درباره یه پسر دانشجوی نابغه و شیطون به نام ساتیار است که از هم دانشگاهیش به نام پانیذ خوشش میاد و به هر قیمتی شده میخواد دلش رو بدست بیاره که …
دانلود رمان مگس
- 2 دیدگاه
- 3,960 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان مگس
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان مگس
ادامه ...
مضرب داستانی بود که من آن را برای مردم واقعی نوشته بودم. اسم او قرار بود مگین باشد، من در آخر روز یک عهد بستم و قول دادم که همه چیز عجیب و غریب خواهد بود، چون تمام شب کانال تفکرم را خواندهام. آمدم و همه خوشحال شدند که توانستم آنها را شاد کنم، غم و غصههای خودشان را، سختی زندگی را، دردها و دلکششان را چند لحظه برطرف کرد و لبخندی روی لبهایشان ظاهر شد. شخصیتها از “ایکیم واپاین” الهام گرفتن ولی هیچ شکی توش نیست “برای مثال،” فوراد “پدر دختر داستان واقعی برد با” نوا تکوانزو “و همینطور خواهر شخصیت” پازز، “سازمان هواپیمایی و” جراد این نوع بازی کردن تو همه داستان هام وجود داره خود من برای تحصیلات او تازه شدهام و او را به صورت یک دوره زودرس دیدم. من تو کلاس “می” نقاشی میکردم شروع کردم و بالاخره با استفترز به اینجا اومدم. من چند داستان را به پایان رساندهام و بزودی آن را در رشته خود منتشر خواهم ساخت که به صورت یک پرونده مجازی منتشر خواهد شد. من نمیخوام در این مورد خندهدار باشم، اصلا برام مهم نیست تا کجا پیش بره و کی تموم میشه، فقط میخوام که به لبهای دختر لبخند بزنه.
به محض اینکه موفق میشد هر شب او را به خنده در آورد و من میتوانستم قهقههاش را با صدایی که برای من میفرستاد بشنوم، این بزرگترین مایهی افتخار زنم است. اسمهای زیادی از فشانرون هست که درست نیست. چیزی که میخواهم درباره اسم سامات بگویم این است که دیکته غلط نیست. این کتاب را به عنوان هدیه به دوستانم خواهم داد و آنها را در مکانی خاص در دسترس این موجودات عزیز قرار خواهند داد. لطفا بهم خبر بدین فقط به کانال تلگراف من مراجعه کنید یا از حساب خصوصی من استفاده کنید. ممنون به خاطر زمانی که می خوای تخیلات منو بخونی من به نام خالق عشق و زیبایی خوشبخت خواهم بود. به نام ترم دوم دانشگاه حتی از پایاننامه هم خسته شدهام. بودن همه منتظر بودند تا در باز شود تا بتوانند با استادان مورد علاقهشان بهترین کلاسها را بگیرند. من کنار سکوی قطار نشسته بودم و کیک و پنیر از دست پساید میخوردم. به هر حال او عمه من بود و ما چند ماهی با هم بودیم. از زمان مرگ او، من تمام سالهای کودکی را در مقام دوم بودهام، آواز میخوانم و ازدواج میکنم. و “پور با” گفت ” با من ازدواج میکنی؟ پوستم گرم شد بالخوارتم کار داد. من خوشحال بودم، کسی که از محیطهای شلوغ وحشت داره، حضور دین پیریا در کنار من باعث آرامش خاطر من شد. امروز یکی از بهترین روزشه من دختری در خانه بودم و برای من مشکل بود که در جامعه بایستم. وقتی در را باز کردم، همه به سمت او به راه افتادند. یک بطری شیازو کتانو را به دستش دادم او لبخند زد و برای من آرزوی موفقیت کرد. من در آنجا کلاس دارم و نمیتوانم با استادان صحبت کنم. داشتم کاغذها رو تا میکردم
دستم را، بدون نگاه کردن به اتاق، میخواستم به طرف اتاق بروم؛ اتاق خیلی شلوغ بود، اما کسی آنجا نبود. سینهام رو نگهدار و نذار رد بشم هنوز به دختری که جلوی من ایستاده بود نگاه میکردم. دست او فک مرا بین انگشتانش گرفت و صورتم را بالا آورد. دست گرم او پشت سرم رفت و برای لحظهای لبهایم را بوسید. پو یا پشت سرم بود و میتوانستم فریاد او را بشنوم. انبوه مردم وزوز میکردند. چشمانم را باز نگه داشتم، و چند نفر؟ لبهایش به لبهای من خورد. من میتوانستم او را محکم تر نگه دارم چون آماده بودم تا وقتی زندهام در برابر این شخص مقاومت کنم. قدش بلند بود و یک بوسه بر لب داشت. فک من درد گرفت و تلاش من نتیجهای نداد. من دارم با یه جفت دستکش سبز به پورریا ضربه میزنم اون داره سعی می کنه به من بیاد، اون پشت من بود، تو ندیدیش، موی من و خلافکارای من رو ندیدی، اون فهمید، اون درست وسط دانشگاه یه نیروی ویژه داره او را نگه داشته بود و به سختی کنار کشیده بود، اما یک لحظه او دستش را رها کرد و بیشتر فشار داد، و دیگر هیچ توضیحی برای من باقی نمانده بود. بقیه هم این بار دور شانه من به کنکو آمدند و سعی کردند او را از من جدا کنند، ولی من نفهمیدم چرا پی ریا داد میزد، ولی او دورتر میرفت؟ دخترها من را میکشند و بعضی از آنها مرا صدا میزنند. به محض اینکه بلند شدم، زانوانم به خاطر ضعف زانوهایم خم شد و روی زمین سرامیکی افتادم. البا با لبخند پیروزی روی لبهایش از من دور میشد. دستم را دراز کردم و دوباره بغلش کردم. ان قدر گیج شده بودم که نمیتوانستم بفهمم در این موقعیت چه باید بکنم. تمام حملات به پا و پای ما و سعی در خارج کردن این حالت روانی از لبهای من، از فشار و فشاری که دیگران به من وارد میکردند تا آنها به من کمک کنند، قلبم شکسته بود. بل عام پیریا به استقبال ما آمد. با کمک “بزفی” دوباره انجامش میدم این بار واقعا داشت میخندید. یووریا “یه لباس گرفت”. و فحش داد با خنده به شما نگاه میکرد که یک احساس وحشتناک دیگر بر او چیره شد. با صورت کامل بگو پسر بیل بو از کاپشنش خون میریخت اما وقتی با پشت دستش خون را پاک میکرد میخندید. بچههایی که دوست او بودند محکم او را گرفتند و عقب کشیدند. شنیدی؟ .
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
2 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان مگس»
من یه رمان خون حرفه ایم
رمانهای زیادی خوندم
ولی این فرق داشت
معرکه بود عالیییی
شخصیتها
جایگاه ها
اصن دیالوگها
همچی عالییییییییی مریم جان دمت گرم ❤😍
مرینا جان ایکاش شخصیت هاتو بالغ تر میکردی و در آخر اونا رو بهم نمیرسوندی یه وقتایی میگم مجرد بودن بهتر از ازدواج با یه بی شعور قصی القلب بد دهنیه که احترام بهت نمیذاره