درباره وانیل دختری که اعتماد به نفس نداره و چاقه و برای همین با یه پسر وارد رابطه میشه که اونو دوست نداره تا اینکه …
دانلود رمان قلاده
- بدون دیدگاه
- 96 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان قلاده
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان قلاده
ادامه ...
به محض رسیدن به خانه نگاهی به پدرم انداختم و به او لبخند زدم و پشت سرش وارد خانه شدم، خانه ای که جز یک قصر چیزی نبود، البته کاخی بدون شاهزاده خانم! من دختر این خانه بودم اما شاهزاده خانم پدرم نبودم. من حتی عروسک مادرم هم نبودم. من در جایی بزرگ شدم که هیچ عشق و علاقه ای وجود نداشت. پدر و مادرم مرا دوست نداشتند و همدیگر را در آغوش نمی گرفتند. دیگری حتی یک بار آنها فقط چیزها، ثروت را دوست دارند. مهشید صدایت کم است وانیل بد است.
دانلود رمان قلاده
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. از بچگی وقتی صداهای اطرافم بلندتر از حد معمول بود غش می کردم و حتی از حال می رفتم! شماره 2 لباسامو عوض کردم و سر میز نشستم. آنقدر با گوشیم بازی کردم که حوصله فضای مجازی را سر بردم! اما حداقل از فضای خانه بهتر بود. وقتی یهویی در اتاقم را باز کرد، داشتم چرت می زدم و رو به طوفان برگشتم و به او غر زدم. 100% خندید! از این طرف به آن طرف نگاهش کردم، دستش را زد و خودش را روی تختم انداخت، با حرص جیغ زدم: امیر صد بار بهت نگفتم از دراز کشیدن روی تختم متنفرم؟ بلند خندید، اومدم بهت بگم فردا مریض میشی، روز اول دانشگاه آبجیمونه دستش رو زدم.
دانلود رمان قلاده
چاکرم داشی لبخند زد 3. روی تخت ایستاد. الان انگار آقای توفان 50 سال از من بزرگتر است. پسرک بلند شد و خندید.. حالت خوب نیست جگلا. سرمو تکون دادم و اون از روی تخت پرید و از اتاق بیرون رفت. دنبالش رفتم و رفتم تو اتاق مامان و بابا. دو بار به در زدم و وارد اتاق شدم. با دیدن من در را بست و بلند شد! مامان گفت بریم سر میز، سری تکون داد و رژ لب رو گذاشت توی کشوی کنار تخت و در رو قفل کرد. طبق معمول شانه ام را بالا انداختم و به قاب عکسی که بابا همیشه کنار تخت نگه می داشت نگاه کردم. …
دانلود رمان قلاده
دختری چشم آبی با موهای گشاد و لباس سفید پشتش به میکروفون، دست بابا را گرفتم و با هم از پله ها پایین رفتیم… #4 حال و هوای این خانه سنگین بود! بین ما فقط طوفان همیشه ساکت بود و به راه افتاد، مثل همیشه اول شروع شد، مگر طلسم نشدیم که همیشه سکوت را ببینیم؟ بابا با خنده جواب داد پسرم اجازه میدی ساکت باشیم؟ کمی خندیدم و برای خودم چند قاشق برنج ریختم. یکی از قوانین خونه این بود که سر میز شام نمی تونی با تلفن صحبت کنی اما مامان گوشی رو به بابا داد و با لبخند گفت: لالین. هنوز از قبر دخترش داستان می گوید. بابا سری تکون داد، فکر کردم مامان کیه؟ مامان نگاهی به من انداخت و گوشی رو کنار گذاشت و جواب داد: تو اونو از یکی از دوستای قدیمی نمیشناسیش.موهامو پشت گوشم جمع کردم و شروع کردم به خوردن…بعد از تموم شدن غذا نشستیم تو ناهارخوری. …
دانلود رمان قلاده
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر