درباره رابطه عاشقانه باران و پیمان که وقتی میفهمن واقعا عاشق همدیگه هستن با هم ازدواج میکنن و همه چیز هم خوب پیش میره تا اینکه …
دانلود رمان زیر باران
- بدون دیدگاه
- 95 بازدید
- نویسنده : زهرا ارجمند نیا
- دسته : عاشقانه , اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 2 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 و 2 قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : زهرا ارجمند نیا
- دسته : عاشقانه , اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 2 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 و 2 قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان زیر باران
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان زیر باران
ادامه ...
به نام خدا با صدای زنگ گوشیم که با تابش نور خورشید از پنجره به شدت مورد حمله قرار گرفت، مجبور شدم چشمانم را باز کنم. به گوشیم که ساعت 7 رو نشون میداد نگاه کردم و صدای وزوز آزار دهنده رو خاموش کردم. کلاسم از ساعت 8 شروع شد و به همین دلیل علیرغم میل شدیدم به خواب، با چشمانی نیمه باز و ناتوان از خواب بلند شدم و به حمام اتاقم رفتم. روپوشم را از روی کابینت حمام برداشتم و وارد حمام شدم. اول از همه آب سرد را روشن کردم که باعث شد یک لحظه نفسم حبس شود اما طولی نکشید که به حرکات خنک آب روی بدنم عادت کردم و فایده اصلی آن خواب بود. کاملا مرا ترک کرد آروم آب گرم رو باز کردم و خیلی سریع صورتمو شستم و با حوله رفتم بیرون.
دانلود رمان زیر باران
ساعت 7:51 بود. با عجله جلوی میز نشستم و طبق معمول وقتی از حمام خارج شدم. با مرطوب کننده دست و صورتم با عطر یاس آمدم، آنها را مرطوب کردم و سعی کردم موهایم را تا حد امکان با سشوار خیس کنم و چون موهایم پرپشت و بلند بود و وقت کمی داشتم، جلوی کمد لباسم ایستادم و به سرعت شلوار جین آبی تیره و یک کت آبی تیره شیک و اسپرت با کلاه مشکی را بیرون آوردم. شلوار امضای سرمه ای ام را از کمد بیرون آوردم، آماده شدم و جلوی آینه تمام قد اتاقم ایستادم. با دیدن خودم لبخند رضایت روی لبم نقش بست. کمی عطر زدم و کوله پشتی آبی سرمه ای و آیفون دوست داشتنی ام را برداشتم، از اتاق خارج شدم و از پله های مارپیچ خانه پایین رفتم و به سمت آشپزخانه/محل پاتوق خانم ها رفتم. پرانرژی و با صدای بلند به خانم سلام کردم و او هم به نوبه خود با لهجه صحبت کرد. زن زیبای جنوبی جوابم را داد و گفت: چند سالی می شود که او و شوهرش عمو مسلم در خانه ما کار می کنند و در اتاق کوچکی در حیاط خانه زندگی می کنند.
دانلود رمان زیر باران
با عجله یک لیوان شیر از روی میز صبحانه برداشتم و سری تکان دادم. خانم، بشین و صبحانه ات را بخور. سرم را تکان دادم و گفتم: نه خانم، دیر آمدم. زودتر میام.” “ترک کردی؟” ماه بانو: بله خانوم، برادرتون ده دقیقه دیگه میره دانشگاه. لیوان شیر را روی میز گذاشتم و گفتم: باشه من میرم. ماه بانو: به خاطر خدا خانم. I-SUV سفید زیبای من در حیاط بیشتر شبیه باغ بود تا خانه. سریع نشستم و با ریموت در رو باز کردم و به سمت دانشگاه دویدم. معجزه بود که با این سرعت خود را به دانشگاه رساندم. دقیقا پنج دقیقه به هشت بود. رسیدم و به سمت کلاسم پرواز کردم. با دیدن پروفسور کریم در راهرو سریع به سمت کلاس رفتم. نگاه های همکلاسی هایم را نادیده گرفتم و خیلی آرام به سمت کیمیا و بهار و غزال رفتم که طبق معمول صندل و پتو برایم حمل می کردند. می خواستم به سوال کیمیا جواب بدهم که چرا دیر آمدی که استاد کریم وارد شد و فضای کلاس به طرز عجیبی ساکت شد. او از آن اساتید سختگیر دانشگاه بود که نمی توانست در کلاسش حرکت کند. او در کلاس اول شرکت کرد و سپس بقیه کلاس را تدریس کرد.
دانلود رمان زیر باران
اما بار تحصیلی اش آنقدر سنگین بود که اعتراضی نکردیم. طبق معمول استاد حاضر شد و او شروع به تدریس کرد. من و دوستانم با دقت و تمرکز کامل درس خواندیم. بعد از یک ساعت و نیم وقت مداوم که به نظر من زیاد طولانی نبود، استاد تدریس را متوقف کرد و بدون اینکه به کسی فرصت اعتراض بدهد کلاس را ترک کرد. کیمیا نفس راحتی کشید و گفت: بمیر کریم. با خنده به سمتش برگشت. کریم با دیدن خنده های من بیشتر عصبانی شد. گفت: آقا، چرا امروز اینقدر دیر آمدی؟ شونه بالا انداختم و گفتم:نمیدونم. صبح خواب آلود بودم و گفتم: دوش بگیر و برگرد. کیمیا خندید و گفت: تو حتی جرات نداری بگی باید حمام کنی. بهار خندید و غزل نوشت و من هم با حرص قلم به طرفش انداختم و گفتم: منحرف، احمق. غزال خندید و گفت: بچه ها این موضوعی که امروز استاد تدریس کرد را یاد گرفتید و خوب فهمیدید.
دانلود رمان زیر باران
کیمیا: “بگذارید آنها مثبت باشند، آنها دوباره در مورد درس صحبت می کنند و من احساس بدی دارم.” در همان زمان، هر سه به عقب نگاه کردند. منظورشان را فهمیدم. پس آهی کشیدم و گفتم: “خوب، چون فردا کلاس نداریم، برو خونه ببین چیکار می تونیم بکنیم.” بلافاصله رو به بهار کردم و گفتم: خوبی عزیزم؟ بهار اخمی کرد و گفت: هزار بار بهت گفتم عزیزم قبل از اینکه عزیزم بشی دوستت داشتم. میفهمی یا باید این را جور دیگری برایت توضیح دهم؟» لبخند شیرینی روی لبم نقش بست. حدود سه ماه پیش بهار و برادرم ماهان نامزد کردند و ازدواج کردند و یک روز بعد از فارغ التحصیلی بهار از مدرسه رفتند. ماهان را با تمام وجود دوست دارم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر