دانلود رمان عشق و انتقام

درباره زندگی زهرا از سال های خیلی دور تا زمان حال که خیلی اتفاق ها میوفته و بعد این همه سال مشخص میشه که …

دانلود رمان عشق و انتقام

ادامه ...

تابستان 1355.
گرما من را فرسوده کرده است. من هرگز نمی توانستم حکمت اصرار خانم جون را برای شستن آن همه لباس های کثیف، حتی در این موقع از روز، زیر آفتاب تابستان درک کنم. یه جورایی کرم گرفت!!!!
حالا که از نزدیک نگاه کردم، متوجه شدم که همیشه همینطور است. به زور خودم را مجبور کردم از ظهر تمام لباس های خانواده را زیر آفتاب تابستان، در حیاط، کنار حوض بزرگ بشویم. البته اگر الان زمستان بود تا ابد همینطور بود. حتما دلیلی برای به تعویق انداختن شستن لباس ها تا غروب وجود داشت که باعث خوشحالی من نمی شد!!!!
صدای خانم جون اومد:
– رذل مرده پس قلیان چی شد؟
خانم جون زیر سایه ایوان دراز کشیده بود و به من خیره شده بود.
دانلود رمان عشق و انتقام

– من اینجام، خانم جون، یک دقیقه به من فرصت دهید. ول کن غذات بره، شرمنده
صدای فریادهای مهوش آن مرده بیچاره را شنیدم که به سمت مغزم هجوم آورد. آفتاب تابستانی که احساس می کردم تمام قدرتش را به کار می گیرد تا بدنم را بسوزاند. عرق از تمام بدنم جاری شد. احساس می کردم آفتاب هم مرا می سوزاند. یه جورایی به من حسودی میکرد!!!! مهوش با تمام گستاخی قلیان گرفت و کنار خانم جون نشست. اسم من زهرت است. من یک دختر شانزده ساله در خانه هستم. خواهرم مهوش یک سال از من بزرگتر است و من با او کنار نمی آیم. مادرم طلعت است که به او می گویم خانم جون. برادر بی شرم ما جواد که بیست و چهار سالش است و هنوز ازدواج نکرده است و به همین دلیل ازدواج نکرده است. خانم جون سجاد کوچکترین عضو خانواده که شش سال دارد از صبح تا غروب کاری جز تمیز کردن خانه، دویدن در حیاط و متأسفانه هزار تا کار اضافی برای من ندارد. جناب جون یا بهتر بگوییم حسین آقا تاجر محلی از بازاریان که در این سالهای ایلخانی آقا نیست خدای خانه است!!! خوب میشه گفت اگه خدا باشه خانم جون هم میتونه پیامبرش باشه!!!
دانلود رمان عشق و انتقام
البته با این قد کوتاه و هیکل کلفت و چاق و چله… ولش نکن. از این فکر خندیدم. ناگهان صدای خانم جون مرا از گیجی بیرون آورد. -چه لعنتی تو حرومزاده مرده ای؟ با اون چشمای گشاد شده بهم خیره میشی؟ – زیر لب غرغر کرد: نیش جانور کاملاً باز است. سرم را پایین انداختم و شروع کردم به گرفتن لباس هایم در سینک که دوباره فریاد زد: حرکت کن. ما هزار تا کار داریم. اگر می خواهی به من پول بدهی، امشب به تو می دهم. مهوش هم به من چشمکی زد و پشت چشمانم لبخندی ظریف زد و با لبخندی بلند و کشیده از من دور شد. از زمانی که یادم می آید اینطور بوده است. اولین و بزرگترین علامت سوال در زندگی من این است که چرا من تقریبا “بزرگ” و “مکنده” همه افراد خانه هستم. مهوش هم دختر همین خانواده است،
دانلود رمان عشق و انتقام
اما نمی دانم چرا بیشتر کارهای خانه بر دوش من است. از شستن لباس برای پنج نفر بزرگ و توالت گرفته تا تهیه صبحانه، ناهار و شام، رفت و آمد در خانه بزرگ و همه چیزهای کوچک و بزرگ دیگر. خیلی دلم میخواد از آقا جون بپرسم چرا من این وضعیت رو دارم و چرا تو این خونه احساس سرطان میکنم!!! با من مانند یک تومور سرطانی رفتار می شود، اما می توانم تصور کنم که اگر چنین اشتباهی انجام دهم، این احتمال وجود دارد که حتی یک دندان سالم در دهانم باقی نماند. خانم جون اگه شیطونی منو ببینه حتما در اسرع وقت به صاحب خونه خبر میده!!! جواد هر روز صبح با آقا جون از خانه خارج می شود و تا ناهار که من با آقا جون می روم در اتاقش می ماند. بعد از ناهار و یک ساعت خواب هر دو به بازار می روند.
دانلود رمان عشق و انتقام
هر غروب آغاجون مثل مار به خانه می آید، اما جواد اکثرا یا شب ها به خانه نمی آید یا اگر هم می آید مست و مست است و یک ساعت هم هیچکس بیدار نیست. معمولاً با دوستانش به کاباره های لاله زارا سر کار می رود… معلوم است که آقاجون از عادت های جواد چندان راضی نیست، اما زیاد هم به آنها علاقه ندارد. شاید هم بخواهد یک جورهایی سرشان را باز کند و خدای ناکرده من حرفی نزنم، یک موقعی اختیارش در خانه زیر سوال می رود.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.