درباره دختری به نام نارگون که تو یک کارخونه کار میکنه و با دو تا دختر دیگه هم خونست و از زندگیش و تلاش های شبانه روزیش خسته شده ولی حقوق خوبی میگیره تا اینکه صاحب کارخونه از زنش طلاق میگیره و تنها میشه و …
دانلود رمان فصل انار
- بدون دیدگاه
- 1,721 بازدید
- نویسنده : فائزه عامری
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1507
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : فائزه عامری
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1507
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان فصل انار
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان فصل انار
ادامه ...
در حالی که قوطیها و قوطیهای کنسرو را از فصل فزونی یک خسته از اینم که برای مدت زیادی سرپا بایستد، قوطیهای کنسرو لوبیا را یکی پس از دیگری برداشت و در جعبه گذاشت. یک مرد باید هر روز از ساعت هفت و نیم صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر کار کند! با خستگی نفسی کشید. دختر من سلام، امروز داری آه میکشی؟ به خانم مانسویم نگاه میکند و لبخندی که به لبخند شباهت ندارد. اونو میاره طوری که انگار میخواهد خشمش را خالی کند میگوید: چیزی نیست خانم مدرا من خوشحالم خانم منشیر سرش را تکان میدهد و میگوید: ناسپاس نباش، مادر، اما او به عکس یک دختر بچه بیست و چهار ساله نگاه میکند که روی سطح براق ماشین جلویی دراز کشیده! در حالی که روبدوشامبر بلند و خاکستری رنگ که شیون و زاری میکنند از صبح که حساب کرده است سرش درد میکند، هنوز حقوقش را دریافت نکرده؛ اما باز هم قابل قبول است و هر هفت ساعت یکبار باید این کار را بکنید
معمولا فالزالیری فقط درباره ماه میاندیشد آن طور که میداند درآمد و مخارج خود را حساب نمیکند! دست روی شانهاش میگذارد و میگوید: فقط خدا میدونه که این ماه چطور میتونه دوام بیاره. بیا دخترم، وقت ناهاره و استراحت فقط متوجه شد که دستگاه خاموش شده و سیری برای اولین بار به دستشویی رفت و دست او را نوازش کرد و بعد به اتاق تعویض لباس رفت تا از کیفش تکهای نان و پنیر بردارد و بخورد. او گوشه دیگری را از دیگران انتخاب میکند و مینشیند، تکیه گاهی نیست، اما فکرش چنان مشغول افکار گوناگون است که دوست ندارد کسی در آن حضور یابد. بعد از تمام کردن یک روز خستهکننده و طولانی کار، به خانه میرود. در حالی که جمعیت با فشار جمعیت به جلو و عقب میرود و هر بار که ترمز میکند یا از روی یک برآمدگی عبور میکند، دستگاه متوجه خاموشی میشود.
(پرت)چند ثانیه به من خیره میشود. در نهایت، فصل فزیانار “به اینجا و آنجا کشیده میشود” او دستش را به بار بالای سرش گره زده تا نیفتد بوی ناخوشایند داخل ماشین – گرمای آزاردهنده ماه اوت و سفر دور و دراز از کار به خانه؛ حسن پایان تنها روز اوست! در واقع، روزهای منحصر به فرد آن! دستی که به پهلوی ران او میخورد، با ناراحتی چشمهایش را با دست فشار میدهد و با ناراحتی بینیاش را عقب میکشد. داستانی که تکرار خواهد شد اگر گاه گاهی پیش نیاید بسیار عجیب خواهد بود. تجربه نشان داده است که در چنین محیطی مواجهه و دعوا کردن فقط برای او رسوایی و دردسر به بار میآورد و با ابروهای درهم کشیده به سوی بیمار که در پشت سرش ایستاده است رو میکند. بعد از اینکه چند ثانیه با اخم به او خیره شد، بالاخره خجالت کشید و دستش را گرفت. بخش دوم قسمتی از آن است. یه قسمت و کشیده میشود. غم روز، دست کنار پایش، چشمانش درد را به بیرون میفرستد، قول داد که نگذارد این اتفاق دوباره برایش بیفتد، قول داد که با سردرد به مبارزه نپردازد.
همین طور که جمعیت او را به کناری میاندازد، پایش را به زانو خم میکند و محکم به زمین میزند اما این مردم خیلی راحت از خشم و حرص خود خلاص میشوند. از سوپر مارکت توی خیابان تعدادی تخم مرغ و یک بسته نان میخرد. این اکران چند است؟ میتواند نگاهی به خریدهایش در دستش بیندازد و بپرسد که آیا دوباره گران تمام میشود؟ آقای اکبار سرش را تکان میدهد، حساب میکند و به خانه میرود. از میان کوچههای تنگ میگذرد. گاه زنی جلو درهای خانه مینشیند. با توجه به قیافه عبوس و نگاه کردن به نگهبان،
. فیزائینی کنجکاو و کنجکاو میشه یک بچه که در یک فصل انار سواری میکند، فزینی کنجکاو میشود و سعی میکند آنها را نادیده بگیرد. وقتی آخرین دور را بر میدارد، پسر جوانی سوار بر دوچرخه از کنارش میگذرد و با سرعتی که دارد، آب کثیف روی زمین کوچه جمع میشود تا روی او پخش شود. هی مگر نمیبینید که بچه را رد میکنید؟ او سرش را تکان میدهد و با یک دست و مغش را در کیفش برای پیدا کردن کلید میبرد. پیشبند – ج جلوی در نیمه زنگ زده میایستد و کلید را در قفل میچرخاند. او با لگد به در کوبید و در با صدای بلندی باز شد. پشت سر این حیاط و دالان باریک، که بیش از یک متر و نیم عرض و سه متر طول ندارد، میرود و با کمک پاهایش شورتش را در میاورد. در آهنی خانه را باز میکند و وارد میشود. یک راهروی باریک و کوتاه که به یک سالن دو در سه متری ختم میشود. طرف راست یک آشپزخانه باز و یک اتاق خواب در طرف چپ، یک اتاق خواب کوچک و حمام! ژان یار ری کیفش را و خریدهایش را برای پیدا کردن کلید گذاشت.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر