درباره دختری که تو روز عروسیش میمیره و روحش پس از مرگش اتفاقاتی که داره میوفته رو میبینه و …
دانلود رمان عروس مرده
- بدون دیدگاه
- 1,713 بازدید
- نویسنده : مژگان زارع
- دسته : اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 362
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : مژگان زارع
- دسته : اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 362
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان عروس مرده
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان عروس مرده
ادامه ...
سارا روز عروسیش یه تصادف داشته و مرده اون هیچ وقت یه زندگی مشترک رو تجربه نمی کنه، اما
فرصت آن را خواهد داشت که ببیند پیش از آن که روحش کام لا از جهان جدا شود چه بر سر اطرافیانش خواهد آمد. اون
میبیند که مرگ او چگونه سرنوشت کسانی را که دوستشان دارد، به خصوص شوهرش را، و در آخرین دقایق زندگیش تغییر میدهد
دعا میکند که خداوند هرگز کسی را تنها نگذارد. چرا؟
سارا “این دعا رو می خونه”. دلیل نوشته شدن این داستان
تو لکههای
. شروع لباس سفیدم با خون تو به غرورت اجازه ندادی که من مثل همه عروسهای دنیا شاد باشم. حالا از …
نمیدانم کجاست. من از هیچ جا نرسیدهام و به تو نگاه میکنم. خوب و بد تو را میبینم. من هم با تو غصه میخورم.
و بعضی اوقات من از اینکه تو غصه میخوری احساس خوشحالی میکنم، اما نمیتوانم به تو نزدیک شوم و تو را لمس نمایم
چون من یه عروس مردهام
به نام خدا، به نام کسی که حرکت اندیشه را در شیارهای تنگ مغز مشاهده میکند.
فصل ۱
با پوشیدن لباس سفید، رفتن به آرایشگاه، پرنس رویا، که جلوی سلمانی ایستاده است و وقتی شما را میبیند،
از چشمانش و لبخندش میتوانی بگویی که تو دنیای او هستی. کل جهان پرینستون تو وقتی از پلهها پایین آمدم
دستهایم را در دستش گذاشتم، مطمئن بودم که سالها در کنار او به خوشی خواهم بود. به آرامی از پلهها پایین رفتم و به پایین نگاه کردم. من …
داره میاد
همه فکر میکردند که این به خاطر تور و حجب و حیای من است که این طور سرم پایین است، اما طول لباسم …
از پا درآمدهام.
به غیر از اون من هیجانزده بودم اصلا راه نمیرفتم. من بین زمین و هوا حرکت میکردم و چون هشیار بودم توقف کنم و …
به خاطر داشته باشید که من تا چند دقیقه دیگر کانون عروسی خود خواهم شد. پس باید میترسیدم
میترسیدم پاشنههای بلند من پشت دامن ابریشمی گیر کند و من بین زمین و هوا معلق بمانم. کسانی که
زن و شوهری درست و حسابی داشتهاند. چی میتونم بگم… تفاوت بین من و اونا اینه که من دیگه نمی تونم
از توصیف کردن فصل ازدواج من با بخشی از اونا لذت میبرم
آنها ده بار مینشینند و فیلم عروسیشان را تماشا میکنند. تنها، با خانواده، با دوستان، با قوم و خویشها. با شوهرهایشان
هر بار که به بخشی از آن نگاه میکردند، به یاد میآوردند که در ذهنشان چه میگذرد. آنها به یاد میآورند و لبخند میزنند،
بعدها، وقتی که بچهدار شدند، آن را با فرزندانشان نگاه خواهند کرد. آن وقت آنها میروند
و در مقابل او میایستند و به خطوط کم رنگی که زمان بر چهره آنان باقی گذاشته است دست میزنند و ابروها را بالا میکشند
و با خود میگفت:
چقدر جوون بودم، چقدر تازه
مامان گاهی این کار را میکرد. اما تو فیلم عروسیم یخ میزنم یخ میزنم و شاید دیگه کسی
دوباره بیا پیشم
همیشه فکر میکردم که سعادت بسیار نزدیک است، مثل سیب در پایینترین نقطه حیات، یک دست بس است
خلاصه، به کالج رفتم، موضوع مورد علاقهام را بررسی کردم و با مردی آشنا شدم که دوستش داشتم.
.
روزی که هان از من خواستگاری کرد، مطمئن بودم که بخت مثل باران بر سر و صورتم فرود خواهد آمد. ترجمه از فاطیما ۲۰۱۳
صورتی دوستداشتنی داره با آن شانههای پهن که قرار بود یک عمر مرا در آغوش بگیرند، با آن آرامش و شیوههایی که مرا دیوانه میکردند،
تنها نگرانی من این بود که یه روز از همدیگه سیر بشیم میتونه باشه؟ هیچ وقت جوابش را نخواهم فهمید، چون دیگر زنده نیستم که راه بروم، نفس بکشم و زندگی را با او تجربه کنم.
از پلهها پایین امدم و برای آخرین بار دستم را در دستش گذاشتم و سوار اتومبیل شدیم. این آخرین گرمی بود
دریافت کردم
فیلم بردار دم به دم از پشت دوربینش اشاره میکرد که آهسته برود، از این طرف برود و هان به آن طرف بیاید.
اما چیزی نگفت. به خاطر من چیزی نگفت. میدانست که این چیزها چقدر برای من مهم هستند. هست
این برقها، این تشریفات و این تشریفات اگر به او مربوط میشد، از سفری خشک و خالی راضی میشد.
اون خیلی مرد بود در چشم و چشم تجمل دیده نمیشد. برای او خوب بودن مهم بود. اون همیشه
گفت:
دوست دارم آدم خوبی باشم حتی اگه بقیه فکر کنن نیستم
خندیدم و دائما به خودم میگفتم که تو آدم خوبی هستی و هیچ کس فکر نمیکند که تو آدم بدی هستی.
وقتی به تقاطع رسیدیم، وقتی پشت چراغقرمز گیر کردیم، اسان میخواست دستم رو بگیره و من
هیچ اعتراضی به این کار نداشت. دستم مال اون بود همه چیز من مال اون بود دستش را دراز کرد، نور سبز شد. انگشتانش در هوا معلق بود
آهی کشید تا به من بفهماند که میخواهد این شب هرچه زودتر پایان یابد. آنها که برای جشن عروسی ما آمده بودند بایستی
برو و سعی کن با هم باشیم، تنها. دو نفر با هم اما تنها
به گل ابریشمیام که به پشت لباسم متصل بود با نخ ظریف ابریشمی نگاه کردم. گلی که قرار بود
شانههایم آویزان بود.
من ایستادم تا آن را لمس کنم تا بفهمم که آیا دارد سقوط میکند یا نه؟
ما در هوا معلق مانده بودیم، صدای انفجاری به گوشم خورد، حتی فرصت نکردم آن گل را بگیرم.
گل ابریشمی را که داشت انداخت.
قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده، خودم را دیدم که وسط دود و آتش ایستادهام. به اطراف نگاه کردم. من بدون اینکه
یه خراشه، خوابیده بود؟
. ماشینمون داشت میسوخت مردم جیغ میکشیدند، فیلم بردار به طرف ماشین دوید و از کنارم رد شد.
. اومدم “آیسان” رو ببینم اونجا بود توی ماشین گیر کرده بود
جیغ زدم و التماس کردم که آن را برایم بیاورند. به نظر نمیرسید کسی صدای مرا بشنود. از جایم بلند شدم و برای لحظهای به خود آمدم.
. جای منو گرفت
چرا بیرون از ماشین بودم؟ چرا لباسم تمیز و سفید بود؟ به آن گل ابریشم نگاه کردم
روی آسفالت خیابان دراز کشیده بود و مردم با شتاب از آن میگذشتند. خم شدم و دستم را از میان یکی که قوزک پا بود، عبور دادم. چند قطره خون
روی آن پاشیده شده بود. داخل ماشین را نگاه کردم، آنجا بودم. آنها هان سان را روی دست خود و من حمل میکردند
وسط آتش میسوختم، سیاه شده بودم، داشتم تبدیل به خاکستر میشدم.
به لباسم که باد آن را میبرد نگاه کردم …
خاکسترم در باد میچرخید و میچرخید و روی بازوهای برهنهام قرار میگرفت. روی موهای فرفری من به …
تاج عروسی من مرده بودم و به مردمی که دور جسد سوخته و لرزانم را گرفته بودند، نگاه میکردم.
پیشانیام در هوا بود.
ادی “کجا بود؟” پس ترس بر من غلبه کرد. هیچوقت به مردن فکر نکردم
تا حالا اینقدر با دقت درباره مرگ فکر نکردم کی قراره بمیرم؟ یا چطور بمیرم و خشم گلویم را بسوزاند. آنجا بود که
به بخت خودم لعنت فرستادم
حالا فیلم عروسی من چی میشه؟
ایا این آخرین صحنهای بود که باید از من دور میشد؟
پس مراسم رقص کیک چی؟ مهمونی شام؟ اون رقص دو نفری که من براش تمرین کرده بودم؟
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر