درباره دختری به نام پرنیان است که به دلیل تجربه ای دردناک دچار اختلالات روانی میشه و دوستان فک مکینن که اون جن زده شده تا اینکه دوستاش اون رو به سفر میفرستند و …
دانلود رمان معشوقه شیطان
- بدون دیدگاه
- 2,585 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان معشوقه شیطان
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان معشوقه شیطان
ادامه ...
فصل ۱
… یه جایی بین مه و توهم
مه همه چیز رو گرفته نمیتوانستم بیرون را ببینم …
پنجره جلویی ماشین شکسته بود
دود سیاه از کاپوت اتومبیل برمیخاست … سقف و آنها در اتومبیل مچاله شده بودند … و …
فضای بیرون در مه گم شده بود …
هوای سرد باعث شد به خود بلرزم…. بخار داشت از دهنم بلند میشد
… دستم رو بلند کردم … دیدم تار بود
به دستهای زخمی و خون آلودم نگاه کردم
قلبم که از فرط هیجان و وحشت خرد شده بود،
…
ناله کردم و دستم را روی پیشانی خون آلودم گذاشتم. خون خیس شد …
وقتی اون خونریزی سنگین رو … روی سرم دیدم حالت تهوع بهم دست داد
یک دستم را روی قلبم و یک دستم را روی قلبم گذاشتم.
آرام و قرار نداشت …
با بدنی لرزان به سمت چپ پیچیدم …
با تصاویری مبهم به صورت زخمی و رنگپریده مرجان نگاه کردم. گوشه
لبش شکافته شده بود … موهای سیاهش از زیر شال قرمز بیرون زده بود و
گیر کرده بود
روی زخم خونین روی پیشونیش صدایش در سرم زنگ میزد:
با صدای خفهای گفتم: برو … من میام پشت سرت.
نه …
انگار که مه از درهای کج به داخل ماشین هجوم آورده بود … همه چیز …
… بین اون سفید ترسناک
ضعیف و ضعیفتر شد … فرمون … مرجان
در آن سفیدی گم شدم … همه چیز در جلوی چشمانم سفید بود …
مه سفیدی در آن هوای سنگین و مرطوب شناور بود
…
می تونستم صدای نفس کشیدن مردم رو بشنوم … یه نفر داشت
گاه از پشت سر خود را روی زمین میکشید
داشت خرناس میکشید چشمهایم را تنگ کردم
در میان مه سایهای از اشیا اطرافم را تشخیص دادم … داشتم از ماشین دور میشدم.
…
دست خون آلودم را به سمت اتومبیل گرفتم و زمزمه کردم:
… “مرجان”
ماشین توی مه غلیظ … رنگ باخت
همه چیز در سفیدی مه حل میشود … یک نفر …
داشت منو از پشت درختها میکشید بیرون … گوشم
تمام بدنم از صدای نفسهای تند و تیز او پر شده بود.
ماشین مارجنیس ناپدید شد… اون … مرجان من بود
مرجان من … ناگهان تودههای گرد سیاه از سفیدی مه ظاهر شدند
تودههای سیاه شناور
با صدای لرزانی به سمت ماشین رفت.
از ته قلبم فریاد کشیدم:
مرجان
صدایم در آن فضا طنین انداخت و تکرار کرد:
مرجان، مرجان
دستی پشت دهانم را گرفت جیغ من در دستش خفه شد.
من “لیلا” رو زدم میخواستم خودمو آزاد کنم
به مرجان میرسه
لیلا “باعث شد اشکام روی صورت خونینم بریزه”
تودههای سیاه بیش از پیش گسترده میشدند
هر لحظه که جیغهای بلند مرا میشنید به شکل انسانی در میآمدند
با فشار دست “لیا” خفه میشن
تودههای سیاه به صورت سایههای سیاه در آمدند
مردانی که دست در جیب داشتند
و پاهایشان را از هم باز کردند
ناگهان دستها را از جیب بیرون آوردند و به سمت اتومبیل حرکت کردند.
صدای جیغ بلند مارجنیس
قلبم در گوشهایم زنگ میزد و بغض گلویم را گرفته بود.
با فشار دست لیلیا همزمان ساکت شدند و من فریاد زدم:
مرجان
که حتی برای من قابل درک نبود با فشار دست لیالا قلبم داشت درد میگرفت
به خاطر شدت گریه و ناراحتی خونی که از پیشانیام جاری بود خم شدم
زمین خاکی، اشک هام
به دنبال آن فرستادند
صدای تند و نامنظم نفس کشیدن لیا و زوزهی ضعیف باد تنها چیزی بود
میتوانستم صدایش را بشنوم انگار که صدای
صدای جیغ مارگو در جایی دور از ما شنیده میشد
وقتی “لیلا” منو ترک کرد من افتادم رو زمین
کف دستم را خاراند و با دستهایم گرد و خاک و سنگریزهها را جمع کردم
تن دردمندم را از زمین بلند کردم
سرم را به سمت ماشین برگرداندم
در آن فضای مه آلود، قلبم چنان تند میزد که انتظار آن را داشتم.
سینهام را بشکنم و هر لحظه به زمین بیفتم،
روی زمین مرطوب بغلتند
ناگهان صدای پاهایی را شنیدم
با وحشت سرم را بلند کردم و قلبم در سینه فرو ریخت.
در مقابل من سایه سیاهی ایستاده و پاهایش را به پهنای شانههایش باز کرده بود.
دستهایش در جیبش بود
چهرهاش را به سمت من چرخاند، صدای نفسهای بلند و عمیق او، بخار از دهانش بیرون میآمد،
ناگهان دستش را از جیبش درآورد و به طرف من دراز کرد.
جیغ گوشخراشی کشیدم
از جا پریدم مثل این که نفسم بند آمده باشد.
با سرعت زیادی عرق سرد کرده بودم
از سر و گردنم آب میچکید، تمام تختخوابم را مچاله کرده بودم چشمانم را.
همه چهارطاق باز بودند
دستم را روی قلبم گذاشتم که مثل دیوانهها میزد چشمهایم را بستم و نفسی عمیق کشیدم دهانم …
خشک بود
من خودم رو روی تخت انداختم همه اینا یه کابوس بود
ناگهان متوجه شدم که آن کابوس وحشتناک به پایان رسیده است.
که اشک از چشمم جاری شد و حتی بالش خیس شد.
روی تخت نشستم، دستها و پاهایم میلرزید و به اطراف نگاه میکردم.
اتاق من با پتوی سیاه و سفید
ملافهاش روی تشک مچاله شده بود.
رختخواب هم یک مشت قرص بود
شیشه جلوی قاب عکس من و مرجان خالی بود
من دستگیر نشده بودم
اون قرصهای ضد روانپریشی که شوخی میکردم
به سرعت مولوشن دول را برداشتم و بدون آب قورتش دادم.
روی صندلی پشت میز، گرد و خاک روی میز و لپتاپ نشسته بودم
صفحه 5
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر