دانلود رمان شالوده عشق

درباره دختری به نام گندم که میخواد خودکشی کنه ولی …

دانلود رمان شالوده عشق

ادامه ...

ی
زبان:
شالوده‌ی عشق
گروه تبادل | ۲
ترجمه: رویایی
از گفتمان لطیف الهی محصول می‌شوم
چشم‌های من به کسی که به خاطر نیکویی‌هایم مرا می‌خواهد، بر نمی‌آید!
می‌خواهم کسی را که با دانستن بدی‌هایم باز هم مرا می‌خواهد بینم.
ارنستو ساباتو
و عشق تو، یک تراژدی بزرگ است، که نمی‌خواهم فراموش شود!
سعیده الصباح
شالوده‌ی عشق
گروه تبادل | ۳
#قسمت۱
#شالوده‌ی_عشق
روی کاغذ‌های سرد حامام انسان‌انگار نشسته و دیدارش میکنم!…
پارچه تاریک و ترت شدت و تر هم زیر پاست و من کشیدم و بستم این قطعاتی که رنگ رو برده، ساییده شدم.
آینه چشمانم بالاتر رفت…
ظریف یک دختر را می‌بینم.
شالوده‌ی عشق
گروه تبادل | ۴
که به منظور یک دختر زیبا با چشمان بسته و موهای طلایی خاطرنشان زده، غوطه ور شده در آبی کمی تارتر از حالت معمولی‌اش و پوست روشن زیر هالوژ های لطافت حامام از هر جا رنگ پریده‌تر به نظر می‌آید.
شاید هم دلی رنگ پریدن ارواح نبود، که از مات و برافروختن در های دخترک مطلایی چکید و هر لحظه به آن زلالی را تیری می‌داد!
باید کاری می‌کردم. باید اما چرا نمی‌توانستم تصویر روبرو را تحلیل کنم؟
ذهن من گناه چیره کن ندارد.
سرتاسر آدمم محکم تقلا کرد…
غصه‌ای که صد سال کردنم را داشت، عقل زدم.
شالوده‌ی عشق
گروه تبادل | ۵
باید حرف‌های خود را میزدم. باید هویت کسانی که مقابلم در حسادت افکار داده بود را فراموش کرده و حرف‌های خود را میزدم!
خواستم اما نشد…!
درست و حسابی ای تصور کردن خود، حق شخص بود که از گلو من بروید و هوش خود را بروید رو سورت کشید…
دختر مطلایی
#نگارنده: روزین
#قسمت۲
#شالوده‌عشق
شالوده‌ عشق
گروه تبادل | ۶
داستان عاشقانه ZK
گروه تبادل | 7
غرض اوسانسو داره؟ اوسدسودی خودتو … نسسابسو؟ تو…؟
صدای بلندی به گوشش رسید.
– به سرعت آمبولانس بخوانید!
افرادی با چهره‌های در اشک، ایستاده بودند، از بلند بلند فریاد زد. آذربانو با چشمان پر اشک، به شدت زیر لب زمزمه می‌کرد؛
– باید زنگ بزنیم. یکی باید سهام از دست رفته را بازیابی کند.
با لرزش در صدا گفت:
– واقعا، زنگ بزنید خانم. الان وقتشه که برسن.
آذربانو همیشه زیر لب مرور می‌کرد؛
– باید زنگ بزنیم. باید زنگ بزنیم یک سهام از دست رفته را بازیابی کنیم.
خودم را کنترل کردم و گفتم:
– لطفاً خودتان را ناراحت نکنید، آذربانو…
حالش خوب می‌شود. من مطمئن نیستم چه باید بکنم…
با حرکت وحشیانه دستانم از شانهاش دور کردم و مثل حیوان وحشی به سمتش حمله ور شد.
گیج شده به دیوار نزدیک شدم و آذربانو به جایی که با این‌حال موجود نبود، را دوست داشتم و برای حفظ ارزش زندگی‌ام به دور گلوم حلقه کرد.
– سر رسیده است دختر ناحق… عفریت! لعنت بر او و تولدتان، پسرخوانده‌ات!
روزی که کسی از من دفاع کرد، لعنت برای من کسی نخواست پارت سازد.
پرتابش نکردم، لعنت باد او که مبرم کرد تو را نگه دارم!
حس می‌کرد و بر سرم فشار میآورد و من نمیتوانستم باور کنم که مخاطب حرف‌هایم است!
پوست نازک گلوم را پاره کرده بود.
# نویسنده: ZK
# پارت۳
# شالوده‌عشق
گروه تبادل | 8
– تف بده رو چشمات. تو… تف بده او ذات خودت است. تو هم میگویی… دوست داری؟ چقدر خودت را دردس رابطه با هام مخلص بگو. من… من خاک به سر مادرشستم. همچنین به هام مخلص بود. چقدر گفتم تا ندانم مشکلات چیست نمیتوانم… کمک کنم؟ اما ه

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.