درباره رابطه دختری زیبا و چشم آبی که با دکتری آشنا میشود تا …
دانلود رمان دکتر هات من
- 1 دیدگاه
- 9,236 بازدید
- نویسنده : میس مختاری
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2 فصل کامل
- بازنشر : دانلود رمان
- فصل 1 و 2 قرار گرقت
- مشخصات
- نویسنده : میس مختاری
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2 فصل کامل
- بازنشر : دانلود رمان
- فصل 1 و 2 قرار گرقت
- باکس دانلود
دانلود رمان دکتر هات من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان دکتر هات من
ادامه ...
من رژ لب قرمز آتشیام را به راحتی روی لبهای گوشتالودم وارد کردم و عطر را به صورتم زدم.
صورت بلند و تراشیدهام را بیرون اوردم.
من آن بوی خوش را که هر کسی را مست میکرد دوست داشتم.
چشمان آبی و درشت من از همیشه تیره تر به نظر میرسیدند.
دستی به پیژامه مشکی ابریشمیام که بدن بی نقص مرا قاب کرده بود،
تسمه لباسهایم را کمی پایین آوردم و به سینههای گرد و سفیدم رسیدم.
آگاه باش
من یه نگاه کلی به خودم انداختم همه چی عالی بود
با صدای زنگ در، لبخند مرموزی روی لبم نشست و من به سمت در رفتم.
بی درنگ در را باز کردم و به چهره نیماسکی خیره شدم.
او نگاه داغ و تبدارش را به بدن من انداخت و داخل شد.
با پایش در را بست و در کسری از ثانیه به دیوار چسبید و لبهایم را قفل کرد.
لبش را گاز گرفت
.
او با ولع لبهای مرا بوسید و دستش را روی بدنم کشید.
از حرکت دستش آه عمیقی کشیدم و دستانم را در موهایش فرو بردم.
زبانش،
آن را در دهانم گرفتم. با دست دماغم را گرفت و مرا بوسید.
آن را به گردنم انداخت و گفت:
جونه اچ، “روانا گنا” تو منو خیلی زیبا کردی؟
زبانم رو روی لبم گذاشتم و گفتم +
جون با ملایمت گفت و مرا مانند پر بلند کرد و به اتاق خود برد.
با قدمهای بلند وارد اتاق شد و مرا روی تخت انداخت.
نالهای از روی درد از گلویم خارج شد و شروع کردم به گریه کردن.
گردنم را بوسید.
دستش روی سینهام حرکت میکرد و من مثل مار خود را پیچ میدادم.
با شهوت گریبان لباس خواب من را گرفت تا سینههای گرد من بیرون آمدند
که بیفتد
سرش را نزدیکتر آورد و نوک یکی از آنها را به دندان گرفت و شروع به مکیدن کرد.
بخور دی گه.
این کار را کرده است
با صدای بلند آه میکشیدم.
دستش را روی زانویم گذاشت و مرا بوسید.
اینجا چیکار میکنی؟ چرا باد میکند؟
نالهای کردم و او پاهایم را از روی پاهایم برداشت و محکم به من ضربه زد.
تعجب کردم که با صدای بلند آه کشیدی
کشیدم،
چشمانش با آه من درخشید و با حالتی سرشار از شهوت از آنجا رفت.
گوشام،
گفت:
نمیخواهم هیچ صدایی بشنوم، فقط برای من آه بکش. بی آن که کلمهای بر زبان آورم، همچنان که او انگشت روی آسمان من میگذاشت به او نگاه کردم
یواش.
به بالا و پایین نگاه کرد.
نالهای کردم و او سرش را بلند کرد و گفت: جوان، این چیزی است که من میخواهم.
به او نگاه کردم و با بی قراری گفتم:
تمومش کن +
چشمانش برقی زد و با لحنی خاص گفت:
امروز کارهای زیادی دارم که باید با تو بکنم، جنده من
من امروز کارهای زیادی دارم که باید با تو بکنم، جنده من
از لحن کلام او شنیدم که غرور مرا جریحهدار ساخت، اما از خود ضعف نشان ندادم.
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، “زیما” سینههای منو گرفت و
خدای من!
! همینطوره
با یک لبخند، شروع به حرکت دادن انگشتش کرد و من احساس کردم که بین پاهایم خیسم.
! تموم شد
انگشتش خیس بود، او آن را از بهشت من بیرون کشید و تو یک ذره از آن هستی
دوم
شلوار و لباسهایش را به کلی از تن درآورد.
من لخت بودم، اون داشت یه چادر میپوشید وقتی من به مرد بودنش نگاه میکردم! !! !!
با آن که مرد بزرگی نبود، در حین گفت و شنود با او چنان بیرحمانه رفتار میکرد که
دردت تا مغز استخوانم نفوذ کرد
با لبخندی پر از شادی جلوی من ایستاد و گفت:
بخورش
من میخواستم مخالفت کنم، اون گردنم رو گرفت و سرم رو روی سرش گذاشت
خطر از بیخ گوش گذشت
این کار را کرده است
به خاطر فشار دست او روی گردنم آه کشیدم و لبهایم را به زور فشردم.
شروع کنید
شام خوردم.
آه عمیقی کشید و موهایم را کشید.
فشار دستش
او سر مرا محکم در دست گرفت و به سرعت وارد دهان من شد.
ی
این کار را میکرد
مردانگیاش تا ته گلویم رفت و مرا وادار کرد تا گلویم را ببندم.
حس مردونگیش رو درک کرد، کیرش رو از دهنم در آورد و با خودش برد
حمله
زد تو صورتم و گفت:
بخواب، پاهات رو باز کن
چند بار خمیازه کشیدم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
کلمر مغز + بدون توجه به کلمات، پاهایم را باز کردم
ملاقات
در حالی که چرت و پرت خود را با یک حرکت روی آسمان قرار میداد
منو آورد تو
از درد جیغ کشیدم و تخت را گرفتم.
او سینههای مرا در مشتش گرفت و با خشونت به من ضربه زد.
احساس میکردم مرا میخورند و با صدای بلند مثل یک سیلی جیغ میکشم.
محکم به سینهام کوبید و گفت: بگو ببینم، دارم چکار میکنم؟ !! !! !
با نالهای گفتم:
تو داری من رو میکشی +
او آهی کشید و ضربات خود را تند تر زد.
نوک پستان را میان انگشتانش فشار داد و گفت:
بگو ببینم، زیر کی خوابیدی؟
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
در زیر نایام +
آهی کشید و با بیاعتمادی گفت:
اوه، نمیتوانم از تو سیر بشوم!
پیراهنش را درآورد و با یک حرکت روی تخت دراز کشید.
چهار
دست و پایش را گم کرد.
ما سلام بدی به من کرد و گریهیی از دهانم خارج شد.
پهلوهایم را گرفت و از پشت به من ضربه زد.
بی رحمانه به من می زد و هر چه ناله می کردم شهوتش بیشتر می شد.
بیشتر می شد!
دردم داشت کم میشد ولی بازم درد میکرد!
سیلی محکمی به باسنم زد، موهایم را از پشتم کشید و دور دستش پیچید.
که
جیغ زدم و گفتم:
+ لطفا آرام باش.
به من لبخند زد و بر شدت ضرباتش افزود.
بعد از چند دقیقه گرمای آبش را درونم حس کردم.
و چند تا
یک ثانیه بیشتر طول نکشید که کنارم افتاد.
به خاطر سوزش بین پاهایم چشمانم را بستم و لبم را گاز گرفتم.
نیما کنارم دراز کشیده بود و نفس عمیقی می کشید تا نفس هایش آرام شود.
آیا آن را
!
داشتم از سوزش بین پاهایم می پیچیدم که نیما از تخت بلند شد و
لباس هایش را پوشید.
به بدن برهنه ام در دست تو نگاه می کردم
جیب او
این کار را کرد و چند عدد بستنی بیرون آورد و به سمت من آمد. پاروها رو روی باسنم گذاشت و با لحن شیطونی گفت:
این حقوق شماست
حرفش تعجبم کرد اما چیزی نگفتم و نیما از اتاق بیرون رفت.
با شنیدن صدای بسته شدن در از تخت بلند شدم و به سمتش رفتم
رفتم دستشویی.
بعد از چند دقیقه از حمام بیرون آمدم و به پول نگاه کردم.
بستر
احساس کرده بود!
او به تحقیر شدن عادت کرده بود، اما مطمئن بود که روزی همه چیز تمام می شود.
تلافی می کنم که تحقیر شده ام.
با اکراه پول را برداشتم و روی کمدم گذاشتم.
در حالی که هنوز درد در بدنم بود، به حمام رفتم و وان را پر از آب داغ کردم.
من کردم .
…
یک روز بعد… بعد از صرف صبحانه، آرایشم را پاک کردم و به جایی رفتم.
رفتم سمت کمدم.
کت کوتاهی پوشیده بودم که تا زیر باسنم می رسید و شلواری که حدوداً 90 بود.
من کردم.
روسری ابریشمی ام را روی موهای بلندم انداختم و بعد از برداشتن کیفم از خانه خارج شدم.
امروز باید خیلی چیزها را روشن می کردم.
با قدم های بلند به سمت پارکینگ رفتم و زنگ 206 آلبوی رنگم را فعال کردم و
اسب سوار
من شدم
یکی از آهنگ های مورد علاقه ام را زدم و رفتم شرکت جمشید.
من جابجا شدم
بعد از حدود نیم ساعت به شرکت رسیدم و ماشین را پارک کردم.
نگاهی به شرکتی انداختم که مدام جلوی در ورودیشان رفت و آمد می کرد
از ماشین پیاده شدم.
با لبخند خفیفی بر لبانم وارد ساختمان شرکت شدم و با آسانسور به سمت آن رفتم
کف
رفتم مدیریت
در انتهای آسانسور به صورت و صورتم نگاه کردم و با رضایت لبخند زدم.
جدا از هم
وقتی آسانسور ایستاد، پیاده شدم و وارد دفتر جمشید شدم.
منشی با دیدن من اخم کرد و گفت:
× آقای مهندس جلسه دارند.
با دقت نگاهش کردم و گفتم:
باشه منتظرش می مونم
با حرص چشم از من برداشت و رفت سراغ کاغذهای جلوی میزش!
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان دکتر هات من»
سلام خسته نباشید بنده ممنونم بابت رمانهای قشنگ تان ولی اگر رمانها رادانلودبازمیکرویدخیلی خوب مشد بازهم اززحمات شما ممنونم