درباره نوشین دختری که اسیر و بازیچه اردلان میشه تا اینکه …
دانلود رمان سینم کبود شد
- بدون دیدگاه
- 643 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 348
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 348
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان سینم کبود شد
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان سینم کبود شد
ادامه ...
قسمت 1
نوشین: نمی دونم چه ساعتی از خواب بیدار شدی، اما با یک پتوی نازک رویت را پوشاندم.
دور از بدن های برهنه
بعد از زدنش بیدار شدم وقتی بدنم را تکان دادم بدنم درد گرفت و چشمانم درد گرفت.
فنجان را هل دادم و بلندش کردم.
رفتم دستشویی.
شیرهای سرد و گرم را باز کردم و در آینه به بدن مجروحم نگاه کردم.
اشک از چشمانم سرازیر شد
زخم سبز سینه زیر گردن بود.
در آینه نگاه کرد
دیشب بدنم اسیر دستان شهوتی شد
2 سال گذشت
اردلان گوش کن و گوش کن هر بار از ترس سهم دوستی شدم
مثل اینکه اولین بار است
آزارم می دهد، نمی دانم چرا دلم پر است، دیشب نخوابیدم
اردلان بذار فکر کنم
می ترسیدم چگونه بدن پاره شده را از بین ببرم. یاد حرف نازی ها افتادم.
مردم می گویند من برای نوشیدن الکل دیوانه هستم
می فهمم چرا با مردی بودم که دوستم داشت.
راس می گوید:
نتونستم ازش بگیرمش نتونستم بگیرمش اردلان بی رحم بود همه چیز بی رحم بود
این عادت او بود
همونطور که نازی گفت زیر دوستام خوابیدم عشقم داشت کورم میکرد
خداوند به وعده او برکت دهد
بریم دکتر مشکلاتمون حل میشه بعضی وقتا حالم بد میشه
من یک فاحشه هستم، اما نمی توانستم دستانم را تکان دهم، بنابراین شیر آب را بستم.
رفتم حموم و رفتم بیرون.
جلوی کمد قاب عکس بزرگ اردلان را به دیوار آویزان کردم و حوله ای دور بدنم پیچیدم.
من خیره شدم، قسمت 2
من نمی توانستم مرد زندگی ام را از بین ببرم، تاپ و بریس پوشیدم
گوشیم زنگ خورد پس رفتم
گذاشتمش کنار کیفم و دکمه کانکت رو فشار دادم.
سحر: سلام نوشین پاش بیا تو سالن پر از مهمون، من و النا تنهایم.
خانم خاکپور است
نوشین به تنهایی می آید، چند نفر دیگر می گویند زمان برای رنگ آمیزی و مش بندی خواهد بود
و ما انجام دادیم،
ساعت 3 عروس داری یادت نره زود بیای
گوشی من: بیا عشقم، سحر کم و بیش از من خبر داشت
نازی ها نزدیک ترین دوستان ما هستند
من یک سالن بزرگ زیبا در اردن داشتم، حال پدرم خوب بود
آره من عاشقم
من آرایشگر بودم تا اینکه شرکت پدرم را به اردلان سپردم و اداره کردم.
من نمی خواستم برای خودم کار کنم
اگر زمین بخورم، الان راه می روم. کت زرشکی تو را بریدم. این چیزی است که شما از دست داده اید
کمد را گرفتم؛
ساپورت باربری، شال جیگر را بدون نگاه روی سرم گذاشتم
لطفا اجازه دهید موهایتان را خشک کنم
برداشتم و از اتاق خارج شدم. قسمت 3
نوشین: پشت فرمان بی ام و سفید بودم اما بدنم درد می کرد.
من باید به آرایشگاه می رفتم
بازی اردلان و مبین بر اثر سیل و وحش لطمه خورد. هیچ راهی وجود ندارد که اردلان انحراف جنسی نداشته باشد.
مثل زانا دیگ پول داشت اما بی قرار بود. هر بار قول دادم
کار را تمام کن
هر بار بیشتر از مبین متنفر بودم.
محکم فشار دادم و گریه کردم. شما نمی توانید این کار را انجام دهید.
باید با اردلان صحبت کنم.
به من گفت گلدان را تمام کن، اما من طاقت نیاوردم. خسته بودم.
فکر کردم با دوچرخه بهم زده. ترسناک بود. فریاد زد. رانندگی نکن
داشت پایین می آمد. یادم می آید.
پسر جوان و مجروح بود و فقط با دستانش می توانست چشمانش را باز کند.
محکم فشار دهید
او چیزی نگفت حتی ناله هم نکرد. تعجب کردم چون خون در جریان بود.
سحر مدام به من زنگ می زد. نپذیرفتم و دستم را زیر سرش گذاشتم.
قسمت 4…
نوشین: دستمو گذاشتم زیر سرش. چشمانش باز بود و به صورتش نگاه می کرد. هم جذاب بود و هم خوش خلق. موها و موهای برهنه و بازوهای عضلانی اش او را به یک ورزشکار تبدیل کرده است
وقتی درد دارم نمی خواهم ناله کنم
دنی فقط چشم هایش را بست و چند نفر را از زیر پاهایش هل داد.
گرفتمش و بلندش کردم
آهسته گفتم
یه موتور پالس مشکی دیدم داغ بود چی
به آن پسر گفتم او را به کناری برد.
به سمت ماشین رفتم و صندل هایم را پوشیده بودم
نفس نفس به سمت بیمارستان دویدم.
چند دقیقه بعد به بیمارستان رسیدم، به اورژانس رفتم و آن پسر رفت
در عرض چند دقیقه
دو پرستار برانکارد آوردند و آرئوم را روی برانکارد بردند.
رفتم پشت سرشون
به اولین دکتری که بالای سرش بود گفتم
او خوب است قربان
پام شکسته نیست فقط دستم کبود شده ولی باید از سرم عکس بگیرم
خدایا خواهش میکنم نذار این اتفاق بیفته
به تخت نگاه کردم، دستش روی پیشانی اش بود
درد را می دانستم
او چیزی نگفت قسمت 5
نوشین: وقتی دکتر رفت بدون اینکه چیزی بگم خیالم راحت شد.
از اتاق خارج شدم.
سحر مدام به من زنگ می زد، اومدم بیرون و گفتم الان ماشین رو می گیرم.
من رفتم
چون امروز عروسی داشتم نتونستم برم آرایشگاه.
چند دقیقه بعد به مشتری همیشگیم، سالن خل شالوا رسیدم.
بیشتر از آنچه می بینم بدانم
وقتی سلام کردم رفتم ته راهرو و کتمو در آوردم.
سحر اومد کنارم.
موهایم را باز کردم و یک تاپ نقره ای از کمد بیرون آوردم.
پوشیده بود
سحر:نمیدونم کجایی چرا امروز صبح دیر اومدی؟
نوشین: اومد کنارم چشمش به کبودی گردنم افتاد رنگ چشماش عوض شد
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر