درباره مردی به نام جاوید است که دختری کوچکتر از خودش عاشق او میشود با اینکه فکر میکند او عمویش است اما با بر ملا شدن راز ها همه چیز تغییر میکند و …
دانلود رمان عمویم نباش
- 18 دیدگاه
- 10,235 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 1132
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 1132
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان عمویم نباش
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان عمویم نباش
ادامه ...
هایم را پوشیدم و م را روی گردنش گذاشتم و خوش وبش همیشگی را با او داشتم.
من حرف خودمو زدم
الان می خوام
چشمانش را بست و گفت:
میخوای با این پول پرستی کجا بری؟
اخم و م را از زیر میز کنار کشیدم.
رو گرفتم و در گوشش گفتم
به خاطر عطر تو که داره منو دیوونه میکنه
او م را عقب زد و گفت:
جاش اینجا نیست
دوباره م را به طرف او و هایم دراز .
گفتم
… برو توی رکینگ
من سخنرانیم را به خاطر قطع احتمال …
من وارد لات و اوباش او شدم و بالا رفتم و مهمانسرا خود را در اختیار وی قرار دادم.
او از من خواست که همراهش بروم و دیگران و جمعی که در جمعیت بودند را نادیده گرفتم.
بیرون رفتیم و با آسانسور به سمت وسایل نقلیه رفتیم.
جافری در عقب را باز و مرا به طرف دریا راند.
به سرعت دامن او را بلند و رویش را با پتو پوشاندم.
فرقی نمی که او عمومیت داشت یا من نفرینش بودم، این رابط بود.
تنها چیزی که باعث شد من ادامه بدم عشق بی حدی من بود
وای
صدای باز بندش در ماشین پیچید و من گفتم:
من ارامشم رو بیشتر
مرا از در گرفت و ش را دو قرار داد.
چرا اینجوری شدی
نفسم به شماره افتاد و خودم را بیشتر مالش دادم.
برای تو، جاباوو
با احساس گرم او در م، طرز فکر خود را از دادم.
دور هایش را با رطوبت من و روی سر گذاشت.
در همان حال که به سخنان من گوش میداد گفت: من چه کار میکنم؟
آنقدر ناله تا روی من قرار گرفت.
کلفتم! انجامش بده
در حین حرکت یوال خود را در من و من از ی کشیدم
من هول شدم،
ش روی من نشست و تکرار :
هی صدای ما داره از
جواب ندادم و به جای این کار پوست م را تکان دادم.
متصدی پمپ بنزین روی م خم شد، مرا گرفت و گفت:
وقتی من می تونم این غذای خوشمزه رو بهت بدم
خنده مرموزی و گفتم:
اگه دلت میخواد میتونی همین الان بزنی
ش را از روی ام برداشت و دو طرف م را .
چنانکه گاری به حرکت در آمد، و سپس با گاری ی قوی پیش رفت،
او همه چیز را رها ه بود.
در حالی که از درد و التماس نفس میکشیدم گفتم:
اگه تو با اون باشی پس چرا
خودش رو از من بیرون کشید و وارد “استروگلیف” شد
گفت:
اگه کسی بهت بزنه، من بهت صدمه میزنم، مهم نیست چه اتفاقی افتاده
بگذار
او مردی بی باک و بی عاطفه شده بود، و به سرعت خود را به کشتن میداد،
تو خوب بلدی
آه جیو … آروم باش
نیم ساعت گذشت تا اینکه بالاخره آن را با قوطی کنسرو گوشت گرم .
خودم را محکم روی م حس .
سعی مطمئن بشم که نمی خوای دوباره منو بکشی
من از حسادت او خندیدم و به سرعت جایش را تغییر دادم.
حالا که نشسته بودم تا برای ریدیتور بروم، هایش در دو طرف گاه من نشسته بود و با ریتم ضربانم بالا و یین میرفتم،
آن وقت من سر به زیر انداختم و چشمان او تیره تر و تیره تر شد
سرخ میشود،
اما هنوز به آن احساس لعنتی نرسیده بودم و آن را دوست داشتم.
من های گوشت آلو دش را گاز میگیرم و آن را نوازش میکنم.
. شما بهم داش ندادید، بچهها
اخم و خم شدم تا گوشش را گاز بگیرم.
اما من هنوز هم راضی نیستم تو انتظار داری
او با صدای مردانه در گوشم خندید و ش را به سوی آسمان من دراز .
تکانی خورد و در جای خود ایستاد.
ولی انقدر مرطوبه که میتونی کل باغ رو با
همینطور هم شد.
گردنش را ید و روی ی استخوانی او را یدم.
این تقصیر توئه که وقتی میای به بخش
داری من رو مجبور میکنی
او شروع به تلمبه زدن و گفت: مادر بزرگت میخواد برام یه درست و حسابی بیاره.
از روی این حرف، خون در رگهایم منجمد شد و من به آنجا میخ شدم.
اشکی بدون هیچ شکی از گوشه چشمم جاری شد.
چی؟ میخوای با “لیلی” ازدواج کنی؟
وقتی پیداش ناراحت شدم موهام رو گوشم گذاشت
بالاخره مرا ید.
کی همچین حرفی میزد
با حرفهایی که زد، حالت روحی من کام لا از جا جست و از رفتار مردانهای که در آن روزها داشت بیرون جست.
تازه به دوران رسیدنم رسیده بودم که میخواستم م رو بکشم بالا وقتی که “جید” داشت اوج میگرفت
سرش را روی صندلی گذاشت و زبانش را روی شکم من گذاشت.
با وجود اینکه روز به روز شده بودم، نمیتوانستم جلوی گریه و زاری خود را بگیرم.
موهایش را گرفتم و سرش را به سرش دادم.
درک میکنم
پنج دقیقه طول کشید تا من با بیرون آمد و من در وضعیت کمبود خواب بودم.
من تو بغل اون غش
جا سپر موهایم را کنار گوشم نوازش می.
او گفت: تنها کسی که من میبرم و برای او میزنم این است
نه، غصه نخور، تو تنها کسی هستی که در بغل من است، فاندو.
من که از بیان این کلمات بسیار گیج و مبهوت شده بودم سرم را به او نزدیک
یه دقیقه بعد، من واسه خودم و یه یار
به طرف اتاق برگشتیم.
قلبم هنوز پر از چیزی بود که او گفت و من احساس بدی داشتم.
وقتی ما فهمیدیم، همه میرقصیدند و من احساس می
اون مجبورم برم وسط تا این انرژی منفی رو از خودم خارج کنم
من توسط بردیا، پسر عموی بزرگم و پسر عموی مستقل من بود.
وقت زیادی با “جیویرورد” نداشت اسیر شده بود
میخوای با این آهنگ
من به جاباوو که سرش را روی تلفن نهاده و مجبور شده بود
من عاشق دریا شدم و شروع به حرکت دادن م به همراه برراس
به محض اینکه آهنگ تمام شد از جمعیت دور شدم
وقتی جلوی بقیه رسیدم حالم بهتر شد
تو داشتی با اون پسره میرقصیدی
تعجب که به دختر خودش توهین
و من جواب میدم – داشتم یه کار باحال می –
ابروهایش را درهم کشید و بازوی مرا محکم داد.
اون به کل ت زد، من ش رو میکشم
رفتارش منو اذیت می و من نمی دونستم چرا
چه توافقی باید بکنم
با حالتی عصبی روی هایم پریدم.
“اول مغزت رو بشور،” جو
با اخم به من نگاه و من سرم را از او برگرداندم.
فهمیدم
در گوشهای دور از مسیید تا انتهای بخش نشست
در خانه خودمان، من در صندلی عقب نشستم و به زبان آلمانی صحبت .
آرنجم را به در تکیه دادم و از شیشه به خیابانها نگاه .
در سکوت به خانه مادرجانینیها خیره شدم.
به درون خانه قدم گذاشتم و از دیدن چراغهای آنجا تعجب .
من کشف هیچکس یادش نمیاد قبل از اینکه بره برق رو روشن کنه
خاموش بشه
مجداد سرم آمد و با لبخند به ضیافت رفت.
در همان وقت صدای دختر بلند شد:
از آنجا که قدرت دیدن نداشتم، پیش رفتم و نگاهم را به صورت آیداسم دوختم،
بسیار خوب!
وقتی که متوجه حضور من شد با لبخند به طرف من آمد.
ماهیا جونو، چقدر بزرگ شدی
من این جمله را با حروف درشت چاپ :
تو به اون زیبایی و زیبایی رسیدی
انگار که به او برخورد ه باشد، با او رفت.
صدای شنه کفش مانکنی از سرم شنیده شد
در همین حال، ایدا با صدای بلند کشید و به سوی او دوید.
دیوانه که او را از این سر تا آن سر نمیشناخت، و اکنون بهتر از این چه بود؟
پسر و دختر خواهرش این چنین یکدیگر را در کشیدند.
جا سپر ش را دور او حلقه و بعد از آن
شروع به مالیدن یکدیگر د
کارآموزیش
تو کار خوبی ی که اومدی “ایفا”، “جاید” و من دلم برات تنگ شده
چه عجب!
م را قورت دادم و به جا ید نگاه .
او هنوز راجع به من نگران بود.
خود دخترک را در گرفت و از م گرفت.
داری عصبی میشی؟ -. یه بچه امازونی بود –
از میان آنان برخاستم و به اتاق خود رفتم.
او میآمد، اما من واقعا از این موضوع خسته شده بودم.
نمیتوانستم صبر کنم.
وارد اتاق شدم و به طرف راست روبدوشامبر رفتم.
من زیر دوش نشستم و به رابطه درون رکینگ نگاه .
فکر
ای کاش میتوانست احساسات مرا درک کند.
یکی از برادرزادگانی که به علت نقص جسمانیاش عاشق شده بود، بهانه بیماری و بهبود حال مادرم را گرفتم
من اومدم کنارش زندگی کنم
شیر را بستم و حوله را دور خودم پیچیدم و حوله را هم گذاشتم.
آمدم.
دیگر از بیرون خبری نبود.
بالاخره در خواب میرفت
جیک هنوز به خاطر من عصبی بود و من مجبور بودم یه ذره ازش دور به شم.
من میخوام
با برقی که به ذهنم رسید، زیر قرمز مایل به قرمز من
من پوشیدمش چون بیشتر اون یه شبکه بود
و من جامهام رو پوشیدم
در تاریکی و بی سر و صدا از اتاقم بیرون آمدم.
طبق معمول با برق به اتاقی که در ان جاباوو نصب شده است میروم
من …
او روی دراز کشیده و نیم برهنه خود را روی چشمانش گذاشته بود.
به دنبال یک کوه،
به آرامی به کنار ش رفتم و موهای ش را گوش او قرار دادم.
منتقل شدم.
خم شدم و در گوشش گفتم:
ناشناس؟ تو از من عصبانی هستی؟
ش را روی چشمانش گذاشتم.
آن را گرفت و به من خیره شد.
به های گوشتالوی او نگاه و میخواستم مزه او را بچشم.
خیلی سرد بود.
بی آنکه تردیدی به دل راه دهم پیش از آنکه به خود جرات دهم
هایم را روی هایش گذاشتم.
با تمام وجود او را گرفتم، اما او با من نرفت.
سرم را بلند و از دیدن های او تعجب .
آن را کنار من گذاشت و گفت:
برو بالا، من نمی خوام
نه، این دل خوشی او نبود، همیشه مرا دوست میداشت،
در این وضع بودن خوب است. حتی حالا هم میتوانم در جایی که هستم بزرگ شوم.
من او را حس میکنم.
با بیمیلی برخاستم و کنار او دراز کشیدم.
به زیر بغلش پناه بردم اما او دوباره مرا بغل ن.
با به عریان او و تکهای از آن زدم.
که این طور!
من اشتباه جید ممنون خدا من به اون پسر بچه نزدیک نمیشم
جون ما، اینقدر با من سرد نباش، من حتی نمی تونم
من میخوام چند لحظه بدون ترحم تو رو بم
سرم را بلند و با چشمانی پر از اشک به او خیره شدم.
لبخند زد و اشکهای مرا خشک .
من به این راحتی تو رو نمیبخشم
میدانستم درد چیست، به همین دلیل بود که خندیدم و سیارهی روان،
چراغها را خاموش و به طرف ش رفتم.
از هایش تکان خوردم و گلویش را یدم.
تو با او میی و او را میی
من هم این کار را و آهسته او را باز همیشه در این مسابقه برنده میشدم، برای همین خیلی به او هدیه دادم
بالاخره رسیدم سر اصل مطلب
با دیدن مردی که برای احترام به من ایستاده بود، کیسلی،
به سرش ضربه زدم و صدای آهی از گلویش شنیدم.
با یه ذره خنده، زدم به کلاهت
من آن را با ولع قورت دادم:
صدای ملچ و مارم به هم خورده بودند.
بیا پیش جیمی که با صدای بلند و با آه میکشد
مرد هایش را و گفت:
چشمانش بسته بود و پلکهایش با پر میزدند.
او به وضوح میدید که:
در خلال تصمیمات شوم، نگاهی به چهرهی پر از غرور ابدی،
من آن را رها و با یک ذره ، را از م بیرون آوردم.
گفتم:
تو از م عصبانی هستی، مثل اینکه داری سعی میکنی
تو تنها کسی نیستی که
جاد چشمانش را گشود و خاله مار به من خیره شد.
ام را دادم و گفتم: پس من میرم اتاقم تا تو بتونی یکم استراحت کنی
من یک ه فرستادم و با یک جفت کفش، سر را لمس .
از یین پریدم و به طرف بنا برگشتم.
من میلرزیدم و میگفتم:
شب بخیر، فردا صبح
وقتی مثل گربه یواشکی راه میرفتم،
م را تکان دادم و گفتم:
این شرم آوره که انبر باشه در غیر این صورت ما میتونستیم اوقات خوشی داشته باشیم
…. پنج مسافر داخل نامه
من هنوز قدم بعدی را انتخاب نه بودم که خودم را بکشم.
او ش را دراز و مرا گرفت.
خانم “فدیکن” کجاست؟ – کی رو برای خوابیدن آماده میکنی؟ –
سرم را به اش مالیدم
گفتم:
دایی که از من عصبانیه
هنوز حرفم را تمام نه بودم که دیدم هایم با کمال میل و رغبت حاضر به گفتگو شدند.
او زبانم را به حالت تسلیم و تسلیم برد. خوشی من در گلویش خفه شد و انم شروع به سوختن د.
اون قلم خودش رو
جیودو روی م بود و با یک جفت متحرک مرا ره می.
و گفت:
هر وقت که در مقابل من قرار گرفتی
لبخندی زدم و گفتم:
مثل این آخوندی که من کیرشو تو م دادم
همیشه آماده
در ش چرخیدم و او، در مدتی که در قید حیات بود، اندکی خم شد.
او واژن مرا روی سوراخ م مالید و گفت:
در آخر، به خاطر این چارچرخ، دختر، سکته قلبی میکنم
اون با ی چپ من ضربه زد با درد و التماس
با صدای گرفته گفتم
ای، کلید، من روانی ام
او خودش را به من چسباند و را در سوراخ میان م قرار داد.
و فرار
یک …
جنون
یک …
ژوئن
از صدقه او به ستوه آمده بودم و بیش از پیش خود را به او رساندم.
طوری گرفتار شده بودم که با یک از طرف جیک واردو
به عقب برگشتم و با درد ناله .
به خیمهشببازی نگاه کن تو هنوز قربانی کسانی هستی که
مرا به کنار کشیدند و با یک حرکت مردانه او را از من برداشت
آراگون چاقو را بیرون کشید و نفسش در حبس شد.
“یه نمایش” دوگی
من تاب خوردم و زانو زدم و او زیر ایستاد.
او جلیقه مرا گرفت.
احساس کیر گرمش روی م داشت منو دیوونه می
های من “جیو” رو بیشتر می خواستن
کی حشری و جیگر مثل این
تو هم آمدی؟
سرم را روی بالش و نوار صدری گذاشتم
تو عمو یانگها! خم شد و دوباره خود را در من قرار داد.
درد و تمام وجودم را فرا گرفته بود و من دیگر شاهی نبودم
داشتم آه میکشیدم و ناله می که ش از به آسمان رفت.
و سرور من دو برابر شد و بیاختیار کشیدم:
هیسس، صدات داره از میره اتاق مامان دم دره
باید م را روی م میگذاشتم تا انگشتش روی آن قرار بگیرد.
نظیر شیر در رفت و سرعت خود را باز یافت.
بیش از این نتوانستم آن را بپذیرم و پیش از آنکه رضایت خود را باز یابم
او ایستاد و مرا به بیرون کشید.
با وجود خود، به طرف او برگشتم.
چرا داری این کارو میکنی؟
ش را روی ش گذاشت و به کنار من آمد.
در این حالت، من جلیقه ندارم این رو به رمانتیکی تبدیل میکنم
خوشحال بودم که دپر کنار من دراز کشید و مرا بغل .
این بار ش دور م حلقه شد و بدون ملایمت ضربه اول را زد و بعد دوباره ش برگشت.
به سوی آسمان رفت.
ناله و در چند ثانیه بعد مثل این بود که از یک غرقاب نجات یافته باشم.
افتادم و خودم را تکان دادم.
این دختر کوچولوی من هست که
گفتم: بی حرکت و خسته،
ای لعنتی فقط تو من رو اینجوری ی
چند بار دیگر تلمبه زد و بعد به شدت و زد.
سیکات “خودش رو خالی ”
توله سگی که شب اینطوری تو بغلم می کنه
به عنوان یه خدا تلقی میشه
خندیدم و به طرف او برگشتم.
هایم را روی هایش گذاشتم و به تاریکی اتاق نگاهی انداختم.
به او نگاه و او های مرا گرفت.
اوه، هام مثل باقی مونده های قدیمی
اون زد به کونم و تو گوشم زمزمه : تو هنوز کارت تموم نشده
چشمانم برقی زد، اما کلمه بعدی باعث شد حسهایم را از بدهم.
ولی لطفا روی قلبتان صابون نریزید دیگه خبری از شوکولات نیست
من یه هفته دیگه هم حق ندارم برم
اونا دارن
با نارضایتی، رطوبت خود را روی شکم و احساسات او مالیدم.
گفتم:
تو این سالها اینکارو ن از الان به بعد دیگه نمیکنم
او خندید و من پتو را روی دوش کشیدم و او با چهرهای ع گفت:
صبح که شد مامان میاد در اتاق تو رو باز میکنه.
ولی من نمیخواستم برم، من همیشه یه شب میخواستم
میتوانم بدون روی بازوانش بخوابم و سرم را روی اش بگذارم.
ولی اگر مادرم میفهمید که وضع از چه قرار است، هر دوی ما بیچاره میشدیم.
بودیم
با عصبانیت خودم را عقب کشیدم و زیر خود را پوشیدم.
پیش از آنکه از اطاق خارج شوم بار دیگر لبهای او را نوک زدم
و دویدم بیرون
این مقدار انرژی که از دست داده بودم باید به طریقی
بتونه جبرانش کنه
با اینکه پشتم درد میکرد و واقعا نیاز داشتم بخوابم
حالم از آن به هم میخورد و مجبور بودم به طریقی شکمم را سیر کنم.
وارد آشپزخانه شدم و بدون توجه به لباسهایم در را بستم.
در یخچال را باز کردم و از ناهار چپ ساندویچ درست کردم.
فهمیدم
روی قسمت باز نشستم و مثل سایه یک تکه از ساندویچم را گاز گرفتم.
از توی راه دیدمش
مگر من عینک خود را به چشم نمیزنم و در آنجا نگران نمیشوم؟
وقتی صورت مادرم در روشنایی نمایان شد نشستم.
وقتی مرا دید، یکه خورد و وحشت کرد و با ملایمت به صورتش سیلی زد.
خدای من، “معنیا”، این وقت شب تو مادر “جنسا” شدی؟ خندیدم و از پنجره پایین آمدم.
نه مامان، من گشنمه اومدم یه چیزی بخورم
ابی گفت و لیوان آبش را سر کشید.
این برای تو موقعیت خوبی نیست تو میری خونه عموت مجردی
این درست نیست
به حرفهای مادرم لبخند زدم و لبهایش را تر کردم.
کشیدم،
متاسفم، عمو الان داره خواب هفت تا شاه رو میبینه
سرش را تکان داد و روی یک صندلی نشست و چیزی شبیه به یک.
برداشت
بله من باید با بچهام ازدواج کنم تو به اندازه کافی خوب نیستی پسرم
مجرد بمون اما به نظر میرسد که نمیخواهد این کار را بکند.
سس را در گوشهی لب تر کردم و گفتم:
اون نباید کسی رو که دوست داره پیدا کرده باشه، چرا تو؟
میخوای مجبورش کنی؟
لبش را گاز گرفت و با خجالت گفت: دارم بهت میگم که این کار رو نکن. بعضی وقتها اصلا از دخترها خوشش نمیاد و از پسرا خوشش نمیاد.
خدای بزرگ ……
سعی کردم جلو خندهام را بگیرم و به آرامی خندیدم.
مامان نمیدانست که چگونه شاخها و بلوتهای او را به خیریه میدهند
. جسد پدربزرگش خواهد مرد
چرا باید براش یه شوهر بگیریم؟
مجرم اخم کرد و کسی به شانهام ضربه زد.
امشب در این موقع شب پشتو، تو از یک سنت بزرگتر حرف میزنی
من مادربزرگتم
گونهاش را بوسیدم و گفتم:
خواهش میکنم به حرفهای احمقانه من گوش کن
تو برو با تاسف سرش را تکان داد و من به اتاقم رفتم.
مستقیم روی تخت دراز کشیدم.
طبق معمول چند بار به سقف و فنجان خیره شدم
از صدای دستگیره در که بالا و پایین میرفت جا خوردم
اتاق برگشت. وقتی چهره زندانی را دیدم وحشت زده شدم و نشستم.
آهی از سر آسودگی کشیدم و با سوظن پرسیدم:
تو اینجا چیکار میکنی دیوونه؟
وارد شد و در را بست.
من شنیدم که داری با یه مادر بچه حرف میزنی
خندیدم و او کنار من نشست.
فکر میکنی من باید ازدواج کنم؟
آب دهانم را قورت دادم و اشک از چشمانم سرازیر شد.
هر بار که بحث میشد این دست من نبود،
میترسم مثل پشه از دستش بدهم.
چی میخوای؟ تو ازدواج میکنی؟
با یک حرکت مرا روی تخت انداخت و چادر زد.
تو قرار نبود عروس من باشی؟
دستش را از شلوارک به بوستن دراز کرد و به آرامی آن را مالید.
او ادامه داد: من نباید اینجا بر خودم پیروز میشدم؟
سرم را به نشانه رضایت تکان دادم و او زبانش را روی سینهی من گذاشت.
به آسمان من فشار آورد.
پس خودت ارباب عروس من باش
از مزه کلمات شیرین او خود را به او و شما پیوند دادم
آهی کشیدم و به لا دی گفتم:
فعلا من نوه ندارم من و تو جدا نشدنی هستیم
او پتو را کشید و خودش را از من جدا کرد.
من نمیتونم این کلمات رو تحمل کنم تو بزرگترین گناه من هستی! منو
. هیچ راهی برای توبه کردن نیست
لبخند جانانهای زدم و او دوباره خم شد و لب مرا گاز گرفت.
جیغ درون گلویم گیر کرد.
سکس خیلی بد رد خواهد شد …
پیش از رفتن به سوی در رفت و گفت:
تصمیم گرفتم فراموشش کنم
بالش کوچکم را به طرف او پرت کردم و او فرار کرد.
زیر پتو خندیدم و حالت بسیار خوشی داشتم.
خوابم برد.
صبح با سر و صدای “ایفا” بیدار شدم
یه زن ۱۹ ساله با تیشرت و شلوار کوتاه ابریشمی از گردن جاویدی
آویزان بود
میخواستم هردوشون رو از وسط نصف کنم
وقتی متوجه قیافه خوابآلودم شدم، متوجه ایدا شدم.
از این که او خوابیده بود استفاده کرد و در تمام این مدت به او فشار آورد.
# بمالش #
جلوتر رفتم و ایدا را با اخم به عقب هل دادم و با طعنه گفتم:
کتاب هشتم جزیره گرگها نوشته درنشان / ترجمه رضا رستگار عموی من را با ایمنظره پریشان کردی این تویی
آن را مالش میدهید؟
ریشخند کنان لبخند زد و گفت:
چی داره میشوره؟ میخواستم گذشته رو یاد آوری کنم
برای داشتن
با تعجب به او نگاه کردم، او چشمکی زد و رفت. به خاطر طمع، با یه آرنج محکم به شکم “جیویدو” زدم که دردناک بود
چشمهایش گشاد شدند.
چقدر وحشی؟
جلو رفتم و با چشمان تنگ شده به او چسبیدم.
پرسیدم:
با “ایدا” چه خاطراتی داشتی؟
آیا برای تجدید حیات خود به شما متوسل میشود؟ .
جا سپر که هنوز خواب آلود بود، خندید و مرا بغل کرد.
توله عمو جیسو می دونه؟
اخم کرد و ریشش را نیشگون گرفت.
جواب بده، با “ایدا” چیکار داری؟
او خندید و دستم را کنار زد و سرش را در یقه لباس من فرو برد.
. سینهام رو گاز گرفت
با اخم سرش را نوازش کردم و گفتم: زود باش، بهم بگو چرا باید پروتز رو داشته باشه.
نمک رو سرت؟
با اینکه از طمع کردن من احساس بدی نداشت
یک گاز دیگر زد و گفت:
ایدا “هشتاد پنجه داره” اما مزه بادکنک میده
عصبی، نه توجه به مادری که ممکنه صدام رو بشنوه
موهایش را گرفتم و فریاد زدم:
کدوم هشت و پنج؟ وقتی رفتم با یه سوزن خالی کردم
میفهمی؟
بخاطر حرص و طمع من و صدای خنده “جیویدی”، موهاش رو شانه زد
کشیدم،
کشتی نادون من
میخواستم داد بزنم که این خیانت … لیاقتش بیشتر از
مال همینجاست
به خاطر رقص، اون خون منو گذاشت توی لیوان
او هشتاد و پنج، هشتاد و پنج دلار برای من پول در میاورد!
مامان پسرت داره اذیتم میکنه مامان اومد و سر جویدرو زد به گردنم یکی از اونا منو زد
و گفت:
یاید “، داری چه کار اشتباهی میکنی؟” چرا سرت رو کردی تو یقه یه بچه؟
موهای جاباوو را رها کردم و او نیز سرش را از یقه من برداشت
این کار را کرده است
متاسفم مامان، نوهات داشت موهای منو
سرم کجاست؟
مامان اخم کرد و گفت:
بیا سابن، مهمون زشت منتظره
مامان رفت و کمرم رو گرفت و گفت:
چرا به مامان کله کله کله و خیلی چیزهای دیگه
قبلا؟
نفسم را گرفت و گفت:
تو اصلا این بهشت کوچولو رو گاز گرفتی؟
من دستش رو عقب کشیدم و با عصبانیت گفتم: – مامان میدونه که این پسر هشتاد و پنج ساله داره دختر خواهرش رو آزمایش میکنه.
تموم شد؟
و جتون که بینی خود را چین داده بود چشمکی زد و گفت:
مادری که میخواد پسرش دختر خواهرش رو آزمایش کنه
عصبانیتم را کنار گذاشتم و به آشپزخانه رفتم.
آیدا خیلی راحت و آسوده نشسته بود و تکهای کره و عسل میخورد.
او خورد و خورد.
جو آمد و در کنار مایدا نشست، او را نادیده گرفت و صبحانهاش را خورد.
وقتی آیدا گفت:
قلب من برای “لاویر ویلز” و خاطراتش
.. انجامشده..
خیلی تنبل دستش را روی سینهی جویدوو گذاشت و گفت:
چطوره تا سه روز دیگه بریم “لاویز”؟
جک نگاهی به مو انی انداخت و پرسید:
من بیکارم تو چی فکر میکنی؟متوجه تظیم شدن آیینه جلو روی صورتم شدم که جاوید
چشمکی بهم زد و راه افتاد.
بد جور رکب خورده بودم و دردکمرم ناشی از ارضا نشدن،
داشت دیوونم می کرد.
سرمو روی پاهای مامانی گذاشتم و دراز کشیدم.
حدودا دو سه ساعتی طول می کشید تا به اونجا برسیم و
همین باعث می شد راحت تر بخوابم.
اما هر کاری کردم لعنتی خوابم نبرد و فقط چشم بستم که
صدای مامانی از بالا سرم اومد.
-آیدا، عزیزم تو چرا ازدواج نمیکنی؟
همونطور که چشمام بسته بود، گوشمو تیز کردم که با
صدای عر عر بلبلیش جواب داد:
-منتظرم سوپرمن خودم بیاد خواستگاریم!
صدای خنده جاوید بد جور دیگه کفرم رو بالا اورد اما با
جمله ای که گفت دیگه نتوستم چشمم رو بسته نگه دارم.
-اگر منظورت از سوپر من، منم که خیالتو راحت کنم ور دل
خودتم!می دونستم محض در اوردن حرص من داره این حرف ها
رو میزنه و دوست داره حرصمو در بیاره ولی منم زبونم
دست خودم نبود و نتونستم نگه دارم.
-آیدا جون بزار خیالتو راحت کنم، اگر بتونی یک روز عموی
منو تحمل کنی بهت اسکار صبور ترین ادم دنیا رو میدم!
آیدا خنده پر عشوه ای کرد و دستشو توی موهای جاوید
فرو کرد.
-چرا پسرمو اذیت میکنی؟ خیلی هم خوبه محیا جون!
دیگه نتونستم جواب بدم و همونطور از آیینه فقط به چشم
های خندون جاوید خیره شدم.
تا رسیدن به ویلا اونا مدام حرف میزن و من عین
افسرده ها مدام با گوشی خودم رو سر گرم می کردم.
نزدیک غروب بود که دیگه همونجا مستقر شدیم و منم به
عادت قدیم که میومدیم اینجا رفتم سراغ اتاق رو به باغ و
همزمان آیدا دنبالم اومد.
-اوم عزیزم من این اتاقو می خواستم! اینجا یه اتاق دیگه
داره می تونی بری اونجا.دیگه داشت حرصم میگرفت ولی باز هم به احترام این
کهمهمونه خودمو نگه داشتم و رفتم سراغ اتاق توی راهرو
که پنجره نداشت.
جاوید همینطور داشت وسایل رو از ماشین پیاده می کرد و
یک راست اوردشون توی آشپز خونه و رو به مامانی گفت:
-چیز دیگه ای نیست؟
مامانی سری تکون داد و رفت تا نمازشو بخونه.
اما من فقط خودمو روی تخت انداختم و از شدت حرص
صدای جیغمو توی بالشت خفه کردم.
با حس دست گرمی روی کمرم، با تعجب برگشتم که دیدم
جاوید با خبیثی داره نگاهم می کنه.
-چیکارم داری، مستر سوپر من؟
با پاش که بلند بود درب اتاقو بهم زد و روی تنم خم شد.
-منو باش که اومدم تولهمو از خماری در بیارم!
به حالت قهر ازش رو گرفتم که مهلت نداد و همونطوری به
رو به رو چرخوندم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
18 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان عمویم نباش»
این رمان واقعن عالیه