دانلود رمان عشق بی پایان

درباره دختری از یک خانواده پولدار به نام آرامیس که هیچ پسری رو آدم حساب نمیکنه تا اینکه با آرسام آشنا میشه و به شدت عاشقش میشه و ازش میخواد تا …

دانلود رمان عشق بی پایان

ادامه ...

#قسمت 1
ماشینم را در پارکینگ دانشگاه پارک کردم.
داشتم می رفتم داخل دانشگاه که توسط حراست گیر بیفتم
به حجابت احترام بگذار خواهرم
من از این جور آدمها خیلی متنفرم، به من بگید ادم اسنوب
حرصم را مرتیکه می برد (خب حالا حرص).
آن را نخورید، به پوست شما آسیب می رساند.
آنها کلت را پیدا کردند. اشکالی نداره چون حرص میخوری
نه مانند
گوشیمو گذاشتم تو کیفم
ادامه دادم تا جایی که به چیزی نرم برخورد کردم
پایین رفتم و سرم را بالا گرفتم تا ببینم چه چیزی به سرم زده است
عصبانیتم خوابم برد
سلام آرامیس چطوری منو پیدا کردی؟
-سلام آقا ما شما نیستیم من با شما خوبم
به عنوان
+ من خوبم – بریم کلاس شروع شد
+ چشم
و به کلاس رفتیم. خب اول از همه
اجازه بدهید خودم را معرفی کنم، من آرامیس سابوره هستم
من 21 سال سن دارم، تئاتر می خوانم و عضو کلان هستم.
از بچگی در دبیرستان عاشق این بازیگران بودم
تنها چیزی که می خواستم میدان بود
من میخواهم در دانشگاه قبول شوم و برادر هستم
میدونم کلن شلوغه
و حرفه او معماری است و پدر و مادرم مادرم، مادرم النا و نام پدرم آراد است.
هست و من جانم را برای این دو نفر می دهم
آنها ناز هستند، خوب، خیلی بامزه هستند
لطفا اجازه دهید ما به خانواده عزیزمان برویم
بیا ببوسیم، ببوسیم
#قسمت دوم خوش آمدید
جون (پشمک لطفا) بیا اینجا
دست از این وجدان بی ادب من بردار
آمدم سر کلاس و استاد عزیز تدریس کردند و گفتند
قبل از این، نقاشی های خود را تمرین کنید. رفتم تو پارکینگ
با ماشین زیبا
من می روم دوستم را ببینم، ببخشید بچه ها فراموش کردم
بگذارید بگویم ما یک خانواده چهار نفره هستیم و شرایط
وضع مالی ما خیلی خوب است و ماشین زیبای من پورشه است
حس و فوتبال مورد علاقه من استقلال و همیشه است
بچه ای با ارس
سر فوتبال دعوا می کردیم چون پرسپولیسی است
به خودم اومدم و سوار ماشینم شدم و رفتم سمت
به خانه دوقلوهای ایناز و ایلین که با هم دوست هستند رفتم
افسانه من
اول بریم خرید بهتره زنگ بزنی
گفتم بیان باید کمتر از ده دقیقه باشد
اومدم و نفس نفس زدم سمت مرکز خرید
یک ساعت می شد و چشمانم چیزی گیر نکرده بود و حوصله ام سر می رفت
یه لباس دیدم
او خیلی زیبا و ناز بود، انگار با بچه ها به فروشگاه می رفت، چون آن لباس را پوشیده بود.
از فروشنده پرسیدم خیلی استفاده کردم
ایناز و ایلین قرار است بین فروشگاه ها یکی را انتخاب کنند
به پیتزا فروشی می رویم
ما رفتیم چون بچه ها را اذیت کردیم
او را در خانه گذاشتم و خودم رفتم خانه و خوابیدم
#عشق در پایان
#قسمت سوم
با صدای زنگ گوشه از خواب بیدار شدم و رفتم
به حمام، دست و صورت
موهایم را قبل از بافتن شستم
به خودم نگاه کردم، چشمان آبی من باعث همه شما شد
دانشگاه شاهزاده چشم آبه صدام (خیلی مطمئن).
سقف پدرم به خون آغشته است (به دلیل بیماری به پرو رفتم، آرایش کردم و
از
از روی نرده ها سر خوردم و به خانه سرآشپز رفتم. همه جمع شده بودند
یک سلام بزرگ بگویید
سلام به اهل خانه. سلام بر دو کبوتر عشق
پدرم مرا به دنیا آورد و مادرم بازویم را در آغوش گرفت
طایفه این مادر
خانم با بنده شوهر عزیزش قهر کرده بود چرا؟
من به شما می گویم که چشمانم را از مادرم به ارث برده ام
و من عاشق آنها شدم، بعد از صبحانه آماده می شدم
برای رفتن به دانشگاه
گوشیم زنگ خورد و عکس آرسام روی صفحه ظاهر شد
لبخندی روی لبم نشست. من و آرسام همدیگر را دوست داشتیم اما چرا
آرسام 1 از دختری به نام بازه بود
من هنوز به او اجازه نمی دهم بفهمم که دوستش دارم
او به من گفت که به من علاقه مند است، بنابراین سیم را گرفتم
به تلفنی که خاموش می شد جواب دادم
سلام آرامیس چرا جواب نمیدی؟ من نگران بودم
سلام خانم من کار خوبی داشتم
اوه باشه اذیتم نکن
انگار زدمش
– به زودی در دانشگاه می بینمت
+ فعلا
و سوار ماشین شدم و به دانشگاه رفتم
#عشق بی پایان
#قسمت 4
وارد دانشگاه شدم و داشتم می رفتم سر کلاس
یکی از پشت دستم را کشید
من را انداختند و من سرم را به کناری بردم، بابا دیدم
آرسام خانا نمی دونم چرا اینقدر عصبانی بودم پرسیدم
بازویم را از دستش بیرون آوردم، نگذاشت
پشت سرم راه افتاد و آنقدر محکم گفت نمی توانستم قبول کنم
نخواستم رفتم تو پاسیو که کسی نبود
ازش پرسیدم چرا اینکارو میکنی گفت +چیزی نگو
ببینیم اگر نگفتم دوستت دارم چطور بگویم
می فهمی چرا زنگ می زنم، جواب نمی دهی، ما نمی فهمیم
خب بگو آقا از کجا سوختی؟ این و آن دختر، ایکبیره، ول نکن، به او گفتم – برو و ولش کن، گفتی.
به رفتارت نگاه کن، یک روز با این دختر، فردا با من
چطوری بهت اعتماد کنم…؟ داشتم با تو حرف میزدم
با صدای بلند آروغ زد و در گوشم گفت + ​​صدایم جز برای
من شما را دوست ندارم، آنها همه دیوان سالار هستند، من ناراحت هستم
این کار را نکن، به او گفتم – اشکالی ندارد.
جناب آرسام خان شما کار را تمام می کنید
وگرنه دیگه هیچوقت منو نخواهی دید همانطور که گفتم
عصبانی شد چون از حرفم پشیمان شدم و پیشم ماند
مثل سگ دستم را گاز گرفت
گاف + دفعه بعد هم با من حرف بزن و ببوس
من از او جدا شدم، نمی خواستم او مرا به هم بزند
به او گفتم – اگر او حرف من درست بود
می خواهد با شما باشد
ازت میخوام کارتو رها کنی +چشمای خانوم هیچی
من یکی از آنها نیستم
خیلی خوشحال شدم که

و محکم بغلش کردم
بغلم کرد و گفت +دوستت دارم خانم پرو گفتم-
منم دوست دارم ولی با خنده رفتیم کلاس

#عشق بی پایان
#قسمت پنجم
بعد از تموم شدن کلاس از آرسام خداحافظی کردم و
برای رفتن به کلاس دختران رفتم
اول یه چیزی بخوریم ایلین و ایناز: سلام آرامیس
حالتون چطوره آرامیس خانم؟: سلام دوست من خال

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.