دانلود رمان دکمه ( مجموعه شش جلدی کامل)

درباره جیکوب مردی که وارد ماجراهای پیچیده و مافیایی میشه که …

 

دانلود رمان دکمه ( مجموعه شش جلدی کامل)

ادامه ...

من به شما مدیونم.
از نوع چندش آورش
پرداخت با پول یا لطف کنار نیومده
اون فقط یه چیز میخواد
من.
هر کاری یه جایزه داره یه دکمه وقتی من
در حالی که پنجهره‌اش را پر می‌کند، می‌گذارد بروم.
بهم اجازه میده از اینجا برم
اما باید تک تکشون رو به دست بیارم… روشن کردن تاریک‌ترین
وحشی‌ترین و زیباترین مردی که تا حالا دیدم
“که همه میدونن” فصل اول
پیرل
ساماون داشت از نیویورک رد می‌شد، یه نیروی بزرگ از طبیعت
که با برف جلوی آسمان‌خراش پوشیده شده بود
خیابان‌ها را غرق بوسه می‌کرد. درخت کریسمس در مرکز راک فلر هنوز
بلند و مغرور ایستاد، اما به سرعت آن را با پارچه سفیدی پوشاندند.
درخت در اتاق نشیمن بود و یک رشته نور سفید دورش پیچیده شده بود
من همیشه اصرار داشتم که یه درخت واقعی توی آپارتمان باشه
بوی کاج در هوای آزاد عید را زنده می‌کند.
برگ‌های سوزنی کاج کف اتاق افتاده بود و دسترسی به او دشوار بود.
اما باز هم ارزشش را داشت.
همان طور که تزئینات را در دستم نگه داشته بودم، سعی کردم
تا یه جایی روی درخت پیدا کنم قرمز بود و
در وسط آن تصویری قرار داشت. تصویری از جیکوب وقتی هشت ساله بود. او این کار را کرده بود
پروژه کلاسیش رو انجام بده و وقتی از خونه والدینش رفت
آن را با خود برد. کریسمس برام سخت بود چون
هرگز آن را جشن نگرفته بودم.
من توی یتیم خونه بزرگ شدم و یه زمانی به سرپرستی گرفته شدم
والدینم به خاطر اینکه فهمیده بودند
یک بچه دیگر بار مالی بزرگی خواهد بود. این اتفاق چند روز قبل از اینکه
کریسمس
صدای در زدن را شنیدم و تقریبا انگشتانم را از تزیین کردن بیرون کشیدم.
اگر به زمین می‌افتاد و خرد می‌شد، هرگز نمی‌توانستم خودم را ببخشم.
.
جیکوب دوران بچگی‌اش را دوست داشت. عاشق پدر و مادری بود که او و خواهرش را می‌پرستید،
با هم می‌جنگیدند،
هر فرصتی که داشت
قبل از اینکه در را باز کنم به داخل جعبه رسیدم. مردی که
در آستانه در کت چرمی سیاه رنگی ایستاده بود. موی بلند و سیاهش
با روغن مرتب شده بود و ابروهای پرپشتش او را به وحشت می‌انداخت.
چکمه‌های چرمی زیر پایش از برف آب شده در پیاده‌رو برق می‌زد…. اومد تو انگار صاحب خونه بود
جیکوب کجاست؟ .
“صبر کن، بذار ببینم”
“کف دستم را روی سینه او گذاشتم و فشار دادم”
تو رو دعوت نکردم پس برو اونور مرز
برو عقب
با انگشت به نوار فلزی که راهروی آپارتمان مرا از هم جدا می‌کرد اشاره کردم. ضربه زدم
.
ابروهایش درهم رفت
حالا … چه کمکی از دستم برمیاد؟ .
من این مرد رو نمی‌شناختم ولی اون جیکوب رو می‌شناخت.
می خوام جیکوب رو ببینم
… اون الان اینجا نیست تو کی هستی؟ ” ؟ ” .
“اینجا نه … بی‌هوش”
لهجه غلیظی داشت که به طور قطع ایتالیایی بود.
می دونم که برگشته بهش بگو بیاد بیرون وگرنه
بیا بیرون
“اون واقعا اینجا نیست”
به تندی گفتم:
… هسر کاره این چیه؟ .
“این هیچ ربطی به نگرانی تو نداره” او قبل از اینکه برگردد نگاه تهدید امیزی به من انداخت
… بهتره دینش رو بده ” ” نمیتونه برای همیشه فرار کنه
چی رو بدم؟ .
سرم را بیرون آوردم تا او را ببینم.
فقط بهش بگو چیزی که بهش بدهکاره رو بده
به همین سادگی
به راه رفتن ادامه داد، اما قدم‌هایش از هم جدا نشدند.
داخل اتاق شدم و در را پشت سرم بستم و قفل کردم. آیا جیکوب
بدهی داری؟ برای چی؟ وام‌های دانشجویی؟
بهم گفت که یه سال پیش بهشون پول داده
… مگه اینکه دروغ گفته باشه

یک ساعت بعد جیکوب به خانه آمد و به درخت نگاه کرد اما …
از روشنایی و تزیین خوشش نمی‌آمد. کیفش را روی پیشخوان انداخت
یه آبجو از یخچال برداشت
حتی حضور مرا احساس نکرد.
او در قوطی آبجو را برداشت و تقریبا نصف آن را با یکی از آن‌ها نوشید
جرعه‌ای نوشیدم.
.
من و جیکوب هفته‌ها بود که با هم نبودیم.
وقتی ازسر کار میاد خونه منو نمیبوسه و وقتی این اتفاق افتاد او به سرعت از اتاق خارج می‌شد.
و از من دور شو
وقتی ما با هم زندگی می‌کردیم اون هرگز اینجا نبود هر دفعه
ازش پرسیدم تو راه همه چیزو گفت
سلام
مریض شدم و دارم چرت می‌زنم
وقتی با مردم برخورد بدی داشتم زیاد صبر نکردم. مردم فقط چیزایی رو که نیاز دارن بدست آوردن
و به راه خود ادامه داد.
هر چقدر هم که فکر می‌کرد، باز نمی‌توانست بیرون بیاید. : مال من بدتره
جیکوب، تو چت شده؟ .
یکی دیگر برداشت
جرعه‌ای از آبجوهایش نوشید
اون
آبجویش را نوشید.
این هیاهو در سراسر شهر طنین افکند، تا آنکه در اگو ایستاد،
.
لبه ظرف‌شویی را گرفت، کت سنگینش پوشیده از برف بود.
وقتی حرفش را تمام کرد دهانم را بستم. او نوع دوم رفتار را توضیح داد
به طرف در رفت، اما نتوانست بفهمد برای چه،
در تمام طول ماه آن را توضیح نداده بود. اما اکنون موقع پرس و جو نبود.
یه چند تا آبجو از تو یخچال برداشت و از سرش در آورد “من میرم دوش بگیرم”
بطری را روی زمین انداخت تا آن را در ظرف شویی بیندازد
این بار شیشه شکست
در آنجا باقی ماندند.
از آشپزخانه بیرون آمد و به راهرو رفت.
میخوای در موردش حرف بزنیم؟ .
من آن غریبه‌هایی را که به آپارتمان جیکوب آمده بودند فراموش کردم
بزار بهت بگم، خب، جیکوب حال خوشی نداشت
گفت رفیق آدم خشنی بود، به نظر نمی‌رسید جیکوب از او خوشش امده باشد.
دیگر اهمیتی نداشت. این مقاله هیچ تاثیری در آن نداشت.
حتی به اطراف نگاه هم نکرد. پشتش به من بود، شانه‌هایش پهن بودند و
قوی حتی از پشت سر به مردی شباهت داشت که
چیزی برای باور کردن نداشت ناامیدی مثل امواج رادیویی از او ساطع می‌شد.
در آن نزدیکی همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌داد.
نه
یک هفته گذشت و جیکوب هر روز در خانه می‌ماند. سعی نکرد

تا دنبال یه شغل دیگه بگرده
او جلوی تلویزیون نشست و تمام روز آبجو نوشید. بدن نرمش
شکمش باد کرده بود و به سرعت بالا می‌آمد.
من یه مهندس بودم و تو شهر کار می‌کردم وظیفه‌ی من
این بود که ساخت و سازه‌ای اطراف را سازمان دهد. همین شش ماه پیش، روی یک پروژه کار می‌کردم تا یکی از پل‌ها را تعمیر کنم. بیشتر اوقات
روزها کار می‌کردم، اما گاهی شب‌ها باید به خانه می‌رفتم.
وقتی اون روز اومدم خونه باید عصبانیتم رو مخفی می‌کردم جیکوب
آپارتمان رو به هم ریخته بود سینک ظرفشویی پر از بطری آبجو و سطل آشغال بود
پر بود. وقتی وارد خانه شدم، از من خوشش نیامد.
اون هیچ وقت منو تایید نکرد
با صدای خفه‌ای گفت تو نمی دونی که سینک یه آشغال نیست
حرف‌هایی که می‌خواستم بزنم
بعد از یه روز طولانی سر کار
ببخشید … می‌خواستم آشغالارو ببرم بیرون
من سطل آشغال رو عوض کردم
کتاب قدیمی را در انتهای راهرو انداخت.
وقتی برگشتم، جیکوب هنوز پاهایش را بالا نیاورده بود تا به من خوشامد بگوید.به جای اینکه منتظر این اتفاق باشم در یخچال را باز کردم
و دنبال اسنک گشتم. در کنار بارها غذا
مادرش او را برای جیکوب آماده کرده بود.
بعضی وقتا واقعا ازش متنفر بودم
اون واقعا آشپزی می‌کرد اگه بتونه از روی مبل بلند شه
وقتی که جیکوب دچار یه سقوط شدید شد (یعنی، اون کارش رو از دست داد)
مادرش به او نیرو می‌داد و همین کمکش می‌کرد. حتی ناراحت کننده تر از قبل بود.
این داستان به اندازه کافی ادامه پیدا کرده بود.
جیکوب، یه غریبه اون روز اومد به آپارتمان و گفت
بهش پول یا یه همچین چیزی بدهکاری
جیکوب هیچ واکنشی نشان نداد. تنها حرکتی که کرد
سریع این از چشماش بود چشم‌هایش به سمت هری برگشت.
تقریبا بلافاصله تلویزیون روشن شد، انگار این اطلاعات چندان معنایی نداشت.
من یه شب پوکر بازی کردم و هیچ پولی نداشتم پس تو
پول رو پرداخت کرده؟ آره
من …
“خودم ترتیبش رو دادم” بهم گفت داره دروغ میگه در کوچه‌ها به سر می‌برد،
جوونیم و مجبور شدم تو یه یتیم خونه زندگی کنم
چطوری با دقت غیرعادی مردم رو درک کنی
چون اون مثل تو حرف زد
به او پول زیادی بدهکار بود
در حالی که به تلویزیون خیره شده بود، اهی کشید
همه چیز رو بهم میگی؟ .
جیکوب صاف نشست و چشم‌هایش را چرخی داد.
می تونی از کون من بیای پایین؟ من شغلم رو از دست دادم و تو هم داری غر می‌زنی من از این ناله هات متنفرم
برگشت و با عصبانیت به سمت در جلویی رفت.
من تعقیبش نکردم
“حس می‌کنم همه چیو بهم نگفتی”
کتش را برداشت و بیرون رفت.
، من همه چیز رو گفتم ” ” تو کسی هستی که به همه چیز شک داری
وی کس گذشت و هیچ چیز تغییر نکرد.
جیکوب به افسردگی خود ادامه داد و از واقعیت دور شد.
… همش تو آپارتمان خرابکاری می‌کرد
ظرف‌ها را در ظرف شویی خالی گذاشت تا اینکه سر پر شد. و بوی باقی مونده
آشغال با وجود عصبانیتم، زبانم را نگه داشتم.
اون موقع سکس نداشتیم این دوره پرهیز از خوردن
دو ماه طول کشید من معتاد به سکس نبودم اما باید مرتب می‌رفتم
تو زندگیم در غیر این صورت غر می‌زنم. حقیقت
این بود که جیکوب نمی‌خواست مرا عصبانی کند. ما توی یه تخت خوابیدیم
اما خود را به پهلوی او چسبانده بود. و من
خودم یک روز که ازسر کار برگشتم، چیزی تغییر کرده بود. آپارتمان تمیز بود
تلویزیون روشن نبود، جیکوب پارک نمی‌کرد،
آبجو نداشت
جیکوب؟ اون با یه کیسه روی شونه های خودش اومد پایین
سلام عزیزم
لبخندی روی صورتش بود، اولین کسی که در عمرم دیده بودم. و
او مرا عزیزم خطاب کرد.
دستش را دور من گذاشت و گونه‌ام را بوسید.
چی شده؟
چرا انقدر خوبی؟ .
من یه شغل دارم
اوه این عالیه
خدا را شکر؛ خسته، افسرده و چاق بودم. و
کلی کار تو خونه داشتم و این خونه خیلی زود
. محیط مناسب رو انتخاب نکنه
برات خوشحالم این شغل چیه؟ .
“من یه مدیر مالی جدید برای یه شرکت سرمایه‌گذاری شدم”
“اوه، این یه موقعیت خوبه” ” از دوشنبه شروع می‌کنم
عالیه لیاقتش رو داشتی
حقوق زیاد و سود داره
“حتی بهتر”
کیف را در دستش نگاه کردم.
این واسه چیه؟ .
خب، فکر کردم باید قبل از شروع کار بریم تعطیلات؟ واو، من واقعا از این جیکوب جدید خوشم میاد
من همیشه به یه تعطیلات میرم
باهاما چطوره؟ هوا در زمستان بسیار عالی است و پرواز
” خیلی ارزونن
رفتن به تعطیلات برای من عالی بود من و جیکوب
حتی یک سال هم جایی نرفته بود.
آخرین تعطیلات که رفتیم فلوریدا بود اما انگار خیلی وقت پیش بود
باهاماس “؟” .
هیجان خود را نمی‌توانستم پنهان کنم.
جدا؟ .
آره بالاخره چشماش از زندگی پر شد شاد و سرحال بود. این
با مردی که چند هفته پیش روی مبل غش کرده بود
.
“میتونیم اول بریم یه جای دیگه، توماس”
به درون بازوانش پریدم و بدنم را دورش حلقه کردم.
خیلی خوش میگذره
بازوانش فورا دور من حلقه شدند. مرا به طرف خود کشید
اون فورا به من و به آرامی واکنش نشون داد
لب‌هایش را روی لب‌های من گذاشت. بعد از چند هفته اولین بوسه رو بهم داد
. حس خیلی زیادی داشت درست مثل دفعه قبل
بازوانش مرا از زمین بلند کردند و به یک اتاق خواب کوچک بردند. لباسهاشون افتادن و جسدای لختمون که دور هم جمع‌شده بودن لحظه‌ای بعد
توی بدنم بود و ما با هم روی تخت تاب می‌خوردیم
تا آنجا که می‌دانم، لازم نیست کاری بکنم، خیلی سریع اتفاق می‌افتد.
من در اعدام اثر او نقشی نداشتم. من فقط استرس داشتم و حق با من بود
من … بالاخره به ارگاسم رسیدم و آن مرا تمیز کرد و این چیزی بود که …
بعد از هفته‌ها جهنم بهش نیاز داشتم
“دقیقا همون چیزی که می‌خواستم” فصل دوم
“مروارید”
محل بسیار زیبایی بود. لیوان‌هایمان همیشه پر بود.
ما می‌توانستیم شن را زیر پایمان حس کنیم. غروب خورشید از طلوع خورشید زیباتر بود. هرکسی
میتونه واسه هر چیزی درخواست بده
این یه فرصت خوب برای من و جیکوب بود تا به رابطه مرگمون ادامه بدیم
وقتی اولین بار همدیگه رو دیدیم دیوونه وار عاشق هم بودیم ما …
از آن زوجه‌ای بودند که نمی‌توانستند یکدیگر را از دست بدهند. اما با …
این رابطه عاشقانه، زندگیش رو از دست داد و ما
. تبدیل به “زیستگاه” شد سکس ما معمولی بود البته اگه بود چند بار
جیکوب را دیدم که در حمام جیغ می‌کشید. وانمود کردم
کمی دلخور شود.
اما شاید این تعطیلات همه چیز رو عوض کنه
تو هیچ وقت نمی تونی در مورد سکس تو کتاب‌ها بخونی وقتی مردی واقعا
میدونه چیکار کنه و چطوری یه زن رو راضی کنه اما اگه موقع سکس، سی لیسم رو ماساژ می‌دادم که معمولا اینکارو می‌کردم این یعنی
نمی‌دانست چه می‌کند. من نمی‌خواستم شکایت کنم چون اون نمیتونست
. کاری کنه که بیام حداقل داشتم سکس می‌کردم
بیشتر اوقات رو تو محل استراحت میمونیم این تنها چیزی بود که لازم داشتیم
چون همه جا شامل این می‌شد. ما کلی مشروب خوردیم و
غذا و البته خورشید نامحدود.
یه جایی نزدیک اسکله رزرو کردم شنیدم که خوبه
این بیرون؟ .
پرسیدم
ا
دکمه‌های پیراهنش را بست
در بیرون، هوا کام لا گرم و مرطوب بود.
… نظرات زیادی وجود داره ” این کشتی نزدیک یه بندر کروز – ه که
با کشتی کروز سفر میکنه هنوز کسی را ندیده‌ام. باید باحال باشه
همیشه چیزهای بدی درباره‌ی لنگرگاه شنیدم. مثل
توریست‌ها کشتی‌ها را ترک می‌کنند و به دریا می‌روند.
همچنین گداها و دزدان از مردم نادان برای
پول خرج کنن یا کیفاشون رو بدزدن اساسا آره
. یه تله توریستی بود
قبل از اینکه خودش رو توی آینه ببینه به من لبخند زد
از آنجا که منتظر این کار بودم، تصمیم گرفتم که شکایتم را بایگانی کنم. ما …
. با هم متحد میشن و همه چی درست میشه پاسپورت و کارت شناساییم
ماشین را در هتل می‌گذارم تا کسی نتواند آن چیزها را بدزدد.
اگه کسی واقعا پول منو می‌خواست … اونوقت هر چی
فقط پول بود
من
جیکوب نمی‌خواست پولش را روی یک تاکسی خرج کند، بنابراین،
به طرف رستورانی که ما در آن فرود آمدیم رفت فکر کردم که این فکر احمقانه‌ای است، اما اصرار کرد.
که، خب، همیشه میتونم چندتا کالری اضافی بسوزونم
ترجیح می‌دهم چند دلار بیشتر خرج کنم تا کارم تمام شود.
دست در دست هم بدون هیچ مشکلی به رستوران رسیدیم
غذای خوبی خوردیم یک میز کنار پنجره داشتیم تا بتوانیم کشتی‌های بندر را ببینیم.
درختان نخل در باد می‌جنبید و آب در مهتاب می‌درخشید.
رستوران غذاهای دریایی ویژه بود که یکی از آن
غذای مورد علاقه م رو بخورم
سفارش یک کیسه ماهی و یک لیوان شراب دادم که پیشخدمت توصیه کرده بود. جیکوب یک بشقاب غذای دریایی سفارش داد
و البته دیش کالاری غذای مورد علاقه‌اش بود.
همیشه تو هر رستورانی سفارش می‌داده
در وسط میز شمعی روشن بود
این رستوران را به صورت هاله‌ای شاعرانه از نور ضعیف درآورده بود.. زوجه‌ای دیگه مارو احاطه کردن… گذراندن تعطیلات درست مثل رابطه ما
در چند روز گذشته تغییر کرده بود و من می‌توانستم آن را در هوا احساس کنم. دوستی ما
نیرومندتر شده بود. واسه یه مدت من ایمانمو تو رابطمون از دست دادم
ولی الان دارم باورش می‌کنم
جیکوب مثل چند لحظه پیش آرام نبود. اون دفعه
روی صندلی خود خم شد، دستی به موهایش کشید،
به ساعتش نگاه کرد. او در عرض دو دقیقه پنج بار آن را چک کرد.
به شوخی گفتم:
کجا باید باشی؟ .
با صدای بلند پرسید:
چی؟ .
“به ساعتت نگاه کن”
به مچ دستش که روی میز بود اشاره کردم.
او دستش رو زیر میز گذاشت جایی که من نتونستم ببینمش
ما تو مسافرتیم، پس مطمئن نیستم چرا اینو با خودم آوردم
خنده‌ای کرد که به سرفه تبدیل شد. جرعه‌ای از قمقمه‌اش نوشید
مثل آب
یک ابرویم را بالا بردم، مطمئن نبودم که چرا او این قدر عجیب رفتار می‌کند.
.
مطمئنی حالت خوبه؟ .
آره

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.