درباره دختری که کمال عاشقش شده ولی اون اونو دوست نداره تا اینکه …
دانلود رمان زندان بان مجهول
- 14 دیدگاه
- 4,716 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 883
- بازنشر : دانلود رمان
- کامل قرار گرفت ( تا آخرین پارت منتشر شده )
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 883
- بازنشر : دانلود رمان
- کامل قرار گرفت ( تا آخرین پارت منتشر شده )
- باکس دانلود
دانلود رمان زندان بان مجهول
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان زندان بان مجهول
ادامه ...
آشنایی
چقدر غصه خوردم! به خانه اندوهها خوش آمدید، خوش آمدید.
با من به جمعیت تنها خوش اومدی
به جمعیتی که منو سنگ می کنن
می بینمت، می تونی ببینی
راه فرار از شب دوست نیست
اوه! به آخرین شب دنیا خوش اومدی
پایان داستان قلب و عشق واضحه
ای قایق شکسته، خوش آمدی به دریا،
، به برف قدیمی من چیزی بیشتر از این نگفت
، تو نفرینمون کردی، خوش اومدی
، عشق، میهمان عزیز زندگی
دیر آمدی و مرا ملاقات کردی اما چه خوب کردی که آمدی
خوب شد.
یک زن ناشناس
… در مورد این که
پاهایم را با کمترین سر و صدا حرکت دادم
به اتاقم رفتم و سعی کردم تا هنگامی که مادربزرگم در خواب بود نفسم را نگه دارم.
… بیدارش کن
روی تختخواب دراز کشیدم و آن را از مادربزرگم دور کردم.
خشونت دستم روی ملافهای که به جای پتو روی آن دراز کشیده بودم،
حالم را به هم میزد …
دستهایم را با درد به هم مالیدم و سعی کردم تا صبح صبر کنم تا قادر به تحمل خشونت آنها شوم.
من …
دستهایم
بر اثر آب سرد حیاط سخت و ترک دار شده بود …
به پهلو دراز کشیدم و به صورت مادربزرگم خیره شدم!
به سبب نور چراغ حیاط، روشنایی ضعیفی در اتاق تابید
روشن کردم و از این روشنایی قانع شدم چون از تاریکی وحشت داشتم.
من بیچاره که هر دفعه مرا با تاریکی زیرزمین شکنجه میداد تا تنبیهم کند،
من …
در خواب، چهرهاش معصوم و ستمدیده میشد. و بدون شک، هر کسی
از ظاهرش میشد حدس زد که چه پیرزن مهربان و پریشانی است و فقط …
می دون ستم پشت این چهرهی معصوم چه زن بی رحمی پنهان شده! با خود اندیشیدم
من …
دلم برای مادر بیچارهام میسوزد … بچه از چه رنج میبرد؟
پدر بد اخلاق و سنگدل … ولی همه میگن که اینطور نیست و پدرم هادی
مهربانتر بود
حتی با وجود این خانواده، شک دارم! منظورم اینه که
اخلاق پدرم که یکی از اعضای سنگدل خانوادهاش است،
چه شکلی بود؟
شونه هام رو بالا انداختم و به خودم گفتم که
… شاید یه گل تو این چمن رز بود … شاید من شبیه پدربزرگم باشم
هرگز همدیگر را ندیدیم!
وقتی به سمعک نگاه کردم داشتم راجع به این موضوع فکر میکردم…. درست کنار بالش مادر بزرگم افتاد ”
چشمانم میدرخشید … خدا رو شکر که اون سمعشو برداشت … من
خوشحال شدم که تونستم اون کرم مرطوب کننده رو از کمد
.
با صدای جیرجیر مانند کمدم لبم را گاز گرفتم و آهستهتر کشو را باز کردم، اما روی صدا تاثیری نداشت و، متاسفانه، روی اعصابم بود!
برداشتن قوطی خالی باعث شد آه بکشم …
انگشتانم را دور قوطی حرکت دادم و سعی کردم از آخرین استفاده کنم.
بوی شیرین توت فرنگیها و درمان
دستانم با کمی مهربانی …
قوطی را کنار گذاشتم و به طرف تختم رفتم …
تقریبا ساعت سه صبح بود
سه ساعت خوابیدم
چشمهایم را بستم تا بخوابم!
خوب شد.
خوب شد.
# قسمت دوم زنهای ناشناخته #
… در مورد این که
هنوز کاملا به خواب نرفته بودم که دستی را روی سرم احساس کردم،
با ترس چشمهایم را باز کردم و به عمو کمال که کنارم بود نگاه کردم.
با صدایی آمیخته به ترس گفت: عمو کمال؟ داری چیکار میکنی؟
با این احساس که خلق خوشی ندارد،
… امشب من عاشق
هراسان از جا پریدم و با چشمان خیس به او نگاه کردم و گفتم:
درباره چی حرف میزنی؟ پاشت، از اتاقم برو بیرون … وگرنه داد میزنم و خانه را دور میاندازم.
به تو!
در عین حال، بلند شدم که فرار کنم …
هویی، چرا تهدید میکنی؟ هان؟
خیلی ناراحت بودم … شروع به گریه کردم و التماس کردم:
عمو جان، از شما تقاضا میکنم، چه میکنید؟ بلند شو، تو
! منو اذیت میکنه
خفه شو
الاغ … نگو، عمو … او کنار گوش من خم شد و گفت:
ادامه داد:
امشب، دختر، من یه کارت دارم
.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
14 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان زندان بان مجهول»
رمان از جنس اقلیما رو هم بزارید مرسی:)
رمان بیبی گرل اردشیر بزارید خواهش می کنم
جان من رمان بیبی گرل واردشیر بزارید خواهش می کنم