درباره شانار دختر دانشجویی که از همکلاسیش خوشش میاد اما …
دانلود رمان شیطان مونث
- 1 دیدگاه
- 1,092 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان شیطان مونث
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان شیطان مونث
ادامه ...
از هفت مشکلی که معلم در امتحان کلاسی داد، فقط دو تا را انجام دادم
تونستم حلشون کنم
زیرا او در هفته گذشته مانند بسیاری از احمق ها عاشق حرفه خود بوده است.
مشتاقانه منتظر بله آرمان بودم.
بی هدف با قلمم به بهانه کاغذ می زدم
تحویل برگه امتحانی
از صندلی عقب کلاس بلند شد و به سمت میز معلم رفت.
وقتی به من نزدیک شد قدم های آهسته تری برداشت و از نگاه های نافذش فاصله گرفت.
نقش استاد نریمان
زیر برگه امتحانم گذاشت و سرعت قدم هایش را زیاد کرد.
سریع گذشت و رفت.
قلبم خیلی هیجان زده بود و به همه نگرانی هایم اهمیت نمی دادم
آنها زندگی من شدند
چه دغدغه ای مهمتر از بودن با آرمان؟!
نگاهی کوتاه به مینا انداختم.
کمی خندید و به معلمی که یکی از سوال ها را توضیح می داد بی اعتنا شد
من در پایان کلاس دانش آموز بودم
آزمایشش را به من نشان داد و دهانش را باز کرد. نیم لبخند زدم…
از کاغذ سفیدش می شد فهمید که او هم مثل من روی همه چیز متمرکز است.
درس…
وقتی نگاهش را دنبال کردم، به کف بادکرده معلم رسیدم…
در حالی که سعی می کردم خنده ام را کنترل کنم، وسایلم را جمع کردم و
به سمت میز پروفسور نریمان رفتم!
اصلا نمیتونستم توقف کنم! اسپانیایی مخصوصاً چون عشق جان بالاخره به من شماره داد و این من هستم
انشاالله!…
کاغذ تقریبا سفید را روی میز گذاشتم و به سمت در کلاس رفتم.
من انجامش دادم…
با دستانی که از هیجان و کنجکاوی می لرزند، با رویای تو کاغذی می نویسم.
از جیبم گذاشتمش
در آوردم و نگاهش کردم.
“بیا سر کلاس. 110 سریع.
کاغذ را در جیبم گذاشتم و تقریباً به کلاس شماره 110 پرواز رفتم
من انجامش دادم……
خیلی وقته منتظر این جلسه بودم
این نبود…
به محض اینکه در اتاق نشیمن را باز کردم و چند قدم جلوتر رفتم، ناگهان در بسته شد.
یکی از پشت منو گرفت…
بدون اینکه برگردم بوی تنش را عمیقا استشمام کردم….
خودش بود…
ایده آل!
سرش را روی شانه ام گذاشت و در گوشم زمزمه کرد:
بنابراین، توهم یک بانوی عاشق یک حرفه همیشه آن نامه هاست
آیا رنگ کوچک عشق را به سینه ام خواهی چسباند؟ ها ها؟؟
با صدای لرزان جواب دادم:
من بودم! چانه اش را روی شانه ام مالید و گفت:
من یک کشف بزرگ کردم! بدون اینکه برگردم گفتم:
ممنون از اعتراف من!…البته!
با صدای غمگینی خندید و دستش را که روی شکمم بود به سمت گردنم برد و بالاتنه ام را گرفت…
یه لحظه نفسم بند اومد و خشک شدم…
صدایش آرام تر از قبل شد…
بالاتنه لباسم را در مشتش فشرد و گفت:
به خاطر صراحتم ببخش شنارول من سایز اول لباستو ترجیح میدم…
من پیشنهاد شما را می بینم و فکر می کنم!
دست دیگرش را با نوازش از کمرم تا بین پاهایم رد کرد.
شلوار جین بین پاهایم
مشتش را گرفت و گفت:
– مثلاً اندازه اینجا … یا …
این بار پشتم را گرفت و ادامه داد:
چشمامو بستم و با صدای ضعیفی گفتم:…
ممکنه اتفاق بیفته… اینجا نباش لطفا…
گوشم را بین دندان هایش فشرد و به پشتم فشار داد.
ملوند
می دانستم که برای شروع راه طولانی را طی کرده ام
اما وقت آن است که تمام تلاشم را برای رسیدن به این پسر که در دانشگاه است، انجام دهم
او فکر می کند هوای زیادی خواهد داشت
قبلا انجامش میدادم ناگهان تمام حرکات وقیحانه دستانش به نظرم شیرین می آید
صمیمی محسوب می شود.
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم که آه از لبم فرار نکنه! اما با وجود این، نمی توانستم بدنم را از هوس و هیجان تکان دهم.
قرار بود کنترل کنم…
بدون اینکه حرفی بزنه بالا تنم رو میگیره و فشار میده و از پایین به پشتم میره…
چند لحظه
صدای خنده چند دانش آموز مانند زنگ خطر و موقعیتی ناراحت کننده است.
او مرا با آرنج به هوش آورد
شکمش را فشار می دهم و او را به عقب کج می کنم.
من نمی خواستم دانشگاه کارم را در اختیار بگیرد!
اگر برای من اتفاق می افتاد، سرنوشت یزید بود!
چند قدمی ازش فاصله گرفتم و سریع به سمتش برگشتم.
چشم های قهوه ای اش را بریدم
به او خیره شدم
به من چشمکی زد و گفت:
فکر نمی کردم او آن دختری باشد که همیشه جزوه می خواند یا روی صندلی من می نشست
“قربونت برم”
جلوی کت زرشکی ام رنگم به حرص دستان آرمان است
تو کج بودی
آرام گرفتم و گفتم:
فکر نمی کردم جواب ابراز علاقه دست زدن به بدنم باشد!
نیم خندی زد و گفت:
– دوست داشتی چطور شروع کنی؟
لبامو جمع کردم و گفتم:
حداقل با یک بوسه! اینطوری میتونم رابطه قوی با شما داشته باشم
صبر کن
دستانش را بلند کرد و با بی احتیاطی به دو طرف پاهایش افتاد و گفت:
بیخیل شانارو انگشتش را به پای بیرون زده اشاره کرد و گفت:
بدجوری بیدارش کردی! اینجوری نمیتونم برم بیرون با شیطنت خندیدم…!
و کف دستم را روی هم گذاشتم و دوباره گفت:
امروز نمیتوانم شما را به یک دور عاشقانه یا قهوهخوریعوت کنم
چون با سپهر و بهروز میریم یه جایی!….
راستش را بخواهید دوست دارم
آنچه او گفت معنی زیادی داشت.
اما من آن را نمی دانستم.
سعی کردم نفهمد چقدر در کفشم هستم تا اینکه مکث کرد
خلاصه و با چشمک ادامه داد:
خوب … فردا با هم صحبت می کنیم … باشه؟ سرم آرام است
من تکان دادم
می خواستم از کنارش رد شوم که به سمت من برگشت و با کف دستش به من ضربه زد.
دستی به پشتم زد و گفت:
شماره خود را به من نمی دهید، خانم ملوس؟
بهش خبر دادی یا نه؟
آه، گاهی اوقات در اتاق نشیمن، دوست دختر از این همه توجه ناراحت می شود
بود!…
کاش میشد بیشتر چت کنیم…
کاش این دو دوست اجازه می دادند امروز مال من باشم
باشه!!…
خسته از این “آرزوها” و بی حوصلگی، اعداد را می شمرد
به شریکم گفتم و او هم
وارد گوشیش شد…
بعد از این دیدار کوتاه که برای من پر از شور و شوق بود، آرمان با
احتیاط ترک کلاس
بعد از پنج دقیقه از کلاس خارج شدم…
وارد خیابون که شدم اثری ازش نبود!…
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان شیطان مونث»
عالی بود