دانلود رمان شکنجه گر من

درباره دختری به نام تارا است که بر اثر یک تصادف حافظ اش رو از دست میده و پدرش هم به دلیل اتفاقی که تو گذشته افتاده همیشه تحقیرش میکنه و کتکش میزنه . یه روز تارا با کمک یکی از دوستاش از خونه فرار میکنه و به دبی میره به امید ساختن یه زندگی بهتر اما نمیدونه اونجا قراره به عنوان برده فروخته بشه و …

دانلود رمان شکنجه گر من

ادامه ...

طبق معمول هر روز دعوا و کتک زدن. حالم از این زندگی بهم میخوره کی میتونستم
بمیرم و
راحت باشم دستم رو روی گونه ورم کرده ام گذاشتم.
ضربه بدی به صورتم زد حالم بهم میخوره مثلا بابا
.
چشمام پر و خالی شد. اما
نگذاشتم اشک هایم بریزد، حالم به هم می خورد از این زندگی که
مسبب آن بودم
. روی تختم دراز کشیدم و
سعی کردم به چیزی فکر کنم. با صدای
زنگ گوشیم

آرام آرام رمان شکنجه ام را دانلود کردم | صفحه 1

از جام بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
مثل همیشه سارا بود. دکمه کانکت رو فشار دادم
و گوشی رو گذاشتم کنار گوشم و با صدای خشن گفتم
:
بله
سلام تارا خوبی؟
-سلام متشکرم.
– اتفاقی افتاد؟
-نه چطور؟
– اتفاقی برات افتاده؟
– نه، مهم نیست. عزیزم کاری کردی؟
آها آره میخواستم بگم
امروز مامان فولاد زره نیست اگه کاری نداری بیا خونه ما.
سارا همسایه و بهترین دوست من بود. وقتی ده ساله بود
مادرش
را از دست داد و پدرش ازدواج کرد.
صفحه 2
تمدید شد
به طرز عجیبی مرا به یاد نامادری سیندرلا انداخت. سارا تمدید کرد
. نامادری سارا زن قوی و فاحشه ای بود که
برای او رنج های زیادی
کشیده بود و هرگز
جرات نداشت از این زن به پدرش شکایت کند
.

او این کار را کرد تا اینکه او را تا سر حد مرگ کتک زدند.
سارا که دید جواب نمیده گفت نمیای تارا بهتره.
داشتم میرفتم باید با یکی بهتر
از سارا حرف میزدم بهش گفتم:چرا اینجام فقط الان پدرم مریضه حتما میام
که
بره.
– باشه منتظرم خدا خیرت بده.
-خداحافظ.

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 3

گوشی را قطع کردم. زندگی من و سارا
تقریبا همینطور بود. تنها فرقش این است که نامادری اش
در طبقه بالا گیر کرده بود
و من با پدرم بودم.
تا پدرم خونه نبود از اتاق بیرون نمیرفتم
. وقتی
پدر رفت، من آنجا بودم و از اتاق خارج شدم.
مامان روی مبل نشسته بود. با دیدن
حاضر و آماده بودنم
اخم کرد و گفت: کجا؟
سارا،
البته، اگر اشکالی ندارد.
با حرص نفس کشیدم. بعد داندو دوباره جواب میده
. فقط گفتی اسیر. با عصبانیت گفتم: میرم.
مامان چشماشو ریز کرد و گفت:

رمان شکنجه من رو اینجوری دانلود کن. صفحه 4

شما طوری صحبت می کنید که انگار آنچه را که گفتم من گفتم. یعنی نباید بدونه کجا
میخواد بره
در رو محکم کوبیدم. اصلا مزاحم کسی نشدم
.
با عصبانیت از کنارش رد شدم، پیاده شدم و
-مهاجرت؟
.
اواخر تابستان بود اما هنوز گرم بود.
سریع رفتم خونه سارا و زنگ خونه رو زدم. در
با
تیک باز شد. وارد خانه شدم. سارا از من استقبال کرد و
با خوشحالی به من سلام کرد. جواب سلامش را دادم و
به اتاقش رفتم. وارد اتاقش که شدم چشمام گرد شد. تمام
لباس های سارا
روی
زمین بود و
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 5

کوله پشتی پر از لباس روی تخت بود.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: میخوای بریم مسافرت
؟
– بهتر است بگوییم مهاجرت تا سفر.
سارا از کنارم گذشت و به سمتم رفت
روی مبل گوشه اتاقش نشست و گفت: آره از
این زندگی خسته شدم.
تا زمانی که اینجا هستم و رنج می کشم، می خواهم برای خودم یک زندگی راحت بسازم.
به چشمان اشک آلودش
نگاه کردم . سارا کمتر از من رنج کشیده بود.
رفتم روبروی روش نشستم و گفتم پس
شانس آوردم هنوز اینجام باید
تا بمیرم اینجا باشم.
سارا دستمو گرفت و گفت: باشه تو هم با من

دانلود رمان مرد شکنجه گر بریم صفحه 6

.
لبخندی زدم و گفتم: با اجازه کی؟
– فکر کردی بابام اجازه میده؟ میخوام
قاچاق کنم
از ترس دستش رو فشردم و گفتم:
دیوونه ای؟
– آره دیوونه شدم. آنها مرا دیوانه کردند. به خاطر این عوضی ها زندگی من را جهنم کردند
. میخوام برم.
من باید بروم
وگرنه در را می زنم.
– خب، زندگی من جهنم است.
دارند مرا به خاطر عوضی بودن تنبیه می کنند. اما من باید تحمل کنم، تو هم تحمل کن
.
– من مثل تو احمق نیستم، طاقت ندارم.
چون لرزیدم و با عصبانیت گفتم: آره

رمان شکنجه من رو دانلود کن صفحه 7

راست میگی من احمقم و
زندگیم
به خاطر حماقتم تبدیل به جهنم شده.
سارا با ناراحتی به من نگاه کرد و گفت: هیچ وقت
خوب به من توضیح ندادی که چه اتفاقی افتاده است.
– من می توانم به شما اعتماد کنم؟
سارا دستم را فشرد و گفت: بله عزیزم حتما.
مطمئن باش به کسی نمیگم
از اونجایی که گریه میکردم گفتم: حدودا یک
ساله بودم عاشق پسری شدم که از هر نظر،
سال
، نزدیک به شش ماه با هم دوست بودیم. اما
پدرم اجازه نداد با او ازدواج کنم.
نمیدونم چرا
ولی مامانم گفت بابام پسر خیلی بدیه

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 8

میاد. اما من
با تهدید آنها را مجبور کردم که با ازدواجم موافقت کنند
. پس از ازدواج، پسر مرا ترک کرد.
گفت که من را دوست ندارد. تا الان به زور با من بود
. اما من
باور نکردم و دنبالش رفتم اما
بدون توجه به من سوار ماشینش شد و رفت. من
من هم دنبال ماشینش دویدم که تصادف شدیدی کردم و
حافظه ام را از دست دادم.
حتی یادم نیست نام من. هیچ وقت نمی دانستم
چرا. من زبان کردی را متوجه نشدم.
سارا با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: اسم
شوهرش
چیه
؟
دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 9
– الان طلاقت داده یا نه؟
– نه، او مرا طلاق نداد. تقریباً پنج ماه از ازدواجم می گذرد
، اگر یک ماه دیگر از او خبری نشد،
می توانم طلاقم را بگیرم،
سارا بلند شد و گفت: به هر حال اگر می خواهی
با من بیایی، می توانی. این گروه

می توانم طلاق
غیابیم را
اونی که میخوام برم
قابل اعتماده. فردا می روم و امروز
از شما خواستم که بیایید تا با هم دعا کنیم.
با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم: نه نمیتونم
برم معلوم نیست اونجا چه انتظاری داره.
– از کجا می دانی که شاید زندگی خوبی در انتظارت باشد
؟
-نمی دونم، شاید به هر حال، من به چیزی امیدوار هستم.

رمان شکنجه من صفحه 10

پشیمان نخواهید شد.
پشیمان نیستم اما مطمئنم از ماندن پشیمان خواهی شد
.
یک ساعتی پیش سارا موندم و بعد
رفتم خونه به محض اینکه درو باز کردم
کفشای بابام توجهمو جلب کرد
. در زدم و وارد شدم
.
بابا با دیدن من اخم کرد.
خیلی آهسته سلام کردم و به من گفت:
تا حالا کدوم قبرستان بودی
هان؟
خواستم جوابش را بدهم که گفت: معلوم است که پی
یلی تیلی دختر شیطونی است.
حرفش اذیتم نکرد، پنج ماه از دانلود رمان شکنجه من
می گذرد .
ص 11

این اشتباه من است، می شنوم که شما چنین تهمت می زنید. می خواستم
به اتاقم بروم که عصبانی و بلند شد.
گفت: اشکالی ندارد؟ ازت پرسیدم کجا بودی؟
خیلی آروم جواب دادم: قبل از سارا…
– تو اشتباه کردی که با سارا بودی. راستشو بگو
باز با کی بودی؟
دیگه طاقت نیاوردم با عصبانیت نگاهش کردم
و به او گفتم: من با سارا بودم نه با الاغ دیگری، آدم
یک بار احمق است نه صد بار.
.
بابام لبخند زد و گفت: درسته آدام. مشکل
این است که شما یک انسان نیستید، شما یک حیوان هستید.
– دخترم دیگه توقعی نیست …..
با دیدن چشمای خون آلود پدرم
فهمیدم چیکار کرده. بابا عصبانی اومد سمتم،
رمان شکنجه گر من رو دانلود کن
و با مشت به دهنم زد و گفت: فاحشه
. میفهمی چی میگی احمق کی میمیری که
این شرمندگی
که آوردی از زندگیم محو بشه؟
با لبخند غمگینی نگاهش کردم و گفتم: بخون.

امشب خودمو میکشم
– نه، لازم نیست بمیری، فقط از خانه ات برو بیرون.
نمی خوام
فردا تو این خونه ببینمت.
اشک هایم راه خودش را پیدا کرد، با دیدن
اشک هایم چشمان بابا پر از اشک شد و
به پشتی مبل
تکیه داد . رفتم تو اتاقم اینها هر روز پدرم بود
، می گفت دیگر من را در
خانه اش نمی خواهد

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 13 را ببینید

اما جایی برای رفتن نداشت.
جز سارا که دوست صمیمی است هیچ کس دیگری را نداشتم.
قرار بود
سارا
بره بیرون… می تونی بیای
این گروهی
که من می خوام برم. قابل اعتماد است منم فردا میرم
… آره بهتر بود با سارا برم زندگی اینجا
برام خیلی زیاده.
سخت میشه. حالم از تهمت های بابا بهم میخوره
آیا می خواهید بیایید؟
بخور مهم ترین چیز اینه که بابا دیگه نمیخواد من
خونه اش باشم
پس میرم. من با سارا میرم بله، این بهترین است.
سریع گوشیمو برداشتم و شماره سارا رو گرفتم
بعد از چند بوق جواب داد: سلام.

دانلود رمان شکنجه من صفحه 14

– سلام سارا عزیزم
وقتی اینجا بودی زود دلتنگم شدی؟ پس چطوری میخوای تحمل کنی وقتی من برم
اونجا
؟
مشتاقانه گفتم: یک دقیقه ساکت شو تا بتوانم صحبت کنم
.
سارا خندید و گفت: ببخشید عزیزم بگو چی
.
شده؟
-هیچی میخوام باهات برم فقط بگو چی باید
چرا عکس؟
سارا چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: مطمئنی
– بله مطمئنم. دیگه طاقت ندارم با تو هستم
دارم میام زندگی من تبدیل به جهنم شده است، شاید
چیز بهتری در آنجا در انتظارم باشد

. دانلود رمان شکنجه گران من صفحه 15

باشه
– اشکالی نداره هیچی لازم نیست فقط یه لباس بردار
و تمام.
من خودم با اونی که باید بریم هماهنگ میکنم
فردا ساعت پنج صبح بیا تو خیابون میریم.
-خوب.
خواستم حرفمو قطع کنم ولی سارا سریع گفت تارا
یه عکس از خودت بفرست.
-نمیدونم لازمه برم تو الان برام بفرست.
– باشه الان میفرستم.
تلفن را قطع کردم. یکی از عکسامو برای سارا فرستادم
. از جام بلند شدم و چند کت و
شلوار و تاپ برداشتم
و داخل کیفم گذاشتم. کوله پشتی زیر تختم

دانلود رمان عذاب آورم صفحه 16 را چک کردم

با اینکه خیلی ترسیده بودم اما دیگر نمی خواستم
در
این خانه بمانم از
اتاق بیرون نرفتم حتی بیرون نرفتم به شام ​​- در دعوت گیری استفاده می شه. ساعت موبایلم را
روی
5 گذاشتم و به رختخواب رفتم. نمیدونستم
کارم درسته یا نه. شونه ام رو بالا انداختم
و به خودم گفتم و سعی کردم بدون اینکه به آینده
نامعلومم
. کم کم چشمام داغ شد و نفهمیدم کی
: بدتر از این نمیشه. هر چه باد چشمانم را بستم
و سعی کردم بخوابم بدون اینکه به آینده ام فکر کنم
خوابم برد… با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
سریع چرخیدم. زنگ را خاموش کن تا کسی
بیدار نشود

دانلود سریع رمان شکنجه گر من صفحه 17

بلند شدم و یک مانتو و شلوار ساده پوشیدم
. کیفم را برداشتم و به آرامی در اتاق خواب را باز کردم.
انجام دادم و بیرون آمدم.
به جایی رسید
خانه ساکت و تاریک بود. خیلی
آروم در ورودی رو باز کردم و وارد کوچه شدم.
شروع کردم به دویدن، به محض اینکه به کوچه رسیدیم، سارا را
روی پاهایش
دیدم . با دیدن من نفس عمیقی کشید و
گفت فکر کردم
متاسفم.
نفس نفس زدم گفتم آره میگم
چیزی بگویم می ایستم.
سارا لبخندی زد و گفت: باشه حالا
باید صبر کنیم و ببینیم.
درست در همان لحظه صدای بوق ماشین توجه ما را جلب کرد

دانلود رمان شکنجه گر من

درو صفحه 18 وقتی برگشتم
دیدم یک وانت سیاه رنگ است.
سارا خیلی سرد گفت: بیا.
با دیدن وانت ترس وارد بدنم شد. تازه
فهمیدم میخوام چیکار کنم یعنی واقعا
کجا باید بدوم؟ سارا خیلی راحت به آدرس رفت.
و به من اشاره کرد که دنبالش بروم.
دنبال سارا رفتم
سمت ماشین. در ماشین باز شد. سارای
و سوار ماشین شدم. سارا با صدای بلند سلام کرد اما من
خیلی بی سر و صدا
سلام کردم . دو مرد و حدوداً هفت نفر بودند
دختران در ون. مردها با دیدن من لبخند بدی زدند از
شرم

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 19

سرم را پایین انداختم و
با سارا روی صندلی نشستم.
هنوز سنگینی چشمان آن دو مرد را حس می کرد.
سرم را بلند نکردم تا به مقصد رسیدم،
وانت جلوی یک خانه ایستاد، همه
از ماشین پیاده شدند.
مقابل
زنی ایستاد
و دو مرد جلوی در ایستاده بودند، زن به ما نگاه کرد از
دخترها پرسید و گفت: کوچکترین اشتباه شما
را گرفتار می کند. پس مراقب رفتارت باش
اگر می خواهید به راحتی از مرز عبور کنید،
هرچه به تو می‌گویم گوش کن. .
بعد مدتی به من نگاه کرد و گفت: باید
تازه وارد باشید، درست است؟

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 20

خیلی آروم گفتم: آره
-اسمت چیه؟
-تارا..-.خوشبختم تارا اسمم سلمازه. من مسئول
شما هستم هر سوالی داری از من بپرس
سپس رو به مرد پشت سر خود کرد و
گفت: آنها هم مسئولند که تو را مرضه بگذرانند.
به مرده نگاه کردم که لبخندی زد و گفت:
اسم من هارمیس است، امیدوارم در سفر شما مشکلی ایجاد نکنم
.
به هرمس نگاه کردم. قدش بلند بود،
چشم و ابروهاش سیاه بود. بینی و لب های عقابی چشم های
متوسطی داشتند
. در کل خوب بود،
با سلماز و بقیه دخترا وارد خونه شدیم.

چند نفر داخل خانه بودند که
چمدان های ما را بردند. آنها صفحه 21 را گرفتند

و شروع به مرور کردند.
سلماز گوشه ای ایستاد و گفت: چیزهای اضافی
مثل موبایل، ماشین حساب، لوازم آرایش، طلا و
پول نباید همراهت باشد.
خدا را شکر هیچ کدام از این وسایل را با خودم نبرده بودم
، بعد از حدود بیست دقیقه که همه
چمدان ها چک شد
، سلماز همه ما را به سمت ماشین هدایت کرد. رو به سلماز کردم
و پرسیدم: الان کجا میریم؟
سلماز: میریم جنوب، از اونجا به اونور میریم.
سرمو تکون دادم و نشستم. دخترها
تقسیم شدند. من، سارا، سلماز و
دو دختر دیگر در یک ماشین، پنج دختر دیگر
، سلماز رو به ما کرد و گفت: راه برو.
آنها در ماشین دیگری بودند. دو نفر از آن‌ها که الان
فهمیدم محافظ بودند.

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 22 هستند

و در ماشین دیگری نشستند
ماشین ها لیفان X60 سفید بودند. سه
ماشین
یکی پس از دیگری در جاده حرکت می کردند،
ماشین ها
تا ساعت یازده شب بی وقفه حرکت می کردند
، حتی برای ناهار هم توقف نکردند.
ناهار با ماشین شخصی ساندویچ خوردیم و تا یازده چیزی
نخوردیم
، ساعت یازده جلوی خونه ای توقف کردیم
ولی فردا ساعت 6 دوباره می ریم.
از اتاق پیاده شدم. ماشین با بقیه دخترا
ما امشب اینجا می مانیم
و همه وارد خانه می شویم. هرکدوم از دخترای

دانلود رمان شکنجه من صفحه 23

وارد یه اتاق
شد من هم یکی از اتاق های خونه رو انتخاب کردم
و وارد شدم، یه اتاق خیلی ساده. فقط
یک فرش سه در چهار
و یک تخت یک نفره
مبلمان اتاق بود. روی تخت نشستم و
فکر کردم. آیا این بدان معناست که مادر و پدر
قبلاً متوجه نشت من شده اند؟ من همیشه
در اتاقم هستم و خیلی کم پیش می آید که
اتاقم را ترک کنم.
اگر مامان کاری با من داشته باشد، سر وقت می آید
وگرنه
احساس نمی کند که من در آن خانه هستم.
. لبخندی زدم و به خودم گفتم: اگر بفهمند الان خیلی
خوشحال می شوند. مخصوصا بابا که همیشه دوست داره

رمان شکنجه من رو دانلود کنه. صفحه 24

داشتم
از آن خانه بیرون می رفتم که چشمانم پر از اشک شد. همه
پدر و مادری دارند، من پدر و مادری دارم، یکی
حماقتی که
هیچ وقت دلیلش را نفهمیدم،
آبروی پدرم برایش مهمتر از هر چیز دیگری بود. من هم
با ازدواج احمقانه ام آبرویش را از دست دادم. سپس
دیگر برای او ارزشی نداشت. به یاد خواهرم افتادم، تنها
کسی که
در آن خانه با من خوب بود. اما حیف که
او ازدواج کرده و یک بار به من سر زده است. یک هفته امیدوارم
من این فرصت را داشتم
که با او خداحافظی کنم.
تا آخر عمرم او را نخواهم دید . چشمانم را بستم.
یک چیز دیگر،

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 25

مهم نیست فردا برای همیشه از این کشور خواهم رفت شاید
زندگی ام جور دیگری شود.
از خانواده ام راضی نبودم ،
حالا شاید با غریبه ها هستم…
*********
ساعت پنج صبح راه افتادیم. ظهر وارد بندرعباس شدیم. هوا
فوق العاده گرم بود. هوا حتی برای نفس کشیدن هم خیلی گرم بود
.
در آن زمان هوا سخت بود. اتومبیل ها
مفید هستند
آنها متوقف شدند. همگی پیاده شدیم و وارد عمارت شدیم. هنوز
فرصت نکرده بودم
هنوز با هیچ یک از دخترها حرفی
با این حال، او کسی نبود که دوست داشته باشد و چیزهای مشابهی پیدا کند.
من به سختی با او دوست شدم
سارا همه در راهرو
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 26
نشستیم، سلماز جلوی ما ایستاد و گفت: میدونم
خسته شدی ولی
کار از این به بعد سخت میشه. ما می خواهیم از مرز عبور کنیم. باید
مراقب باشید، گرفتار شدن هر کدام از شما مساوی است با
نابودی همه شما.
پس به چیزی که می گویم توجه کنید 1
: بدون صدای غیر ضروری. دو: اگر
کسی گرفتار شود، هیچ کدام از ما را نمی شناسد
. سه: برای بخشی از مسیر باید چکمه های پلاستیکی بپوشید،
بنابراین این چکمه ها

مشکلی ندارند.
به چکمه هایی که به آنها اشاره کرد نگاه می کنیم. همه ما می گیریم
یک جفت چکمه و آنها را در کیف خود قرار دهیم. سولماز
به چشمان یک فرد مجرد نگاه کرد

دانلود رمان شکنجه گر من | به صفحه 27 برگشت

و گفت: اگر یکی از شما مشکلی ایجاد کند
، شما را بدبخت می کنم.
او حق داشت چنین تذکری بدهد. گرفتار شدن توسط هر یک
از ما کل گروه را نابود می کند.
سلماز دوباره گفت: برو
فردا راه سختی داریم.
پشت سلماز می رویم و
از در پشتی عمارت خارج می شویم. همانطور که سلماز گفت راه
بسیار سخت بود.
قسمتی از مسیر کاملا گل آلود بود. پوتین هایمان را پوشیدیم و از آن قسمت گذشتیم،
یکی یکی از جلوی دید بانی
رد شدیم ، وقتی به دریا نزدیک شدیم، همه
و
نفس عمیقی کشیدیم. سلماز اومد پیش ما
و

. دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 28

گفت تا الان خوبه حالا
باید سوار کشتی بشیم مواظب رفتارت باش.
به سمت کشتی رفتیم. هرمس نزد یکی از
افراد قایق رفت و چیزی به او گفت و او با دست اشاره کرد
که سوار قایق شویم. تکه ای از ته کشتی را باز کرد و گفت: این را بگیر، تو و
نفسی نکش
تا اینکه
یکی یکی دخترها وارد اتاق کف کشتی شدند،
من آخرین نفری بودم که وارد شدم، رفتم و
در پایین کشتی نشست
سارا، سلماز هم وارد شد و بعد
.
بسته شد، اتاق در تاریکی مطلق رها شد، اما
من فشار دادم.
دست سارا برای مدتی. در آن تاریکی چشم در چشم نمی دیدم
. بعد از چند دقیقه کشتی حرکت می کند

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 29.

سلماز با خونسردی گفت: “به نظر می رسد مشکلی وجود ندارد.
ما همه
از
صحبت های
سلماز خوشحال بودیم
.”
نور گوشیش را جلوی صورت دختری گرفت
و گفت: خب از تو شروع کنیم، بگو اسمت چیست؟
-من میدانستم.
– سبا چند سالشه؟
-بیست و چهار.
– خیلی خوب اسمت چیه؟
دختری که کنار صبا بود گفت: زهرا- چند سالته؟:
بیست
دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 30
باید هزینه عبور خود را به رئیس بپردازید.
بقیه اسما و سنشون رو به ترتیب گفتند تا اینکه
به من رسید، سلماز گوشیشو نشون داد تو صورتم
و گفت

: اسمت تارا بود حالا بگو چند سالته؟
این کار را در یک روز انجام دهید
– هجده.
– بالاخره کوچکتر است، درست است؟
-آره
سلماز خندید و گفت: باشه حالا باید
چند تا چیز رو توضیح بدم وقتی به دبی رسیدیم
باید بریم
خونه رئیس تا ببینمت.
صبا با تعجب پرسید: چرا باید ما را ببیند؟
– برای اینکه بفهمم چند نفر از مرز رد شده اند و
همه دخترها سرشان را تکان دادند اما

من صفحه 31

من تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم. من اصلا به پول فکر نمی کردم
.
دست سارا رو خیلی آروم فشردم و
توی گوشش گفتم: دختر احمق چرا به من نگفتی باید پول بگیرم؟
سارا در حالی که دستش را ماساژ می‌داد،
آرام به من گفت: از آنجایی که می‌دانستم پول را درست نمی‌کنی
، خودم آن را برداشتم.
نفس راحتی کشیدم و گفتم: خب هر چه زودتر بگو،
نزدیک بود قلبم از کار بیفتد.
سارا با چشمان پر از اشک به من نگاه کرد و گفت: مگه نمیدونستی
باید پول بدی تا از مرز عبور کنی؟
– نه نمیدونستم
-بعد فکر کردی خوبن و
؟

دانلود رمان شکنجه گر من برای همه آزاده | صفحه 32

کار نمی کند
.
آروم خندیدم و گفتم: فکر کن
قاچاق چیه، بهتره یه خیریه راه اندازی کنی تا کارت
قانونی بشه.
سارا هم خندید و قیافه ای عصبانی به من نشان داد.
تا به مقصد نرسیدیم با هم حرف نزدیم. وقتی
کشتی متوقف شد، در باز شد و
چهره هرمس آشکار شد. هرمس
در حالی که به ما اشاره می کرد گفت.
: زود بیدار شدن.
همه دخترا سریع بالا میرن کنار دخترا
من روی عرشه ایستادم، هرمس از قایق پیاده شد و
ما
به ما اشاره کرد که پشت سرش سوار قایق شویم. همه چیز از کشتی بیا
؟

, دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 33

رفتیم پالان. یک وانت سیاه جلوی ما ایستاد.
سوار وانت شدیم
. ماشین جلوی یک ویلا ایستاد. دروازه ویلا باز شد
و چند مرد سیاه پوش
با اسلحه جلوی در ایستادند
. ماشین وارد حیاط ویلا شد. یکی از نگهبانان در وانت را باز کرد.
و اسلحه اش را به سمت ما گرفت و گفت
: سریع برو.
با تعجب رفتار مرد را تماشا کردم که سلماز
بلند شد و گفت: کرین گفت
زود بیا
صبا بلند شد و گفت: اینجا چه خبر است؟ ما چه
کردیم که ما را با اسلحه تهدید کردی؟
سلماز دست صبا را گرفت و هل داد بیرون

دانلود رمان شکنجه گر من صفحه 34:دختره ي احمق نمی فهمی چه حرفی رو باید کجا بزنی؟این مردي که دیدي اسمش علیرضاست.کاش
هم فروش دخترایی مثل شمایه.کشتن تو براي مثل آب
خوردنه. پس،به جاي اینکه بیشتر گندبزنی به زندگیت مثل آدم رفتار کن.بعد هم با سرش به محافظ ها اشاره کرد اونها هم به زور مارو بردند توي یک اتاق. و در اتاق رو قفل کردند.فاطمه یک گوشه روي تخت نشست و سرش رو گرفت بین دستاش و با صداي ترسیده اش گفت
:حالا چیکار کنیم؟ همه سکوت کرده بودند. هیچ کس هیچ جوابینداشت که به فاطمه بده.مشغول پاك کردن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 41
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~صورت سارا بودم که دستم رو گرفت و با بغض گفت :منو ببخش تارا همه اش تقصیر من بود.من گولت زدم تا باهام بیاي. دستم رو روي دهانش گذاشتم و گفتم :این حرف رو نزن سارا.تقصیر تو نبود. توکه نمی دونستی قرارهچه بلایی سرمون بیارن. همه اش تقصیر خودم بود.کار غیر قانونی بهتر از نمیشه. سارا با چونه ي لرزون منو توي بغلش گرفت و گفت :ببخش منو آبجی. زندگی خودم خراب بود زندگی
تو رو هم خراب کردم. پوزخندي زدم و گفتم :فکر میکنی زندگی من خیلی قشنگ،بود؟امیدوارم یک روزي تقاص کارهایی که باهام کردن رو پس بدن….
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 42
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~******** همه روي زمین نشسته بودیم کسی حرفی نمی زد.
از ظهر که مارو آورده بودند اینجا کسی سراغی از ما نگرفت. سارا سرش رو روي پاي من گذاشته بود و بی صدا اشک میریخت.نمی دونستم چجوري سارا رو آروم کنم.فقط آرزو میکردم زندگیش بیشتر از این به گند
کشیده نشه. با باز شدن ناگهانی در همه با وحشت به در نگاه کردند.سولماز و چند نفر از محافظ ها وارد اتاق شدند.سلماز گفت :بلند شید تن لشتون رو تکون بدین کلی کار داریم. هیچ کس از جاش بلند نشد که باعث عصبانیت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 43
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~سولماز شذ. سلماز این بار با جیغ گفت:مگه با شما نیستم.بلند شید تا بلندتون نکردم. همه سریع سر پا،شدند.منم به سارا کمک کردم تا بلند شه.سلماز یک چشم غره به سارا رفت و بعد رو
به ما گفت :دنبالم بیاین.
همه پشت سر سولماز حرکت کردیم.سلماز جلوي یک اتاق ایستاد و گفت :یکی یکی به ترتیبی که صداتون
میزنم. برید توي اتاق. صبا برو. صبا از جاش تکون نخورد که سلماز دوباره جیغ زد و گفت :میگم برو تو بگو چشم. صبا :من نمیرم. اصلا چرا باید برم؟میخواین با من چیکار کنید-.هیچی میخوان بکارتت رو چک کنند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان شکنجه گر من | صفحه 44
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

4 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان شکنجه گر من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.