درباره دختری به نام بهار است که با مادرش زندگی میکنه و وضعیت مالیشون زیاد خب نیست که بعد از گرفتن دیپلم مجبور میشه بره تو یه شرکت کار کنه و به خاطر زیباییش پسر مدیر شرکت که اسمش کیارش صداقته از بهار خوشش میاد و بهش پیشنهاد ازدواج میده که …
دانلود رمان عشق و احساس من
- 1 دیدگاه
- 3,778 بازدید
- نویسنده : فرشته تات شهدوست
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 2115
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : فرشته تات شهدوست
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 2115
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان عشق و احساس من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان عشق و احساس من
ادامه ...
عشق و احساس من
جلد 1
فصل 1
با خستگی در را باز کردم .. به
حیاط نگاه کردم .. مامان نشسته بود و پیرهن می شست ..
لبخند
کمرنگی زدم .. لبخندی که
بود نه از آرامش او ..فقط برای خوشحالی مامان بود..در
رو بستم..با
صدای بسته شدن در مامان سرش رو بلند کرد و راه افتاد..با دیدن
من لبخند مهربونی زد و بلند شد و
رمان عشق و رو دانلود کرد. احساس من | صفحه 1
در حالی که
دست هایش را زیر شیر آب می شست،
گفت
:
دخترم
گرفتی ؟
مامان اخم کرد و گفت:
بهار: صد بار گفتم بازم میگم با این سنت نمیذارم
بری سر کار
.. دخترم به فکر درست باش
.. به فکر آینده باش.. میخواهم از قبل به کار کردن فکر کنی
…
خدایا
دوباره بحث دائمی است. دیگه خسته بودم .. سعی
کردم
آروم باشم
با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم : مامان
خودت وضعیت ما رو میبینی .. تا کی باید اینجوری زندگی کنیم
؟ ..
مامان : دخترم دارم کار میکنم.. خیاطی میکنم..
بافتنی هم دارم.. گفتی خونه مردم
کار نکن. گفتم باشه بچه من افتخار میکنه دیگه کار نمیکنم..دیگه
چی میگی؟..
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
.
کفاف زندگیمون نمیکنه..اگه منم بخوام
درس بخونم چی میشه..هزینه خیلی زیاده..با
این شرایط من
کفاف به ما زندگی نمیده…
نمیتونم
…چرا نکنم می فهمی؟
صفحه 3 بود و
با ناراحتی به آن نگاه می کرد
. گفتم: به هر حال
تصمیمم را
گرفته
ام
. و درو بستم..مستقیم رفتم تو اتاقم..روی
زمین نشستم و پاهامو تو شکمم جمع کردم و
سرمو گذاشتم روی پاهام..به
همه چیز فکر میکردم..به فقری که
داشتیم زندگی در..درباره مادرم که سال گذشته
هزینه تحصیلم را پرداخت کردم و بعد از آن
در این خانه کار می کرد
به او التماس کردم که برود،
مجبور شد.
قبول کن..دوخت و بافتنی میکرد..میشه
رمان عشق واحساس من رو دانلود کنی؟ صفحه 4
آدم چقدر تحمل داره؟..همه اینارو دیدم..تابستون
کمکش میکردم ولی زمستون
که باید بیشتر درس میخوندم
خودش
به تنهایی خرج مارو بر عهده میگیره..اما الان که
من دیپلمم را دارم. اگه میگرفتم فرق میکرد..حالا میتونستم
کمکش
کنم..میرم سرکار و خرجش کمکش میکنم..به
هر حال اوضاع به همین شکل نمیمونه..خدا
عالیه..ما گمشده
و مرد..هیچ
وقت چیز زیادی بهم نگفت..همیشه میگفت همینطوره
پدرم را سالها پیش وقتی تازه به دنیا آمده بودم.به قول مامان..پدرم
در زمان
شمال تصادف کرد
. صفحه 5
وقتی زمانش برسد همه چیز را خواهید فهمید
. میدونستم..
؟ خیلی دلم میخواست بدونم پدرم کیه؟..چه
شکلی بود؟..خانواده بابام کی بودن؟..کجا
زندگی میکردن
؟..ولی من هیچی از اینا نمیدونم.
میدونستم..حتی نمیدونستم بابام چه
شکلیه..مامان
همیشه ازم پنهان میکرد..میگفت
هرچی وقتش باشه بهت میگم..صبحونمو
خوردم و رفتم اتاقم تا بیارم آماده..سعی
کردم ساده ولی تمیز باشم. برای اینکه آروم به نظر برسم
.. مدارکمو برداشتم و آماده از اتاق بیرون رفتم
..
مامان داشت میز رو تمیز میکرد.. وقتی منو دید
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 6
نگاهش پر از غم بود: دخترم، آیا تصمیمت را گرفته ای؟
سرم را تکان دادم و به سمتش رفتم: بله مامان
. دخترم
تصمیمت رو گرفتی؟
صورتش را بوسیدم
.. مامان با چشمای اشکبار نگاهش کرد
و گفت: خدا رحمتت کنه دخترم.. مواظب
خودت باش
..
لبخند اطمینان بخشی بهش زدم و گفتم: حتما
مامان.. خداحافظ..
مامان . : خدا رحمت کنه دخترم..
از خونه خارج شدم.. نفس نفس عمیقی کشیدم
و سرم رو بلند کردم و با آسمون زمزمه کردم: خدایا
دانلود رمان عشق و احساسم | صفحه 7 تو
امید شما..I
زیر لب من نماز می خواندی.. وقتی
سنگینی نگاهش را حس کردم..سرم
را پایین انداختم و پیرزنی مقابلم ایستاده بود..با
تعجب نگاهش کردم..سرش را تکان داد و
با صدایی کهنه و شکسته گفت: خدایا همه زن جوان رو شفا بده.. دختره
با خودش حرف میزنه.. چه روزگاری
شده
..
غرغرها راهش را گرفت و رفت.. خندم گرفت
مردم به همه چیز مشغولند.. این اتفاق برای من افتاده است.
?.. خب من هر چی میگم تو دلم هست
.. کسی رو اذیت میکنه که
اینکارو بکنن؟ ?.. واقعا نمیدونم چی بگم..
با لبخند سرمو تکون دادم و رفتم تو خیابون
. صفحه 8
همیشه کنار خیابون ایستاده بود.. اسمش
سامان و
علافه محله بود.. دستانش را از پشت به هر جنايتكار و دزدي بسته بود و
چشمان كثيفش را.. هر وقت به من خيره مي شد
موهايم
سيخ مي شد . پایان.. قیافه اش زشت بود.
بهش که
رسیدم
اخم کردم و
از جلویش رد شدم
.
اهل عمله.. داره شیطون می کنه.. هی بابا داره
شیطون می کنه
.. مثلا چیکار کنم؟.. نمی دونم همون جا
متوقف شده..
دانلود رمان عشق و احساس مرد | صفحه 9 اما من می دانستم که این دوباره اتفاق می افتد …
من
به اندازه کافی
…
سوار یک تاکسی شدم و آن را دادم
آدرس
. ..خدا نکنه قبولم کنن..
به هر حال مدرکم
فقط دیپلم بود..الان که لیسانسه هام بیکارن چه بلایی سرم میاد..اما
چی
دیدی..شاید تسکین بود..خسته
بودم دیگه راه برم..فقط یه جای دیگه
مونده بود .. می خواستم
امروز این باشم
و فردا برگردم اما با خودم گفتم
بی خیال می روم، نمی توانم این همه راه را بروم تا فردا بیایم.
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 10
اینجا..حالا
وقتی اومدم رفتم ببینم اینجا چه خبره..
نفسم رو بیرون دادم و رفتم داخل..
کسی پشت میز منشی نبود.. یعنی میشه
.. عالی..
من رو استخدام کنن و بیاین بشینن پشت این میز؟..
خدایا اگه امکان داشت
رفتم سمت در و چند ضربه به در زدم.. وقتی خواستم
دستمو بذارم تو اتاق، در با شدت باز شد..
یکی جیغ زد: آره
آره آره آره بله، بله، بله
. آره و
بد.. ای
خدا این کیه؟..
دانلود رمان عشق و احساس | در صفحه 11
، پسر جوانی حدود 24 یا 25 ساله
در حالی که گوشی در دست دارد
.
.
داشت به من نگاه می کرد.. بستش و تو با عصبانیت گفتی:
آرومم، آرومم و رنگم
پریده.. چه مرد چاق..
با لحن جدی گفتم: من ب ..
هنوز یک کلمه حرف نزده بودم که به من تف کرد
:”آخه اومدی استخدام بشی؟..خیلی خب بیا با
..
حرص پرسیدم.. چرا اینجوری با من حرف میزد
؟.. انگار داره با بنده حرف میزنه..هه.. چه
دستوری میده؟..
با همون لحن گفتم: آره قصدم دانلود
رمان عشق و احساس صفحه 12
داخله ولی تو راهمو بستی..
زل زد تو چشمام و اخم کرد و کنار کشید: باشه.
بیا و بگذر..
بعد یه چیزی زیر لب گفت که من نشنیدم اما تو
دلم گفتم تو بودی.. حالا هر چی گفت..
رفتم… وای اینجا کسی نیست. صدایش را از پشت سرم شنیدم :
بشین… بابا
الان میاد…
ازش پرسیدم. سریع…من با این بابا چیکار میکنم
دارم؟..چرا اینقدر راحت حرف میزنه؟..
میخواستم بگم با پدرت کار ندارم
با مدیر شرکت کار دارم که در باز شد و مردی میانسال تقریباً
پنجاه ساله وارد شد..
به من و پسرش نگاه کرد.
با خونسردی سلام کردم.. سرشو تکون داد و زیر لب جوابم رو داد
صفحه 13 رو داد
.. پشت میزش نشست.. پس این رئیسه؟.
این
بچه چاق هم باید پسر باشه..
به صندلی اشاره کرد که بشینم.. اون پسر هم روبه روی من نشست.. رئیس
با لحن جدی بهم
گفت .
: بیا..
منشی نیاز داری گفت و سری تکون داد..
پیش مامان اصرار کرد برم کلاس.
: درسته.. لطفا مدارکتو بده..
برای مصاحبه مزاحمت شدم.. ظاهرا
ديپلم و ديپلم كامپيوتر دادم.. خوب 1 سال
كامپيوتر..
البته بهش هم علاقه داشتم ولي هزينه ها.
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 14
خیلی زیاد بود.. اما مامان آنقدر اصرار کرد که
من
قبول کردم
..
به هر دو مدرک نگاه کرد و به من گفت:
دیپلم داری
؟ خب این برامون مهمه
.. ولی تو سابقه منشی نداری..
نفسش رو بیرون داد و گفت:
انگیزه ات برای کار چیه؟.. یعنی هدفت از پیدا کردن کار در
چنین
کار و درآمدش یکی است.
جوانی چیه؟ سن؟..
با جدیت بهش نگاه کردم و گفتم: هدف من مثل خیلی های دیگه
من
رئیس: پس مشکل مالی دارید، درست است؟
دانلود رمان عشق و احساسم صفحه 15 سکوت کردم و
چیزی نگفتم
و با دیدن سکوتم گفت: البته قصد دخالت در
مسائل خصوصی
شما را ندارم ..
اما اگر بخواهم استخدام کنم. شما
، من باید از برخی مسائل آگاه باشم.
همین یک سری مسائل رو براتون توضیح میدم . لبخندی زد..
رنگ پرید و سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد..
سرمو برگردوندم و همون پسر جوون رو دیدم
… بهم خیره شده بود و لبخند میزد
..
اصلا از نگاهش خوشم نیومد..
رئیس: پر کن. این فرم را بیرون بیاور..
فرم را از او گرفت و شروع به پر کردن آن کرد..
رئیس: بهش زنگ زدی؟..
صفحه 16
کیارش: بله زنگ زدم… اما گفت سکس
حاضر نیستند
آخرش
گفت حاضر نیستم.. رئیس:
باشه..
2 روز دیگه صبر کن. اگر
هنوز چیزی نمی شنوید،
خودتان اقدام کنید
. بیا.. اگه قبولت کنیم بهت زنگ میزنیم
..
سرمو تکون دادم: باشه.. با اجازه.. خداحافظ..
رئیس
: خدا خیرت بده..
از اتاق اومدم بیرون.. نفس عمیقی کشیدم. …
دانلود رمان عشق و احساس من به خدا بیامرزد | صفحه 17.
آنها
محل
امید
است
. سلام خانم
…
.. حداقل یکی از این 5 جایی که رفتم
سالاری؟ بله من هستم..شما؟ من- .. .. سلام .. صداقت هستم رئیس
شرکت
سما .. اومدی
اینجا
مصاحبه
؟ یعنی راست میگه..
شنیدم؟.. قبول داری؟.. به این زودی؟..
هیجان زده بودم اما سعی کردم خودم رو آروم کنم
. صفحه
18
حفظ
خواهم
کرد
.
_ بالا پایین
پریدم ..
مامان از آشپزخونه اومد بیرون و با تعجب بهم نگاه کرد
..
با خوشحالی رفتم سمتش و بغلش کردم: وای
مامان قبول کرد.. از فردا میرم سرکار.. من خیلی
خوشحالم
..
منو از خودش جدا کرد و با ناراحتی گفت
خوشحالی دخترم؟
صفحه 19
کار
.. باید به کار درست ادامه بدی نه اینکه
با این سنت بری سر کار و منشی شرکتی بشی که نمیشناسی
.. نمیدونی چه جور آدمایی هستن .. دخترم
نگرانم..
بغلش کردم و با لحن اطمینان بخشی گفتم: مامان
نگران چی هستی؟..به دخترت اعتماد کن..من مواظب
خودم
هستم..
اشک های مامان روی صورتش ریخت و گفت: ”
عزیزم، من به تو اعتماد دارم، اما به مردم نه.. اونا بیرون از
اینجا
گرگ ها زیادند، توبه برای تو آسان است
دندان هایشان را تیز می کنند.. دخترم جوان است.. ماشاالله ،
او زیباست.. تو بی تجربه ای.. همه اینها باعث می شود
اما در خانه نشسته بود و هیچ کار مفیدی انجام نمی داد.
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 20 میترسم و نگرانم..خدایا
بیشتر
مواظبت باش
..
گونه اش را بوسیدم و گفتم: باشه مامان جونم..
خدا ناراحتت نکن.. من مواظب خودم هستم. ..
بهت قول میدم هیچ اتفاقی برام نیفتاده
.. پس دیگه گریه نکن ..
با لبخند اشکاشو پاک کردم ..
مامان لبخند کمرنگی زد و گفت : خدا همیشه همراهت باشه
و مراقبت باشه دخترم ..
با لبخند نگاهش کردم.. فهمیدمش.. مادر بود و
نگران دخترش بود..
هم نمیشه.. حداقل
یه تکانی به خودم بدم
دانلود رمان عشق و احساسم صفحه 21
همین الان شروع به کار کنید گفتی که با کامپیوتر آشنا هستی.”
برای دادن و کمک به خرج مادرم…
انشالله
هر وقت
وضعمون بهتر شد
ادامه
تحصیل بدم
پر
بشه
…
زدم
به
در
…
اشاره کرد… رو به
صندلی صفحه 22،
برگه ای به سمت من گرفت و گفت: «این
فرم استخدام شماست. آن را پر کنید و امضا کنید.
همین الان میتونی انجامش بدی
یه برگه جلوم گرفت و گفت: از این برگه
به راحتی میتونی بفهمی چیکار باید
بکنی..این
راهنمایی
میکنه
. پس دیگر نیازی به راهنمایی شما نیست.
تو..
منشیشون با وسواس خرج می کنه…
– من فقط… پرسیدم…
– حالا میشه به من بگی که…
به این پول نیاز داری؟ خدایا چرا ترکم میکنی..
دانلود رمان عشق و احساس مرد مگه نیست صفحه 23؟.. خب
مسائل
خصوصی من
به تو چه ربطی داره؟..
آره
من به این کار نیاز دارم
میاد .
بیرون..
با ذوق به میز منشی نگاه کردم و سریع رفتم
سمتش و پشتش نشستم..
نگاهی به اطرافم انداختم.. وسایلم
مرتب روی میز چیده شده بودن..
سیستم رو روشن کردم.. باید همین الان مشغول بشم
..
داشتم میرفتم. از طریق برگه راهنما زمانی که
در شرکت باز شد و همان پسر جوانی که آن روز
رمان عشق و احساس من را دانلود کردی صفحه 24: او را در
اتاق رئیس
دیده بودم . او به سمت شما آمد. درست است. آن روز پدرش
او را کیارش صدا زد. پس اسمش کیارش بود.
او به من نگاه کرد. با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت
و به من خیره شد
. اومد جلو
.. لبخند بزرگی روی
لبش بود
.
نیومد.. چه زود پسرخاله می شد..
با لحن جدی گفتم: اگه اینجا بشینم پشت این میز از
حرف
زدنش خوشم میاد
یعنی
.
استخدام کردم
صفحه 25 نیست
.. لبخند تبدیل به پوزخند شد.. دور میز رفت
و درست کنارم ایستاد..
سعی می کردم به چشمانش نگاه نکنم..
چشمان آبی جذابی داشت.. ابروهای پهن و بلند.. چشمان
درشت
و لب ها و بینی متوسط. …موهای قهوه ای تیره
در کل خیلی جذاب بود..ولی یه چیز خاصی تو
چشماش
بود..تو نگاهش..چیزی که
وقتی بهم نگاه میکرد حس بدی بهم دست میداد..نمیدونم
نگاهش هوس بود یا نه یه چیز دیگه..اما
حس خوبی نسبت بهش نداشتم..صداش
رو شنیدم..با همون لبخندی که روی لبش بود
گفت: من پسر رئیس این شرکت هستم. ..تو منشی این
رمان هم هستی. صفحه 26
شرکت
.. اینجا من یه سوال میپرسم و تو باید جواب بدی .. اینجا
من رئیسم و تو تحت کنترل من هستی .. پس دیگه
نمیشنوم با من اینطوری حرف بزنی
.. شنیدی چی
گفتم گفت؟..
جمله آخر خیلی محکم وبلند گفت که
چهار ستون تنم لرزید..
– صداتو نشنیدم. من هم اخمی کردم و شما هم..
با
خونسردی گفتم: آره شنیدم.. تاکید
کرد
: آقا ..
دندونام رو
روی هم فشار دادم . صفحه 27 طاقت
سکوت
اینجوری ها رو
نداشتم که
اینطوری بهم دستور میدن..
بله. آقا.. شنیدم چی گفتی ادامه دادم و نگاهش کردم..
شنیدم چی گفتی و ادامه دادم
داد.سرشو آورد جلو..با تعجب نگاهش کردم..
با همون لبخند تمسخر آمیزی گفت: نه خوشم نیومد..
در کنار زیبایی تو زرنگی هم هستی..
میدونی که اگه
اطاعت نکنی سه سوت اخراج؟…پس
نکن دوباره تکرارش کن خانوم..
با عصبانیت نگاهش کردم و چیزی نگفتم..
بلند خندید و به اتاقش رفت.. اتاقی که دقیقاً کنار
اتاق پدرش است
. صفحه 28 بود
..
وقتی او سمت چپ، خودم را روی صندلی انداختم و در حالی که
خودکار را از عصبانیت در دست
گرفته بودم،
زیر لب گفتم: بیماری…
زهر، قربانی را رها کردی
هاها.
یک بار در اتاقش باز شد و بیرون آمد… تو ..
از جام
پریدم
در مورد فنجان صحبت میکنی؟..اشکالی نداره یه نگاهی بندازم..ولی تکرار نکن..البته
..
دستشو گذاشت روی سینه اش و گفت: میرم
دنبالت.. .همیشه
من
از این خبر ندارم
صفحه 29
فکر کنم شما با هم فرق دارید..
چشمکی زد و گفت: -کارت رو بگیر خانم..
دوباره با همون خنده های مسخره بلند شد و رفت
تو اتاقش..
ایستاده بودم. مات و مبهوت، و
من فکر می کردم، آیا یک پسر کم است؟».
کلا تعطیله..من همین
امروز شروع کردم به کار و نمیدونم
چقدر زود بهم نزدیک شد..چی
باید بهم بگه خانوم؟..اومدم اینجا کار کنم نه؟
کی فکرش رو میکرد که از این آقا همچین مزخرفیه
من یه جوری نشون میدادم که من از
اونم نیستم..
؟..یا من چی
؟ صفحه 30
فکر کردی؟..نباید بهش اجازه بدم از حد و اندازه هایش فراتر بره و
راهش رو بیشتر
باز کنه..واقعا
خیلی شلوغ بود..من
یک هفته بود که تو این شرکت کار می کردم
.. لیست شرکت هایی که با آنها
قرارداد
داشتیم . داشتم
قرارهامون رو باهاشون چک میکردم و هماهنگ میکردم که گوشی زنگ خورد..دکمه رو
زدم
.. -خانم منشی..یه فنجان قهوه بیار تو اتاق مبله
..
بزرگ نیست که مجبور بشم
هر دقیقه برای آقا
چای و قهوه بخر ؟..
دانلود رمان عشق و احساس من صفحه 31
تمام کاری که در این 1 هفته انجام دادم همین است..
تا حالا هیچ وقت از من قهوه نخواسته بود، همیشه گفت فقط
چای.. ولی انگار
امروز قهوه خورده..
از پشت میز بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم..
قهوه
اش رو آماده کردم و داخل فنجان ریختم و گذاشتم تو
سینی.. منم گذاشتم. چندتا شیرینی تو بشقاب کوچیک و
رفتم تو اتاقش..
در زدم و صدایش را شنیدم که می گفت
: “بیا داخل”.. در را باز کردم و رفتم داخل.. پشت میز و
اش نشسته بود. فنجانی که روی میز گذاشتم و بشقاب
به لپ تاپش نگاه می کرد
صفحه ..
شیرینی هم
صفحه 32 رو گذاشتم کنارش..
نگاهی به فنجان انداخت
و گفت: تلخه
؟
ته دلم گفتم: در مورد اول به هیچ وجه..یک پا
کنی
؟. .. تلخی به این شیرینی می ارزه عزیزم.. گوله نمکی.. اما نمک زیاد..
به مزاج من
نمی خورد ..
بله تلخ بود. گذاشت روی مانیتور و گذاشت..
و گفت: شیرینی میخورم اینو یادت باشه برو
عوضش کن..اول
فقط گازش گرفتم. با حرص جلو رفتم
تا فانجونو بگیرم که دستمو گرفت..
بدنم لرزید.. انگار
از دستش یه جریان برق به بدنم وصل شده بود
. صفحه 33
چشمام گرد شد.. با تعجب نگاهش کردم..
همون لبخند مسخره ای روی لبش بود: -نمیخوای
خانوم.. این بار اشکالی نداره..
دستم رو فشرد و گفت: -میشه
قهوه ای که با دستای نازت ریختی رو نخور و بذارم عوضش کنم؟”
داشت زیاد میشد..
همینطور دستمو از دستش بیرون کشیدم.
با تعجب نگاهش میکردم.. نه
فنجان قهوه اش افتاد روی میز و هر چی قهوه
تو فنجان بود
روی میزش ریخت..
خدا رو شکر روی میزش کاغذ، پرونده، چیزی نبود
که آسیب ببینه.. اما میزش کثیف است،
دانلود رمان عشق و احساس من صفحه 34 بود..I
به درک این موضوع اهمیتی نداد. ..من
تقریباً به او داد زد: به چه حقی به من دست می زنی
؟..تو رئیس من هستی، درست است..من هم
وظیفه دارم
به تو احترام بگذارم..اما این اجازه را به تو می دهم.
نمیذارم هرطور میخوای باهام رفتار کنی
.. در ضمن
من از اونها نیستم
آقا محترم
.
چه کار می کنی؟
درضمن از این شرکت استعفا میدم..قحطی
نیست؟..نگفتی به این پول نیاز داری؟-..
فکر نکنم با لحن صدا به این راحتی ولش کنی؟ ..جدی
گفتم:اگه میخوای این کارو ادامه بدی
دانلود رمان عشق واحساس من صفحه 35
شک نکن اینکارو میکنم..چون ابروهام
از هرچیزی برام مهمتره..من برای خودم ارزش قائلم
و نمیذارم کسی بهم توهین کنه
..
نزدیکتر شد انگار یک ساعتی بود که داشتم
براش سخنرانی میکردم زمزمه کرد. : حرص خوردن هم
قشنگه
..
دستمو مشت کردم.. اون لحظه که
حرص خوردم.. چیزی برام نمانده بود.. حرفاش
بیشتر از
قبل روی اعصابم خورد.. دستم رو بلند کردم و
محکم افتادم روی صورتش..
میدونستم به خاطر این کار اخراج میشم.. اما
اون با من اینطوری رفتار میکنه.
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 36
مهم بود..
دست چپش را گذاشت روی صورتش و مات و مبهوت نگاهش کرد.. اما
صبر نکردم و دویدم
از اتاقش زدم بیرون و
کیفمو برداشتم و از شرکت اومدم بیرون..
روی پله ها بودم که دستم کشیده شد و
انتظارش را نداشتم. خدایا به عقب پرت شدم و از پشت
افتادم روی
زمین.. با تعجب نگاهش کردم
.. صورتش
از عصبانیت سرخ شده بود.. آمد و بازوم را گرفت و
بلندم کرد
.. با ترس نگاهش کردم. مرا به
اتاقش کشاند.. تقلا کردم.. اما بی فایده بود..
مرا روی صندلی اتاقش و اتاقش انداخت
دانلود رمان عشق و احساس من صفحه 37
من
در را قفل کرد و به من خیره شد. با همان نگاه عصبانی
بدون توجه به او از روی صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم.
او
مرا
گرفت
.
من یه پرنده ضعیف و بی دفاع داشتم
که در چنگال گربه وحشی اسیر شده بود..
خدایا چرا اینطوری شد؟…
خدایا
کمکم کن
. ..ساکت بود و با چشماش حرف میزد ..اما
من ازش چیزی نفهمیدم
..چشمام پر از اشک بود و بغض تو گلوم
. صفحه 38
داشت خفه ام می کرد.. می خواستم بگیرمش برای
چیزی که لیاقتش را داشت.. اما این را
ندید..
مرا هل داد و به دیوار چسباند.. صورتش را نزدیک کرد.. قلبم
شکست. .. اما
من گریه نکردم .. فقط
صورتم را با اشک خیس کرد ..
.
با تعجب نگاهم کرد.. عقب کشید.. اما باز هم
فاصله من و او خیلی کم بود.. دوباره سرش را پایین انداخت
اما این بار کنار گوشم گفت: چرا نمی خواهی
پیش من باشی؟.. مطمئن باش که نخواهی داشت
. وقت بدی
اگر
با من هستی.. عشق و احساس من صفحه 39.
دستم را روی سینه اش گذاشتم و
هلش دادم عقب
اما او
یک اینچ تکان
نخورد
. .
او تکان نمی خورد هستی
سرش را بلند کرد و به چشمانم خیره شد..
خیلی جذاب بود اما من دوستش نداشتم.. هیچ وقت از آدم های شهوتران خوشم نمی آمد..
این یکی هم مثل بقیه است
.. تفاوت؟..
– اما من برای پول به تو نیاز ندارم..اگر
تو با منی، هر چی بخوای بهت میدم..چرا
دست به سینه ام میزنی؟..
هیچکس تا حالا با من اینکارو نکرده
. صفحه 40
سرش داد زدم: چون از آدم های شهوتران متنفرم.. چون
اینطور نیستم.. چون
از آنها نیستم.. چون نمی خواهم.. این را می
فهمی
؟ ..
-اما من از تو دست نمی کشم.. به هر حال،
.
عقب نشین.. همانطور که آروم
بی سر و صدا رفت..
به کنار.. به سمت در رفتم و با دستان لرزانم کلید را در قفل چرخاندم
و در را باز کردم.. خواستم از اتاق خارج شوم
که صدایش را شنیدم. از پشت سرم: “ولی تو
بیداری عزیزم.. نیازی به رفتن نیست.” تو رویای تو.. صبر کن
ببین
..
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 41
دیگه منتظر شنیدن مزخرفاتش نشدم..
با قدمهای تند از در شرکت بیرون رفتم..نفس
عمیقی کشیدم..هنوز حس میکردم همون پرنده ام اما این بار
از
دست فرار کرده
بودم . چنگال اون گربه وحشی و این حس آزادی بود..احساس رها شدن..دیگه تو این شرکت کار
نداشتم..خدا
رو شکر اوضاع
بدتر از این نبود.. اون
روز سوار تاکسی شدم و به خانه برگشتم.. اما..
هیچ وقت فکر نمی کردم که داستان من
به اینجا ختم نشود و این داستان ها
ادامه پیدا کند.
داستان من خواهد بود
صفحه 42
ماجراهایی که سرنوشتم را کاملا عوض کرد.. ..
فصل 2
در راه، به این فکر می کردم که چگونه
مادرم را متقاعد کرد؟..اما چی
؟..باید
یه جوری بهش بگم
.. در خونه رو باز کردم و وارد حیاط شدم.. مامان
تو حیاط نبود.. نفسم رو بیرون دادم. .میدونستم
رنگم پریده..هر کاری کردم نمیتونستم آروم بشم..
کفشامو در آوردم و رفتم داخل…. سلام مامان.. چند بار
دیگه
اومدم..جواب نداد ..
بهش زنگ زدم ولی فایده ای نداشت .. با خودم گفتم
حتما رفته خونه همسایه
. صفحه 43
رفتم تو اتاقم که دیدم در اتاق مامانم بازه..
در رو باز گذاشتم ولی چی دیدم. از زور
ترسیده بود.. خدای من..
فریاد زدم: مامان..
مادرم روی حصیر دراز کشیده بود که چادر نماز روی سرش بود.
.. با گریه سرشو بلند کردم.. دماغش
خون بود.. فرش و چادرش خون بود.. خدایا
..
دست و پامو گم کرده بودم و فقط به مامانم زنگ میزدم. .با
دست لرزونم نبضشو گرفتم..آهسته می زد..سریع از
اتاق بیرون رفتم و گریه کردم نه.به
اورژانس
زنگ زدم..تماس گرفته شد..
گریه کردم و گفتم:سلام..به من برس. مادرم بیهوش است
دانلود رمان عشق واحساس من | صفحه 44 افتاده است.. دماغش خون
می
آید و نبضش
کند می شود.همکاران
ما الان دارند به آدرس می رسند..
گفتم
و گوشی را قطع کردم.
با پاهای لرزان رفتم سمت مامانم..
کنارش روی زمین نشستم و سرشو تو بغلم گرفتم..
تو دلم با خدا حرف زدم: خدایا
مادرم را از من نگیر.. خدایا تنها کسی که در این دنیا دارم مادرم است
..
نه پدر دارم نه خانواده. .تو این شهر بزرگ تنهام نذار..نذار
مادرم آسیب ببینه..خدایا کمکم کن..مامانمو
به
من برگردون..مامانمو از من نگیر خدایا
. صفحه 45
هق هق میکردم و آخرین جملاتم را میگفتم
..
با صدای زنگ در، مامانم را از خودم جدا کردم و
بلند شدم..
دویدم سمت در و در را باز کردم.. اورژانس
آمد.. با اشک در او. چشم ها. من
راهنمایی
من نگاه کرد و گفت: نمی توانم اورژانس
رفت داخل.. یکی از آنها مادر را معاینه کردند.. سپس
به او کمک کرد و او را از خانه بیرون
برد
..
از کمد مقداری پول برداشتم و در را قفل کردم
و با عوامل اورژانس بیرون رفتم..
تعدادی از همسایه ها
در کوچه جمع شده بودند.. چندان خوب نبود. که رمان عشق و
احساس
رو براشون دانلود کردم صفحه 46
توضیح
بدم
.. سریع رفتم و
کنار
مادرم
نشستم
.
بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق اومد بیرون..
سریع رفتم سمتش و گفتم: دکتر،
مامانم چطوره؟
دکتر که مردی حدوداً 40 ساله بود،
حالا به شما جواب بده.»
یه سری آزمایش باید روی مادرت انجام بشه
صفحه 47
بعد از دیدن نتیجه بهت میگم… تا بهبودی
کامل
مادرت اینجا میمونن
… وقتی خوب شدن مرخصشون میکنم…
کی میشه بیدار شو دکتر ولی نمیتونم قطعی بگم…
حداکثر چند ساعت دیگه بیدار میشه. ..نگران نباش
دخترم
..براش دعا کن و
قلبمو
بهش بده
. انجام دادیم؟..
کاری از دستم بر نمیومد جز نماز..
روی صندلی نشستم و زیر لب شروع کردم به دعا کردن
..
دانلود رمان عشق و احساسم | Page 48
1 ساعت اگر خوب شد، می توانم
او را ببرم.
مامان بعد از 2 ساعت از خواب بیدار شد. دکتر بعد گفت
فردا جواب آزمایشاتش آماده میشه و
باید برم دکتر تا نتیجه رو بهم بگه.
تسویه حساب با بیمارستان انجام دادم و
جلوی بیمارستان سوار تاکسی شدم و با مامان برگشتیم خونه
.. کرایه رو شمردم
و به مامان کمک کردم داخل بشه.. روی تختش دراز کشید.
از بیمارستان تا خونه
حرفی نزد ..
نشستم کنارش .. بهم لبخند زد .. من
با لبخند جواب دادم ..
مامان چی شد .. چرا بد شد
؟ غش می کنی؟
دخترم صفحه 49
خواندم که وقتی دیدم از بینی ام خون می آید
احساس سرگیجه کردم.
و بعد نفهمیدم چی شد.. چشمامو که باز کردم
.
دیدم بیمارستانم..
با نگرانی نگاهش کردم.. با دیدن نگاهم لبخند مهربونی زد
و گفت: دخترم نگران خودت نباش..
من
خوبم. ..حتما ضعیف بودم که از حال رفتم..چیزی
مهم نیست..اما
مامانت از حال رفته بود..چطور
نگرانت نباشم؟..اگه امروز دیر اومدم
…حرفم رو قطع کردم و سرم رو بین
دستام گرفتم .. گرمای دست مامان رو روی شونه ام حس کردم
..
– دخترم اینقدر خودتو اذیت نکن
. صفحه 50 حتی
لحظه
ای گذشت
و خدا را لمس کردم.. من فقط مامانم را در این دنیا داشتم..
— بهار چرا امروز زود آمدی خانه؟..
سرمو بلند کردم و نگاهش کردم ..
فقط همینو لازم داشتم .. چی جواب بدم ؟ . .. سعی کردم
آروم باشم .. باید یه جورایی حرف میزدم . جوری که مامان رو
ناراحت نکنه
.. خدا کنه
دوباره مریض بشه ..
هیچی مامان .. امروز آقای صداقت زود شرکت رو تعطیل کرد ..
چند روز مرخصی داد
.. انگار مشکل داره و
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 51.
شرکت نیومد.. مرخصی هم به من داد..
مامان به چشمام نگاه کرد و سرش رو تکون داد..
از نگاهش متوجه شدم که تایید نشده.. اما
نپرسید.
من
هر سوالی داشت .. من استعفا دادم
آقای دکتر…یعنی مادر؟ من..
. او نمی کند
..
پس مجبور شدم دروغ بگم..
اینجوری بهتر بود.. مطمئن بودم که دلیلشو بهش میگفتم
. دکتر نگاهی به برگه انداخت و بعد از چند
دقیقه سرش را بلند کرد و با لحنی آرام گفت: علائمی که مشاهده
کردم
مربوط به بیماری مادرت بود..
و همچنین نتیجه این آزمایش نشان می دهد که..
دانلود عشق و احساس من رمان صفحه 52
کمی مکث کرد و ادامه داد: مادرت
مبتلا به سرطان خون است..
به محض گفتن سرطان خون بدنم لرزید.. خدایا چه
می شنوم؟..
با ترس و نگرانی به دکتر نگاه کردم. و گفت: منظورت چیست،
دکتر سرش را تکان داد و گفت: درسته
دخترم.. بیماری مادرت پیشرفته است
.. ببخشید.. اما
کاری از دستمون بر نمیاد..
با چشمای اشکبار نگاهش کردم و با عصبانیت گفتم:
ولی آقای دکتر شاید بتونه کاری کنه..
خدای نکرده
آخر راهه..
دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: دخترم عمر
دانلود رمان عشق و احساس من صفحه 53 هست. دست خدا..نمیتونم
در مورد مرگ و زندگی بیمارانم
نظری بدم..فقط
سرطان مادرتون
از نوع پیشرفته هست و تنها کاری که میشه براشون انجام داد
شیمی درمانیه..البته
باید دارو هم استفاده کنن. ..نه به ذکر است
داروها بسیار گران هستند می تونی آن را
بخرید
..
سرم را بین دستانم گرفتم و از ته دل ناله کردم..
حالا چیکار کنم؟.. چرا اینطوری شد؟.. داشتیم
زندگی
مان را آرام می گذراندیم؟..
دکتر: دخترم هم نیاز به شیمی درمانی دارد. . مامانت
کمک نمیکنه..میتونم در این سطح باهات صادق باشم
. دانلود رمان عشق و احساس من
ترک صفحه 54
نمیدونه مریضیش چیه..اینجوری براش بهتره..خودتو ناراحت
نکن..سعی کن همیشه مراقبش باشی و از
دادن خبر بد به مادرت خودداری کن .
همینطور
عصبانیت و ناراحتی برای مادرت بد است
.. پس بیشتر
مراقبش باش..
داروها را برایش مینویسم.. باید از اینها استفاده کند..
با دست اشکامو پاک کردم و سرمو تکون دادم..نسخه
رو گرفتم و تشکر کردم و از
بیمارستان خارج شدم..
رفتم پشت بیمارستان..کسی نبود
.. زیر یکی از درختا نشستم. و سرم را گذاشتم
. عشق و احساسم صفحه 55 روی پاهایم افتادم
و از ته دلم زاری کردم
:
وای خدای من چرا مادرم؟..وای خدای من
کمی دردسر داشتیم که حالا این
اتفاق برایش افتاد؟
به آن اضافه شد.
مادرم چیکار کنم؟..چرا باید بگم که
تنها نیستم؟..نگیر
ازم نگیر..از من نگیر..من
شونه های مادرم از شدت هق هق می لرزید..می
ترسیدم مادرم را از دست بدهم..من تنها
امید خدا بود..
3-3 روز بود که شرکت نرفته بودم.. فکر میکردم
آقای صداقت زنگ بزنه بپرسه چرا شرکت نرفتم .. اما از
دانلود رمان عشق
تماسی گرفته نشد.
و احساس من | صفحه 56
آقای صداقت با من کار نکرد..
در این مدت تمام تلاشم را کردم که جوری رفتار کنم
که مامان به چیزی مشکوک نباشد..
پول زیادی برای خرید
داروها خرج کردم.. باید
پیدا می کردم . یه کاری انجام بدم.. تموم میشد، ممکن بود
مشکلی داشته باشم برای خریدش..
اما کجا میتونم کار پیدا کنم؟..مامان هنوز نمیدونه که
من استعفا دادم..شرکت های دیگه
دنبال منشی با مدرک دانشگاهی و سابقه منشی میگردم..نه من
من
تازه دیپلم گرفتم و تجربه نداشتم..مامان
داشت شک میکرد. پرسید چرا
به مهمونی نرفتم..
تازه شام خورده بودیم و
داشتم ظرفها را می شستم که زنگ در به صدا درآمد. مامان تو اتاقش بود
. صفحه 57 بود
.. دستامو زیر آب شستم و با حوله خشک کردم ..
شالمو گذاشتم رو سرم و رفتم تو حیاط ..
درو باز
کردم
.
وزیبا.. همراه با ماشینش..
تو دستش
یه سبد گل بزرگ و یه جعبه شیرینی بود..
مات و مبهوت بودم.. آروم سلام کردم..
.. اما کیارش با لبخند جوابمو داد..
اینجا چیکار میکنن. ?..
از حضورشون جلوی ما خیلی شوکه شدم
که کلا یادم رفت معرفیشون کنم..
دانلود رمان عشق و احساسم صفحه 58
با صدای آقای صداقت به خودم اومدم..
– اجازه میدی دخترم؟ در و سرم را پایین انداختم..
بازش کردم..
کنار ایستادم و به من گفتم: بیا..
آقای صداقت زیر لب تشکر کرد و داخل شد..
پشت سرش خانم جوان وارد شد و بعد
کیارش .
.. روبه روی من ایستاد و در حالی که مستقیم به
چشمانم خیره شده بود، سبدی از گل و شیرینی جلوی
من گرفت
.
بدون جواب دادن با بی میلی گلها و
درونم
در
بگو..
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 59
خانم جوانی که با آنها بود و شباهتش
به کیارش، به راحتی می شد فهمید که خواهرش
با اکراه
به اطرافش نگاه می کند.
در نهایت لب هایش را به هم زد تا نشان دهد که چقدر هست و
می خواست با کفش هایش برود داخل. وقتی گفتم: لطفا
کفشاتو در
بیار . ..
با غرور نگاهم کرد و کفش های شیک و گران قیمتش را با هزار دستمزد در آورد
و
بدون تعارف رفت
..
آقا صداقت و کیارش
پشت سرش
رفتند داخل. از اتاق می آید،بیرون.. با دیدن من گفت :مهمون داریم دختر؟.. بله مامان..شما حالتون خوب نیست بهتره استراحت کنید ..کیا هستن؟کلافه گفتم.. نه خوبم- .. :اقای صداقت و دخترش وپسرش..البته فکر می کنم اون خانمی که همراهشونه دخترش باشه چون شبیه شون هست.. -بسیار خب بریم دخترم..خوب نیست مهمون رو
تنها بذاری ن من هم پشت ومامان از اتاق رفت بیر .. سرش رفتم..
داشتن اروم با هم حرف می زدن که با دیدن مامان از جاشون بلند شدن و سلام کردن..
مامان هم با خوشرویی گفت :سلام خوش امدید..بفرمایید خواهش می کنم..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 61
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~همگی نشستن من هم رفتم تو اشپزخونه تا وسایل
پذیرایی رو اماده کنم..همه ش پیش خودم می گفتم اخه اینا برای چی پاشدن اومدن خونه ی ما؟..هزار جور دلیل برای خودم می اوردم ولی بازم نتیجه ای نمی گرفتم.. فنجونا رو گذاشتم تو سینی واز اشپزخونه رفتم بیرون..جلوی اقای صداقت گرفتم..خشک ورسمی تشکرکرد..جلوی اون خانم گرفتم که اصلا بر نداشت..جلوی کیارش گرفتم با همون لبخندش زل
زد تو چشمامو فنجونشو برداشت..بی توجه بهش سینی رو جلوی مامان گرفتم که تشکر کرد وبرداشت.. ظرف میوه رو اوردم و ازشون پذیرایی کردم.. تا اینکه اقای صداقت گفت :دخترم بنشین میخوام
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 62
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~باهات صبحت کنم.. با تعجب نگاش کردم..نیم نگاهی به مامان انداختم
وکنارش نشستم.. منتظر چشم به اقای صداقت دوختم که گفت:والا من اهل مقدمه چینی واین حرفا نیستم..همیشه حرفمو
رک زدم.. رو به مامان ادامه داد :پسر من از دختر شما خوشش اومده..کاملا می دونم که ما از نظر طبقاتی
در یک سطح نیستیم و این ممکنه بعدها مشکل ساز بشه..من با پسرم حرف زدم تا قانعش کنم دست از
این خواسته ش برداره ولی به هیچ وجه راضی نشد..حتی تهدیدش کردم که اگر بخواد این ازدواج صورت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 63
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بگیره کلا سهم شرکت رو ازش می گیرم واون باید خودش گلیمشو از اب بکشه بیرون و روی من حساب نکنه..باز هم راضی نشد..بهش گفتم از ارث محرومت می کنم..ولی هیچ کدوم از این حرفا تو سر این پسر نرفت.. به کیارش نگاه کردم..با حرص داشت با انگشتای دستش بازی می کرد..اخماش هم تو هم بود.. اقای صداقت نیم نگاهی بهش انداخت وگفت :دارم تو روی خودش میگم وهیچ چیزی رو هم پنهان نمی کنم..حتی دیشب کلی بحثمون شد واز خونه زد بیرون ..گفت دیگه بر نمی گرده مگه اینکه رضایت بدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان عشق و احساس من | صفحه 64
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان عشق و احساس من»
من کارهای این نویسنده رو دنبال میکنم خیلی خوبه