باهاشون حرف بزنم
اما وقتی پلیس را دیدم چیزی نمانده بود که دچار سکته قلبی شوم.
فکر زندان و شکنجه ای که به کار بردند مرا بسیار می ترساند.
طلبکاران رحم نکردند و از من خواستند که مطالبه و پرداخت کنم
یا رفتن به زندان
بالاخره به من استراحت دادند و دیگر مجبور نشدم به خانه عمویم بروم
به او زنگ زدم که کمکم کند
او راه نجات را پیش روی من گذاشت.
کمتر از یک ربع بعد از اینکه زنگ زدم زنگ در به صدا درآمد.
با دیدنش پشت آیفون با خوشحالی در رو باز کردم.
مثل همیشه با مهربانی موهایم را بوسید و من او را به نشستن دعوت کردم.
برایش قهوه درست کردم و گفتم چه شد و چه بلایی سر طلبکاران آمد.
چه بگویم
عصبانی بود، گلایه کرد و به آنها توهین کرد.
وقتی فنجان قهوه را برداشت، گفت:
– راه حل خوبی برای خلاص شدن از شر طلبکاران دارم
زود قبول کن
باید از این خونه بری… حالا یا بهزیستی یا زندان…
در میان اشک گفتم:
– چاره چیه مرد؟ فکر کرد و گفت نه رهایش نکن میدونم قبول نمیکنه…ببینم چه راهی پیدا میکنم.
– رفیق… راهی نیست. لطفا به من بگویید… فردا می آیند تا مرا به زندان ببرند
دایی با ناراحتی نفسش را بیرون داد و با ناراحتی گفت:
-اگه با من ازدواج کنی من خودم طلبکاران رو راضی میکنم…چون زنم
بله و مسئولیت شما با من است
آنها دیگر با شما کاری ندارند و من بخشی از حساب آنها خواهم بود
میشه به من جهیزیه بدی؟
این آخرین راه حلی است که برای ما باقی مانده است
ناامیدانه به کاناپه تکیه دادم، وزنه بزرگی در گلویم بود.
داشتم خفه میشدم
دوست نداشتم با مردی بزرگتر از پدرم با زن و بچه باشم.
نزدیک بود ازدواج کنم
آخرین فرزندش هم کوچکتر بود، اما چاره چیست؟
#دو_نیم_نفر
#قسمت_3
صدایش مرا از افکارم بیرون آورد. – می دانم این ازدواج اصلا درست نیست، حتی از نظر من
کوچکتر…
اما چاره ای نداریم اگر قبول کنی به من و پدرت می دهم و دوباره
شما می توانید اینجا زندگی کنید
مهمتر از همه، شما مجبور نیستید به بهزیستی یا زندان بروید.
برو، میدونی، همه جور جا
آیا دختران هم سن و سال شما به شما تجاوز می کنند؟
شنیدن کلمه “تجاوز به عنف” باعث شد مراقبم را ناامید کنم و بیشتر
پیشنهاد میکنم فکر کنید
اما مشکل این بود که وقتی به بدنم نگاه می کردم خسته می شدم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر