درباره دختری ۱۵ ساله به نام تیدا که با خان روستا ازدواج میکنه و همه چیز خوب پیش میره تا اینکه سر و کله بهروز پیدا میشه و …
دانلود رمان دیو و دلبر
- بدون دیدگاه
- 169 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان دیو و دلبر
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان دیو و دلبر
ادامه ...
دست من در تمام بدن او حرکت می کرد. سرم را بالا می بردم و وقتی به بدنش نگاه می کردم با خودم می گفتم جوانی. حتی فکر خوردن این بدن مرا داغ و هیجان زده کرد. چگونه می توانستم از کنار این بدن بی مو و کریستالی بگذرم؟ سینه های کوچکش دهان همه را آب می کرد. درسته که سینه بزرگ و گرد قطعا هوس انگیزتره ولی برای من این سینه های کوچیک که نشونه بلوغ یه دختر بود هوس انگیزترین چیز دنیا بود. به من خیره شده بود و دستم روی مکان های ممنوعه اش می لغزید. نمیدونستم عروس کوچولوم میتونه از پس لمس غلیظ و مردانه ام بر بیاد یا نه، اما داغ… تشنه طعم پاکی و معصومیتش بودم.
دانلود رمان دیو و دلبر
تشنه تن کوچولوی داغش!! آرام آرام لباس عروسش را در آوردم، نه چیزی گفت، نه اعتراضی، نه گریه ای، نه ناله ای. گویی کنیزان او را خوب تربیت کرده بودند. او جلوی من برهنه بود، فقط یک شلوار پوشیده بود و یک سوتین کوچک که سینه هایش را نگه می داشت. لب هایم را به لب هایش نزدیک کردم. چشمان زیبایش می لرزید و سینه هایش بزرگتر می شدند. صورتش را نوازش کردم و لب هایش را عمیقا بوسیدم. او شیرین بود، آنقدر شیرین و عجیب که می خواستم تمام او را بمکم. رفتم سمت گردنش و یه گاز کوچولو خوردم و اون گفت: آخ! -عزیزم…عزیزم جانم…به چشمام نگاه کرد و گفت میخوای اینکارو با من بکنی؟ خندیدم و لبام رو روی شونهاش بردم، تا سینهاش. جلوی سینه اش ایستادم و آهسته گفتم: این چه کار شیطونی می کنی؟ – به قول کنیز… گفت بهش میگن شب عروسی
چشمانم مست شد
دانلود رمان دیو و دلبر
تقصیر من نبود که اینقدر عاشق این دختر 51 ساله بودم
من تازه به سن بلوغ رسیده بودم و واقعاً نمی فهمیدم پرده بکارت چیست و حالا چه کار خواهیم کرد!
بند سوتینش را باز کردم و شانه اش را بوسیدم:
– آره عزیزم بیا همین کارو بکنیم
مات و مبهوت به من نگاه کرد.
– خدمتکار گفت درد داره…
لبای خوش فرمت رو بوسیدم
– نه. نمیذارم دردت باشه
سرش را پایین انداخت و احساس خجالت کرد
ام سفت شد، شروع کردم به مکیدن سینه هایش. کوچک بودند
و همه آنها در دهان من جا می گیرند.
همه را در دهانم گذاشتم.
دانلود رمان دیو و دلبر
آه های بلند او مرا دیوانه می کرد. با این وضعیت تا صبح بیدار بودم
الان نمیخواستم واردش کنم!
با اینکه داشتم منفجر میشدم انقدر دلم میخواست لیس بزنمش که خودش
از من می خواهد آن را درج کنم.
ملحفه را با دست کوچکش فشار می داد و می کشید. این نشان می داد که او از آن لذت می برد.
بی حوصله شورت بهشتی اش را لمس کردم. او کوچک بود و بسیار خوشمزه به نظر می رسید.
سینه هاش رو رها کردم و زبونمو تا نافش پایین کشیدم. جیغ کوچکی کشید
و خندید:
دانلود رمان دیو و دلبر
– نه، من قلقلک دارم
زبانش را نبوسیدم و لبخندم گشاد شد.
شورتشو با دندونم کشیدم و در آوردم. آخه من چه انتظاری داشتم؟!
چهره ای بهشتی و هلویی بدون یک مو. انقدر پریدم که نفهمیدم
او که بود شورت را در او کشیدم و تکه ها را پایین انداختم.
ترسیده بود!
کمی خودم را کنترل کردم. دماغم را روی شورت بهشتی اش کشیدم و بو کشیدم.
بوی زندگی می داد!
دانلود رمان دیو و دلبر
آهسته زبانم را به سمتش حرکت دادم. خیسی اش را حس کردم، تمام ترشحاتی که از بهشتش بیرون می آمد را مکیدم. طعمش خوشمزه بود بدنش را با انگشتم باز کردم و زبونم را از بالا به پایین کشیدم. صدای آه های تیدا داشت دیوونم می کرد. هر چه بیشتر می مکیدم و می خوردم، آه بلندتر می کشید. رانش را بوسیدم و بلند شدم. زیپ شلوارم را کشیدم. ام بیرون آمد. تیدا با چشمان درشت به من نگاه کرد. خندیدم، آنقدر کلفت و بزرگ بود که حق داشت همینطور بماند. ام را نزدیک لبش گرفتم. سرش را کج کرد. نفس نفس زدم: تیدا…بخور. او در پاسخ گفت: چی؟ نوک ام را روی لبش فشار دادم، آتشی را روی لبش احساس کردم. او راه افتاد. او را محکم گرفتم و ام را از میان لب هایش فشار دادم تا وارد شود. او فشار می آورد، اما من حرفه ای تر از آن بودم. در واقع، من نمی خواستم به او تجاوز کنم، می خواستم خودش آن را بخورد.
دانلود رمان دیو و دلبر
-بخور خانمم خوشمزه است.
او چاره ای نداشت جز اینکه آرام آرام لب هایش را باز کند و زبانش را روی من بکشد. انگار همین زبان برای روشن کردن آتش درونم کافی بود. من نفهمیدم چه چیزی در این دختر بود که من را با این سن کم دیوانه کرد.
اوه، ام را از گلویم بیرون کشیدم. ناله کردم: – فرار کن… زبونشو بزن.
او گاز گرفته شده بود، اما شروع به لیسیدن آن کرد تا از عصبانی شدن من جلوگیری کند.
زبانش تا وسط من رفت و بعد برگشت.
دانلود رمان دیو و دلبر
او کم کم احساس کرد که از آن خوشش می آید زیرا همه چیز را در دهانش با دقت و ماهرانه می لیسید.
ام آتش گرفته بود.
دستانش را با دستانم گرفتم و بالای دهانش ایستادم. خود را گذاشتم
آروم گذاشتمش تو دهنش و شروع کردم به پمپ کردن. دهانش کوچک بود اما فوق العاده داغ! دستم را پایین بردم و ترشحات عضوم را در اطراف لب و دهانش لیسیدم و پمپاژ کردن را از سر گرفتم. وقتی سرفه کرد، فهمیدم که عصبانی است و همین کافی بود. خودمو کنار کشیدم و لباش رو بوسیدم. رفتم بهشت تو کمی دیگر او را لیس زدم تا آماده شد. وقتی دوباره ناله ها و ناله هایش شروع شد، پاهایش را بلند کردم و دور گردنم گذاشتم و نوک مردانگی ام را در سوراخش گذاشتم. او با ترس به من نگاه کرد. من نمی خواستم به او صدمه بزنم، اما می دانستم که خیلی تنگ است! تف به بهشت او انداختم و مردانگی ام را آهسته در او مکیدم
دانلود رمان دیو و دلبر
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر