درباره دختری به نام گندم که میخواد خودکشی کنه ولی …
دانلود رمان شالوده عشق
- بدون دیدگاه
- 1,514 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 4503
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 4503
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان شالوده عشق
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان شالوده عشق
ادامه ...
ی
زبان:
شالودهی عشق
گروه تبادل | ۲
ترجمه: رویایی
از گفتمان لطیف الهی محصول میشوم
چشمهای من به کسی که به خاطر نیکوییهایم مرا میخواهد، بر نمیآید!
میخواهم کسی را که با دانستن بدیهایم باز هم مرا میخواهد بینم.
ارنستو ساباتو
و عشق تو، یک تراژدی بزرگ است، که نمیخواهم فراموش شود!
سعیده الصباح
شالودهی عشق
گروه تبادل | ۳
#قسمت۱
#شالودهی_عشق
روی کاغذهای سرد حامام انسانانگار نشسته و دیدارش میکنم!…
پارچه تاریک و ترت شدت و تر هم زیر پاست و من کشیدم و بستم این قطعاتی که رنگ رو برده، ساییده شدم.
آینه چشمانم بالاتر رفت…
ظریف یک دختر را میبینم.
شالودهی عشق
گروه تبادل | ۴
که به منظور یک دختر زیبا با چشمان بسته و موهای طلایی خاطرنشان زده، غوطه ور شده در آبی کمی تارتر از حالت معمولیاش و پوست روشن زیر هالوژ های لطافت حامام از هر جا رنگ پریدهتر به نظر میآید.
شاید هم دلی رنگ پریدن ارواح نبود، که از مات و برافروختن در های دخترک مطلایی چکید و هر لحظه به آن زلالی را تیری میداد!
باید کاری میکردم. باید اما چرا نمیتوانستم تصویر روبرو را تحلیل کنم؟
ذهن من گناه چیره کن ندارد.
سرتاسر آدمم محکم تقلا کرد…
غصهای که صد سال کردنم را داشت، عقل زدم.
شالودهی عشق
گروه تبادل | ۵
باید حرفهای خود را میزدم. باید هویت کسانی که مقابلم در حسادت افکار داده بود را فراموش کرده و حرفهای خود را میزدم!
خواستم اما نشد…!
درست و حسابی ای تصور کردن خود، حق شخص بود که از گلو من بروید و هوش خود را بروید رو سورت کشید…
دختر مطلایی
#نگارنده: روزین
#قسمت۲
#شالودهعشق
شالوده عشق
گروه تبادل | ۶
داستان عاشقانه ZK
گروه تبادل | 7
غرض اوسانسو داره؟ اوسدسودی خودتو … نسسابسو؟ تو…؟
صدای بلندی به گوشش رسید.
– به سرعت آمبولانس بخوانید!
افرادی با چهرههای در اشک، ایستاده بودند، از بلند بلند فریاد زد. آذربانو با چشمان پر اشک، به شدت زیر لب زمزمه میکرد؛
– باید زنگ بزنیم. یکی باید سهام از دست رفته را بازیابی کند.
با لرزش در صدا گفت:
– واقعا، زنگ بزنید خانم. الان وقتشه که برسن.
آذربانو همیشه زیر لب مرور میکرد؛
– باید زنگ بزنیم. باید زنگ بزنیم یک سهام از دست رفته را بازیابی کنیم.
خودم را کنترل کردم و گفتم:
– لطفاً خودتان را ناراحت نکنید، آذربانو…
حالش خوب میشود. من مطمئن نیستم چه باید بکنم…
با حرکت وحشیانه دستانم از شانهاش دور کردم و مثل حیوان وحشی به سمتش حمله ور شد.
گیج شده به دیوار نزدیک شدم و آذربانو به جایی که با اینحال موجود نبود، را دوست داشتم و برای حفظ ارزش زندگیام به دور گلوم حلقه کرد.
– سر رسیده است دختر ناحق… عفریت! لعنت بر او و تولدتان، پسرخواندهات!
روزی که کسی از من دفاع کرد، لعنت برای من کسی نخواست پارت سازد.
پرتابش نکردم، لعنت باد او که مبرم کرد تو را نگه دارم!
حس میکرد و بر سرم فشار میآورد و من نمیتوانستم باور کنم که مخاطب حرفهایم است!
پوست نازک گلوم را پاره کرده بود.
# نویسنده: ZK
# پارت۳
# شالودهعشق
گروه تبادل | 8
– تف بده رو چشمات. تو… تف بده او ذات خودت است. تو هم میگویی… دوست داری؟ چقدر خودت را دردس رابطه با هام مخلص بگو. من… من خاک به سر مادرشستم. همچنین به هام مخلص بود. چقدر گفتم تا ندانم مشکلات چیست نمیتوانم… کمک کنم؟ اما ه
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر