درباره دو دانشجو به نام سودا و رادمان است که سودا عاشق رادمان میشه ولی در نهایت رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه اما …
دانلود رمان سودا
- بدون دیدگاه
- 2,405 بازدید
- نویسنده : ملیسا حبیبی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , طنز , همخونه ای
- کشور : ایران
- صفحات : 1481
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : ملیسا حبیبی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , طنز , همخونه ای
- کشور : ایران
- صفحات : 1481
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان سودا
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان سودا
ادامه ...
# قسمت 1
#سودا
با خوشحالی بهشون نگاه کردم چشمام پر بود
امیدوارم از قیافه های نفرت انگیزشان خوشحال شوند
انجام می دادم
ناگهان قطره اشکی از چشمم سرازیر شد
دستمو پاک کردم از جام بلند شدم و رفتم سمتشون.
همدیگر را در آغوش می گیرند و با لبخند می خندند
به سها گفتم: مبارکت باشه خواهر
انشالله که همگی خوشبخت باشید
سها به من نگاه کرد و لبخندی زد و کنار گوشم بغلم کرد
گفت: ببخشید
با لبخند ازش جدا شدم و گفتم: هیچوقت متاسفم
نپرس من عاشق سها هستم
بعد با لبخند به رادمان گفتم: مواظب خواهرم باش
بودن.
سرش را تکان داد، از کنارشان رد شدم و به سمتشان رفتم
صندلی و کتم را برداشتم و به سمت در سالن رفتم.
وقتی رفتم چند نفر بیرون ایستاده بودند
سریع رفتم گوشه حیاط و شروع کردم به گریه کردن.
با دستم روی صندلی که اونجا بود نشستم
خیره شدم
به چند ماه پیش که در دانشگاه بودم فکر کردم
با رادمان آشنا شدم، با هیجان زیاد اومدم و به سها گفتم
من یکی را دوست دارم و او پسر بسیار خوبی است.
زمانی که رادمن و من در دانشگاه با هم آشنا می شدیم، می رفتم
در خانه و با هیجان تمام لحظات را به سوها می گفتم. تا سوها از رادمان خیلی تعریف کردم و تعریف کردم
کنجکاو بود که رادمان را ببیند.
یک روز با رادمان قرار گذاشتم و با آنها آشنا شدم.
روز بعد رادمان به من گفت که سوها را خیلی دوست دارد
آمد و از من خواست کاری کنم که دوباره همدیگر را ببینید.
خیلی شوکه و ناراحت بودم اما کاری از دستم برنمی آمد
و مجبور شدم قبولش کنم
یادمه چقدر گریه کردم تا رسیدم خونه.
وقتی به سها گفتم احساس کردم خوشحال است
اما به خود نمی آورد.
اول قبول نکرد اما وقتی خیلی اصرار کردم
بدم نمیاد قبولش کنم
کم کم آشنایی و من زیاد
من با آنها کاری نداشتم، حتی رابطه ام را با رادمان قطع کردم
من کردم و او مخالفت نکرد.
یک ماه بعد متوجه شدم رادمان از سوها خواستگاری کرده است
کارده سها با اینکه عاشق رادمان شده بود چون
می خواستم مخالفت کنم.
اما به او گفتم که مشکلی ندارم و به خاطر من است
عشقش نمیگذره چون فراموشش کردم
من بهتر از هرکسی می دانستم که دروغ می گویم
من آن را با تمام وجود می خواهم.
سها موافقت کرد و در عرض دو ماه ازدواج کرد
و امروز رسما عشقم را با دستانم تسلیم می کنم
من خواهرم را درست کردم و الان شکسته ام اما سوشا نمی خورم
ناراحت نباش
خیلی سخت بود، احساس خفگی می کنم، اما باید تحمل کنم…
داشتم گریه می کردم که یکی از خدمتکاران آمد
اسمتمو گفت: مادرت در حین رقص چاقو گفت
مال شما است
# قسمت 2
#سودا_رومن
سریع اشکامو پاک کردم و سرمو تکون دادم
گفتم: باشه الان میام
خادم رفت، از جام بلند شدم و خودم را جمع کردم
من کردم.
رفتم تو سالن که مامان اومد سمتم
خریس گفت: کجایی، دو ساعت است که منتظرت هستیم
با خستگی گفتم: مامان خسته شدم رفتم بخوابم.
برای استراحت
بعد سریع کتم را در آوردم و به مادرم دادم
رفتم تو زمین رقص و چاقو رو از سینی برداشتم
خدمتکار را گرفتم و خودم را آماده کردم.
رفتم وسط آهنگ مورد علاقه ام که انتخاب کردم
انجام داده بودم و پخش شد.
تا آهنگ تموم شد، ما فقط رقصیدیم، هیچکس
تا زمانی که کار تمام نشد به آن نگاه نکردم
چاقو را به سمت آنها گرفتم.
رادمن چهار پنجاه تومان برد سمت من
بدون اینکه نگاه کنم پول را برداشتم و از او تشکر کردم.
آهنگ زوج را گذاشتند و من می خندم
لذت بریدن کیک. همه بعد از شام رقصیدند و دوباره رقصیدند
بالاخره عروس بیرون می رود، فقط چند بار در کل عروسی
بلند شدم و رقصیدم.
یکبار سها مچم را گرفت که گریه می کردم و همه چیز
ناراحت بود اما من لبخند می زدم و می گفتم چون
دلیلش اینه که خواهرم ازدواج کرده و داره میره
من آن را می پیچم.
بعد از دو ساعت بیرون رفتن به خانه سها رسیدیم
اینجا همه پیاده شدیم
سوها ابتدا مادرش را در آغوش گرفت و اشک ریخت
بعد از ده دقیقه پدرم پدرم را در آغوش گرفت
او را بوسید و نصیحتش کرد.
بالاخره به من رسید و نگاهم کرد و محکم بغلم کرد
هر دو گریه کردیم و من از او جدا شدم
گفتم: شاد باش
سها با ناراحتی گفت: سودا میترسم
با تعجب گفتم: چرا خواهری؟
با گریه گفت: می ترسم زندگی مرا نابود کنی
مرا به خاطر خیانتی که به تو کردم ببخش
چقدر از من متنفری میدونستم چقدر دوستم داری
من این کار را با شما کردم.
# قسمت 3
#سودا_رومن
با ناراحتی گفتم: من آنقدر ترسو هستم که
از خواهرم متنفر باشم یا از او متنفر باشم؟! خواهری رادمان
من الان شوهرت هستم دیگه در این مورد صحبت نکن
اصلا ناراحت نیستم، حتی خوشحالم که خواهرمان ازدواج کرد و به خانه بخت رفت.
برای اینکه حالم عوض بشه به شوخی گفتم: خیلی.
اشکالی نداره من از این به بعد دست تو نیستم
من هر کاری بخواهم انجام می دهم
سها بین گریه خندید و به آرامی او را زد
به بازوم ضربه بزن
بغلش کردم: امیدوارم تا آخر عمرم خواهر باشم
شاد باشید و با هم پیر شوید.
سها محکم بغلم کرد، گونه اش را بوسیدم
ما شدیم
سها رفت پیش مادرشوهرش، رادمان اومد پیشم
با لبخند مهربونی گفت: از این به بعد یکی دیگه
داداش هر کاری کردی هر جا گیر کردی
به من بگو خوب
خندیدم اما از درون گریه می کردم که دوستش دارم
گفت من او را دارم، گفت من را دارم
بدون.
با لبخند به رادمان گفتم: مرسی مواظب سها باش
برادر باش
داداش!؟ چه حرف مزخرفی همیشه دوستت دارم برادر
او می خواست، اما اکنون از او متنفرم.
رادمن به من نزدیک شد و می خواست من را در دو قدمی بغل کند
برگشتم و با خونسردی گفتم: این درست نیست.
سها ممکن است ناراحت باشد.
سرش را تکان داد و با خجالت گفت: مرا ببخش
خیلی احساس حقارت کردم
نمیخواستم اینجوری بشه کاش هیچوقت اینجوری نمیشد
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر