دانلود رمان شاه خشت

درباره پریناز دختری که گذشته تلخی داشته و حتی برای گذران زندگی مجبور به کارایی شده که اصلا دوست نداشته تا یه روز با مردی به نام فرهاد جهانبخش که یه تاجر پولداره اشنا میشه و …

دانلود رمان شاه خشت

ادامه ...

#شاه_کشت
#قسمت 1

تجربه من را باور کنید؛
عشق باید خود به خود بیاید
ب
ناگهانی و به زور
دست ما نیست که بیایم
کسی که عشق نداره
آدر کیست؟

گابریل گارسیا مارکز

پادشاه خاک رس

چرخ یک روال دارد

به طور کلی
و
زندگی حول محور می چرخد؛ موضوع

روز خوب، روز بد
پادشاه خشت پاییز

و
ولی یه روز تو سلولت میخوابی.
شیوع
آر

به من خوش گذشت
البته این مس جدید همیشه پایدار نیست
باشد

آن روز صبح هم این اتفاق افتاد.

همان موقع فرهاد را دیدم.
روزی که برای اولین بار

بعدا اسمش را فهمیدم و تا آن زمان ریب بود
از کلمه “ارباب”
چی پوشیده بودم

یادش افتاد که فرناز و طوی در اطراف او بودند
پیام شفاهی
من آن را انجام می دهم

پادشاه خشت پاییز

تب و عرق بالا باعث شد تا تنش کار کند
از طرف خدا هم بود

در شب محل کار کوچک برادر
راضی شدن
چ
تخت با سبد و سبد

این یک نیمه شوخی است
ا
می دانم که آن لبخند قرار نبود
شب تا سحر به قول خودش.
مرد باید مست باشد.
بود یا…؟

فرناز که همه او را نازی خطاب می کردند، گلی جاودانه است
بود

از خانه فرار کرد
و
زیرا در هجده روز
موفق باشید
دخی چ
و برای
ویش خاله زنگ معروف کار می کرد.

او بدن متعادلی داشت.

شاااااااد و مدبچ هرازگاهای مرد و نگهبان و میریم شهر
خوش اومدی خاله
لباس، جواهرات، پشم و البته بیشتر ساخته شده است
نازی بودن بدون اره ممکن بود.
پادشاه خشت پاییزی


#شاه_کشت
#قسمت دوم

در ضمن به قول خودش احساس دوست داشتن می کرد.

پادشاه خشت پاییزی

معنی «عزیز شادن» را هم می دانیم.
اینطور نبود، رضایت بزرگی بود
مثل ما

شب را با زنب سپری کنید

این بود، رضایت از رضایت
خب کار ما هم همینه
به

ما مسئول سخت کوشی خود هستیم.
من پرداخت کردم
رقصیدند.

با جلد بود
دوباره
تو یک و نیم میخوابی
تا مداب انجام شده بود
می دانم چه حسی دارد
دیگری برده نازی است
با نازی در ارتباط با دوستات عمه ماشا
ارسال نکن

پادشاه خشت پاییزی

هاا…ر
موهای خیس خود را خشک کنید

خاله دم در اتاق ایستاد و یادش افتاد که زود بیاید
خشک کردن

سشوار رو روشن کردم و شروع کردم به برس زدن موهام.
نذیر شدم، سعی کردم صدای مزاحم را خاموش کنم.

بله به موهای شما، شما یک چکش دارید
_ وری، یام یی اتو باکار
حمد خدا!

پادشاه خشت پاییزی


#شاه_کشت
#قسمت سوم

_فولکلور موم خرابه!
چ
شاه، سهوار بهی

آهی کشید و روی تخت نشست.

عجب

تعجب کردم از چی میترسی؟ بار اولم نبود!
پادشاه خشت پاییزی

_نازی نذار ببینم بری جهنم! بابا این شرم آوره!

نه من اینطوریم
چ
کردی، دخی شاه، صحیحه و سلام
من برمی گردم

چشمانش را با دستش ماساژ داد.

خدایا نگرانم اینقدر زبانت درازه! این مرد دیوانه است
و آن را از نیمه شب گذشته نگذارید.

_ نذار این اتفاق بیفته! چابادر ر. و ح
این است؟ آن پسر چقدر بزرگ است؟
آیا آدم را به تخت بست و بعد کارش را کرد؟

آهی کشید و سرش را تکان داد.

این یک لمس بود؟ با وجود اینکه بازار است، اما می گویند مکانی عالی است
حاضرم با کلمات بالا بهت بزنم مورتیکا آه الاغ! نعار
قرار بود منو کتک بزنه!
پادشاه خشت پاییزی

من Tcham هستم

گوم، چه می خواهی؟

بافتنی هم!

– راه ها را به شما می گویم، یادم می آید تا الان هستم
من یک شکل دیدم.

حالا دیگر نازی وجود نداشت!

_نازی باحال تر از همه این بود که روانیاااااااااااااااااا
من راهی پیدا خواهم کرد که شما را راضی کنم! مرتیکه فکر کرده است
آها!
چ
چاه مسی بود

عجب! وری، کا آش حلبا و این
و
و ادی را بساز، یک چرت خوب!
من از خاطرات تو هستم

وی همچنین گفت که …

ابریک میخوام بگم نیازت رو کم نکنی.
ساااااااااااااااااااااام

این بهترین مدل برای خرید است، اکنون جدیدترین است.
ورزر! اینطوری نیست بابا، اشکالی نداره!

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.