درباره یه دختر ایرانی که برای ادامه تحصیل به ترکیه میره و اونجا ماجراهایی براش پیش میاد که …
دانلود رمان سه دبیرستانی هات من
- بدون دیدگاه
- 8,509 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 3 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- 3 جلد کامل قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 3 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- 3 جلد کامل قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان سه دبیرستانی هات من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان سه دبیرستانی هات من
ادامه ...
نفس گرمش را روی گونهام خالی کرد و گفت:
نمیتونم، تبدیل به یه قبر میشم، تبدیل میشم به آب، تبخیر میشم، میرم هوا
خودت را بکش
پایان کار من است! شما حق انتخاب کردن ندارید، در حالی که چشمان من شما را میگیرد، این حق را ندارید.
حتی
! دیگه مال منه
چی داری میگی؟ ذهن را رها کنید!
تو هنوز باید اون قیافه روانی رو ببینی
او مرا محکم فشار داد و صورتش را به صورتم نزدیک کرد. میخواستم جواب دهم.
، و
… من دهنم رو باز کردم ولی
لبهایم بر لبان داغ او قفل شده بود!
لبان نمولین را در میان لبانش گرفت و محکم بوسید.
دستش موهایم را کنار زد
. اونو جلوی زیپ لباسم گرفت من با آنها مخالفتی نداشتم.
بنزین کوجیکیو رو از دهنم برداشت
و لبهای مرطوبش را به طرف گردن من دراز کرد در همان حال که یقه تاپ مرا در زیر سوییت بلوز خود با آن یکی باز میکردم
حرکتی کرد
به اون طرف میز اون دیگه باهاش مخالف نبود
کارش را خوب میشناخت.
دستش را از پشتم پایین برد و پوست کمرم را لمس کرد.
بالا رفت
و دست او حلقه سوتین من شد و در همان حال گردنم را لمس کرد. اوه
با صدای خشک و گرفته گفتم
وقتی شنید که فکر میکنم بیش از آنکه از ترقوهام به استخوان ترقوهام برسد، برانگیخته شده است،
سینهام که
از زیر سقف دیده میشد. و در همون حال قفل سوتینم رو باز کرد
سینههای بزرگ و خوش ترکیب من آزاد شده بودند و او بیش از من در تب و تاب بود.
باور کنید
نمیخواست با او مخالفت کند. مخصوصا از وقتی که دستش
به آرامی سوتین مرا باز کرده بود
آن را پایینتر کشیدم، دامن کوتاه چیندار خود را بالا بردم و دستش را روی آن گذاشتم.
. کمرم
به خودم لعنت فرستادم که صبح روز بعد از حمام چون عجله داشتم
من لباسی پوشیده بودم
برای منهیچ راه دیگری نبود.
تا اینکه متوجه شد که تقریبا پیراهن من نیست،
سرش را از روی گردنش برداشت و دور شد،
: و گفت! ” خواهش میکنم خانم ” دنیلز.
خم شد تا وقتی که او را عقب کشیدم لبهایم را ببوسد. بهش اجازه دادم که به کارش ادامه بده
اما جلوی خودم را گرفتم، از او متنفر بودم و نمیخواستم
کاری رو بکنم که نباید بکنم
هوس.
فورا سوتینم را قفل کردم و گفتم:
تمومش کن نمی خوام هر وقت خواستی بهم زنگ بزنی
مرا در این راه راهنمایی کنید
.
تو دقیقا همون چیزی هستی که گفتی
او گفت:
در حالی که دستش را روی لبهایش میکشید
رد ماتیک قرمز رنگ را از روی لبهایش بردارد. یک برده! از حالا به بعد، من و
. برده من
برگشت و نگذاشت جواب دهم و فورا گفت:
هر وقت بهت زنگ میزنم باید در دسترس باشی
حتی نگذاشت که من پاسخ دهم و بی درنگ آنجا را ترک گفت.
من داغ بودم و در آن لحظه حتی یک پشه هم از آنجا عبور کرده بود، به او التماس کردم
کارش را تمام کند
کار روی زمین نشستم و از روی یاس و نومیدی گریه کردم.
دستم را روی دهانم فشردم تا گریهام بقیه را بیدار نکند.
چند دقیقه پیش به من زنگ زد و گفت: بیا بریم یه جای بین دو خوابگاه و یه کار مهم انجام بدیم.
این اتفاق افتاده است. من اومدم و اون فقط … یه جنده بود، جنده! ازت متنفرم، ازت متنفرم
فریاد زد
داشتم بلند گریه میکردم و میگفتم از تو بدم میآید که ناگهان صدایی شنیدم
پشت سر او
من بودم
دنیس “؟”
صدای سینگ بود. من بلندتر فریاد زدم اون ترسیده بود و فورا اومد پیش من
مرا بغل کرد
نمیبایست این کار را میکرد. من مثل یه بمب ساعتی بودم و بدترین چیز اینه که
من مجذوب او شده بودم
از اولین روز مدرسه او را محکم تر بغل کردم
به او چسبید. متعجب شد و دستش شل شد
من اسم او را صدا زدم و التماس کردم.
مرده
انکار “چی شد؟” ! داری منو میکشی
التماس کردم و گریه کردم.
* منو بغل کن *
در واقع، داشتم میگفتم محکم بغلم کن، منو ببوس، منو ببوس اما نمیدانست که التماس میکند
یه
یعنی فکر میکرد من از چیزی ناراحت شدم به آرامی دستهایش را دور من حلقه کرد
گفت “گریه نکن، گریه نکن” حرف زدی؟
حالم خوب نیست
من مردم، میخوای بری پیش دکتر؟
! تو ضعیف نیستی! تو ضعیف نیستی نفس گرم خود را روی گردنش کشیدم و گفتم:
تو دکتر منی
او با تعجب به من نگاه کرد و با دیدن چشمانم مست شدم. گفت
واقعا عجیب بودمشروب خوردی؟ تو چیزی رو با خودت بردی دنیس
نه! ن – – – – – -! ن – – – – – –
کالیاتین گفت:
خب که چی؟
سرم را به دو طرف تکان دادم. نه، نمیبایست این کار را میکردم. مزون بی گناه بود
و
نباید به او امید میدادم.
بذار بره سینگ! برو بروید! همین الان
با این وضع باید کجا برم؟ دستم را به طرف موهای طلایی او دراز کردم.
بهش علاقهمند شده بودم اما ازش خوشم نمیومد
احساس عجیبی بود. دستهای از موهایش را از جلوی صورتش کنار زدم
و
در حالی که زار زار میگریستم گفتم:
من یه بمب ساعتی هستم! برو
نگاهش از یک چشم به چشم دیگر و از پشت به من افتاد
ذره به میلیمتر بهش نزدیکتر شده
برای آخرین بار التماس کردم
برو
سرش را به اطراف تکان داد و به لبهایم خیره شد.
دیگه نمیتونم
چشمانم را بستم و منتظر گرمای لبهای او شدم. مدت زیادی صبر نکردم
دستهای خوش تراش او را لمس کند
لبهایم را روی لبهایم فشار میدهم.
حسی که در درونم از بین رفته بود، دوباره اوج گرفت.
لبهایش را محکم در دهانم کشیدم و شروع به بوسیدن او کردم. زبانم را میفشردم
روشن …
و نمیخواست تردید کند و تد را محکم ببوسد.
من لباس کلاهدار اونو با دستم کشیدم
و محکم به دیوار پشت سرمان کوبید.
دستانم را روی لبه تیشرت او گذاشتم و به وسط بدنش کشیدم.
لبهایش را از لبهای من جدا کرد
و گفت:
آهان “؟”
میفهمید!
! “لعنت به” آهان چون سینمان تا به حال صورت مرا ندیده، لعنت بر تو. سرم رو تکون دادم و دوباره لب هاشو گفتم صبر کن
دنیس
.
.
. “تو باید بتونی” دنیز باید بتوانی! احمق، سرت را به کار بینداز
فریاد زدم
سر من داد نزن
و دوباره روی زمین نشستم. نمیدانستم چه موقع …
. من از فنجون افتادم بیرون اصلا اهمیتی نداشت.
مهم این بود که این احساس موز لعنتی داشت مرا میسوزاند.
وقتی داشت میرفت صدای پایش را شنیدم. من بلندتر گریه کردم. ای کاش
باز خواهد گشت. ولی
خوب شد که رفت، اما حالا چه باید بکنم؟
صدای گامهای او دوباره در گوشم طنین انداخت. سرم را بلند نکردم و گریه نکردم.
برو
من نمیمیرم اگه کس دیگه ای بیاد، ممکنه به اندازه من عاقل نباشه
بگیر، بخور،
اون سرم را بلند کردم و دیدم که یک لیوان آبی در دست دارد. من آن را گرفتم و …
نفسی تازه کرد
و احساس بهتری داشتم با چند نفس عمیق، آن احساس کامل را از بدنم بیرون کشیدم. حالا
احساس بدتری داشت بروز میکرد. افسوس!
وقتی به این حقیقت فکر میکنم که من بودم که کمربند بسته بودم و داشتم میمالدم
خودش هم با این کار مخالف بود،
میخوام موهامو جر بدم من …
از اون مدل دخترایی که
دوباره گریه کردم: خدای من، چکار کرده بودم؟
سرم را روی زانویم تکیه داده بودم و مثل آونگ تاب میخوردم و گریه میکردم.
.
انکار کردن
باعث شد بیشتر افسوس بخورم. فقط میتوانستم به آرامی بگویم:
برو آمد و کنارم نشست و مرا به آرامی در آغوش کشید.
عزیزم چیزی نیست
من بلندتر گریه کردم و گفتم:
لطفا فراموش کن چه اتفاقی افتاد اون آدم من نبودم
من به شدت گریه میکردم و او با هیجان موهایم را میبوسید.
آروم باش، دنیس مهم نیست چه اتفاقی میافته تو فرشته خالص منی
در گوشم کلمات عاشقانه میگفت و مرا چنان نوازش میکرد که
آرام شدم.
بهتر شد؟
سرم را تکان دادم، ولی به خودم زحمت ندادم که به صورتش نگاه کنم. او اسمم را صدا زد و من دیگر به او نگاه نکردم. دستش را زیر چانهام گذاشت و صورتم را بالا کشید.
.. بیدار..
و نگاه خجالتی من روی چشمان آبی درخشانش قفل شده بود. لبخندی زد و
گفت:
تو فرشته خالص منی و هر اتفاقی که بیفته فرشته من میمونی با شه بچه.
نمیتوانستم نگاهم را از او برگیرم. گفت
با این چشمها منو میکشی
با خجالت لبخند زدم، خم شدم، گونهاش را بوسیدم و گفتم:
ممنونم سینتون، ممنونم که تشریف آوردید
از آغوش او جدا شدم و چند قدم به عقب برداشتم
صدایش را شنیدم
نام مرا صدا زد
دنیس “؟”
به طرف او برگشتم و منتظر ماندم تا او به من نگاه کند.
من هرکاری برای به دست آوردنت میکنم
با حالتی پرسشگرانه به او نگاه کردم، لبخند زد و گفت: برو پی کارت عزیزم.
نبود تو
سرم را تکان دادم و به طرف خوابگاه رفتم در حالی که موهایم بوی عطر میداد.
دستهایش
.
چقدر خوب بود که سینون آنجا بود، فرشته نجات من. اون و “ایهان” مثل دوتا برادر با هم دوست بودن صمیمیت
میانشان فاصله میانداخت،
افسانهای بود، اونا زندگیشون رو برای هم می دادن سیناهان و اسهان از ستارگان بودند
مدرسه و
چشمان تمام دخترهای آنجا به دنبالشان بود، چشمانی آبی و موهایی طلایی داشت.
# زیبا و #
اروپایی
با این همه، آیهان با موی سیاه و چشمان سیاه و صورت شرقی زیبایی داشت
.و نفسگیر وقتی که تو به چشماش خیره شدی طلسم اون یه جورایی ترسناک بود
مثل این بود که
خرگوشی به چشمهای مار خیره شده بود.
همهی دخترهای مدرسه به دنبالشان بودند، اما چشمان سینان و من مان شن
روی سعد
نه من در صف پسرها بودم و نه در این نوع رابطه، و سرم در حال مطالعه و تحقیق بود،
کتاب …
.
هان از همان روز اول اذیتم کرد، همیشه میگفت که من فقط مال او هستم و باید اطاعت کنم.
اون
توقع غیر منطقی از من داشت، همیشه از من میخواست
لباسهایش را اتو کن
و اول کفش هاش رو واکس بزنه
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر