دانلود رمان همسایه من

درباره دوشیزه ای به نام کیانا است که یک بار طعم خرد شدن را چشیده و حالا فرصت پیدا کرده خود را پیدا کند و بر روی پاهایش باسیتد و راهی جدید را آغاز کند تا …

دانلود رمان همسایه من

ادامه ...

شروع…
حدود ده صبح بود که با صدای
زنگ
گوشیم
از
خواب
بیدار شدم
. تگ اس ام اس
12 میاد تا میگه از وقتی نامزدیم بهش پیام داده شده
هر وقت دلش
برام تنگ میشد شب که میخوابیدم
از حسرت و اومدنش برام مینوشت و وقتی خوندم
تمام
بدن منجمد
شد صفحه 1
هر
بار که آنها را صبح می خوانم، با
خواندن آنها
انرژی می گیرم
.
حتی صدام هم نتونست از
محمد من بیرون بیاد گفت به دلایلی من رو نمیخواد.. گفت
ناراحت نباش..

.. بغض تو گلوم بود.. اس ام اس
گفت من آرزوی هر پسری هستم و
لیاقتش را دارم
و صدایی که در گوشم مشغول هستی که انگار به من زنگ نمی زنی
… دلم
می خواست گریه کنم اما انرژی نداشتم. برای گریه کردن
سریع دکمه

دانلود رمان همسایه ام را فشار دهید | صفحه 2 ناقوس مرگ من
بود
… شماره مشترک مورد نظر
در شبکه موجود نیست
… احساسم غیر قابل وصف بود …
من و محمد را زمانی
همه دوستانمان
به عنوان خوشبخت ترین زوج می
شناختند . زحمت
حق من نبود… احساس
رضایت
از خانواده هایمان و نامزد کردیم… این
احساس می کردم که تمام اتاق دور سرم می چرخد… حتی جرات نداشتم
به
مامانم یا کتی زنگ بزنم… همین الان از جام بلند شدم و
دیگر هیچ. .
دانلود رمان همسایه من | صفحه 3
نفهمیدم…
فصل 1:
تقریبا 4 ماه از اون صبح میگذره.. اون
صبح مامان میخواد
بیدارم کنه میاد تو اتاقم میبینه
بیهوش شدم
وسط اتاق، و
مهم نیست که او چه می کند، من بیدار نمی شوم
. تخت را جابه جا می کنند و زنگ
اورژانس را می زنند
و بلافاصله پزشک اورژانس را
منتقل می کند
به بخش اعصاب یکی از آنها می رسانند
بیمارستان های مطرح
شهرستان بافرد

دانلود رمان همسایه ام صفحه 4
پیشنهاد بابا به محمد زنگ میزنن
که شاید دلیل بیهوشی من رو بدونه
دقیقا با همون چیزی که من باهاش ​​روبرو شدم
مواجه میشن
یعنی خط
از شبکه محمد
قطع میشه . در این بین فقط
به ذهنش می رسد که
در پیامک های محمد در گوشی یا کامپیوتر من چیزی
پیدا می شود
که
کلید این معما است و دلیل این شوک
دانلود رمان همسایه من
خواهد
بود صفحه 5
ردی از محمد
پیدا کن . و
مشخصدری را به روی باز می کند
خانواده اش.

روز قبل بدون گذاشتن آدرس و شماره تلفن و
خودش
به نمایشگاه ماشین آموش رفت و
برادرزاده های اموش
بابای
نازنینم را از مغازه بیرون کردند. خلاصه اینکه دلیل
رفتن ناگهانی حمد
برای من و همه اعضای خانواده ام تبدیل به یک راز می شود
. بعد از دو هفته از کما خارج شدم.
با تک تک دوستانش
تماس گرفتم و متأسفانه
کسی از او خبری نداشت.
دانلود رمان همسایه من | صفحه 6 نداشت
.. انگار محمد قطره ای آب بود و
در زمین فرو رفته بود
تنها بود … هر چه از آن روزها گفتم کم گفتم … بیشترین
.
دردناک
بود ندانستن .. ندانستن دلیل رفتن یکی از عزیزان
..
چند بار به محمد پیام دادم که لااقل به او بگویم چرا چه اتفاقی افتاده

و … او ترسو بود
فاصله بین خوشبختی و بدبختی فقط یک
ایمیل
انقدر رفت که انگار از اول نبود..ولی
خداروشکر چون آدم قوی و خودداری بودم
تا حدودی
تونستم کنار بیام اما
دانلود رمان همسایه | صفحه 7
احادیث مردم گاهی دلم را بدجوری میسوزاند
… این
نمیخواست
بشنوم.

خاله آروم به مامانم نگوید
تقصیر و تقصیر من و کیانا بود
دو روز
.
.. دو ماه دیگه به ​​همین منوال گذشت
و اون روزها تنها خبر خوشی که
میتونست
حالمو تا حدودی عوض کنه .. خبری که قبول کردیم این بود که
در یکی از بهترین دانشگاه های تهران معماری
میخوندم
.. حتی هر چند
و مدرک لیسانس من در بهترین دانشگاه شهرمان.
دانلود رمان همسایه ام صفحه 8
شیراز به دستم رسیده بود
از محمد گرفتم که همه چیز مشخص بود
اما ایمیل تهران
همیشه برایم آرزو بود.. بعد از آن نبود
،
انداختش دستم و همه چیز. برای من روشن شد، یک

ایمیل بدون متن که فقط عکسهای عروسیش با دختر
همون
عمویی که
پدرش
منو
از مغازه بیرون
کرده بود
.
دانلود رمان همسایه ام صفحه 9
چیزهایی که از محمد داشتم
و گذاشتمشان در گونی و به پدرم دادم تا
هر طور صلاح بداند بردارد..
تمام
شد و
خوشحال بودم که هنوز هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده است،
شاید اپیزود
اینطوری بود و شاید به قول مادربزرگم خوبی من در
این بود و
قرار بود از این به بعد اتفاق بیفتد و زندگی من را
دستخوش تغییر بزرگی کند.

امتحان الهی بود..به هر حال همه اینها
پیش درآمدی بود برای چیزی که
..
فصل دوم:

دانلود رمان همسایه من | صفحه 10
جلوی آینه ایستاده بودم و به صورتم نگاه میکردم
.. چقدر
لاغر شده بودم تو این چند ماه چشمام
گود رفته بود
موهام
صاف نبود
مثل پرده سیاه دورم بود
.
تقریباً به وسط
بود. به من میاد..
با خودم زمزمه کردم
کیانا؟ به خودت بیا.. قوی باش دختر.. خدا بزرگه
.. با این
حرف نسیم سردی تو دلم وزید… رفتم
حموم و
رمان همسایه رو دانلود کردم. صفحه 11

وضو گرفتم و از حموم که اومدم بیرون کتی
در رو باز کرد.
خندید و گفت: برای نماز وضو گرفتی؟
آروم سرم رو به علامت بله تکون دادم..
گفت: باشه کیانا جونی بعد از نمازت برو بالا
اتاق بابا
کارت داره…فکر کنم برای
آبجی جونی خوشگلم
نقشه
کشیده . من ادم نیستم…تو هنوز 20 ساله نشدی میخوای
پاشنه
خونی ات رو در بیاری

محکمتر بغلم کرد و گفت: وای کیانا دلم برای
شیطنت تنگ شده.
دانلود رمان همسایه صفحه 12
قد عدس …
هیچکس نبود
چشمام غمگین شد و بی صدا نگاهم را دزدیدم..گفتم

: کتی به من وقت بده..قول
مرد باشم..
آهسته گفت: من به تو ایمان دارم کیانا… بعد با صدای بلند گفت
: ای دستور
می گویند دعای آبجی
مورد قبول بزرگان است.
با لحن خودش گفتم: مخلص شما هستیم..
همینطور که داشت از در بیرون میرفت بهش نگاه کردم
.. چقدر
برام عزیز بود با اینکه سه سال اختلاف سنی داشتیم اما
همه مثل هم بودیم
. بر خلاف

دانلود رمان همسایه صفحه 13
داخل
هر دومون قیافه های کاملا متضاد داشتیم… من قیافه های کاملاً متضاد داشتم…
160 سانتیم
قابی ظریف و موهای مشکی با
قلب –
پوست سبز
از خانواده مادرم به ارث برده ام، با گونه های برجسته و
گونه ای شکل که گودی کنار لب چپم مزین شده بود و هر وقت
می خندیدم
خودنمایی می کرد و ابروهای سیاه و چشمان مرمری
که از
پدرم می آمد. به من ارث رسیده و به قول مادر نوشین: هر وقت
به من نگاه می کنی
یاد چشم های محسن می افتم…. کتی بر خلاف من
قد بلند و مستقل است.
دانلود رمان همسایه من | صفحه 14 درشت
نبود
با پوست سفید و موهای قهوه ای روشن که
تا کمرش می رسید
، همه می گفتند پیش مادربزرگ پدرم رفته و بر خلاف
من، او

چشمان سبز تیره اش از خانواده مادرم به ارث رسیده است
.
او یکی از زیباترین دختران خانواده به حساب می آمد.
واقعا
کچل، درست مثل من. از بچگی
مثل پسرها بودم
لبخند کمرنگی روی لبم آمد و
نمازم را با گفتن الله اکبر
شروع کردم . بعد از نماز
با آرامشی عجیب به اتاق پدرم رفتم
. دانلود رمان همسایه من | صفحه 15
محسن .. آروم در زدم .. و صدایش رو از اتاق شنیدم

مثل همیشه گفت : جان تو هستی ؟
رفتم سمتت و با خنده گفتم: از کجا میدونی؟
مادرت
وارد می شود.
با مهربانی از زیر عینکش به من نگاه کرد و گفت: «در
این خانه، فقط شما در را می کوبید. سپس
او نمی خواهد در را بکوبد.
همون موقع بود که کاتیم
با یه سینی چای پرید تو اتاق.»
با خنده گفت نه بابا بگو آئین؟؟؟؟پدرم با خنده گفت:
گوش
بودیفرد
بلند بود
دانلود رمان همسایه صفحه 16
و بابا رو تنها گذاشت… بعد از رفتن کتی بابا
نوسی عین عجل، عین عین
جن
،
کتی به سینی چای اشاره کرد و گفت: بیا یه کار خوب بکن،
نمی خواستم
گلویت خشک شود؟ گفت
دستت درد نکنه بابا البته اگه نیومدی چایی پس
فضول یواشکی

احساس مظلومیت کردی و گفتی بابا
جاسوسی میکنی با این
ما پدرم را بزرگ کردیم من
می خندیدم اما او ناراحت بود اما
می خندید.. خب همه فامیل می دانستند
که کتی فضول است اما
اول

رمان همسایه را دانلود کنید. صفحه 17
کنجکاو است!!!!!
بعد از اینکه خندیدم و خوردیم کتی رو
به من کرد تا
سینی ام را بردارد
و گفت: کیانا میدونم
سه روز دیگه مهلت ثبت نام هست.
همین
الان فردا عازم تهران هستیم، شب هتل می مانیم
و
صبح که شما را ثبت نام کردیم
چند
وقت پیش
میریم . عمو اینا؟
دانلود رمان همسایه من صفحه 18
قول خونه ای که به یکی از دوستام سپرده بودم.
بابا با خونسردی گفت : نمی خوام کسی بفهمه
تهران رفتی
… نمی خوام کسی ازت سوال بپرسه یا زبونت درد کنه .
مردم
عادت دارند سریع
قضاوت کنند
.
انگار داشت
با خودش حرف میزد زیر لب گفت: همین تازگیا
دوست بابا
.

هم دوست و هم دشمن میشناسم
بابا راست میگفت تو این چند روز همه
یه جوری به مامان یا بابا میزنن…
بر خلاف

تصور من. صفحه 19
که خانواده مرهمی بر زخم های ماست، از دو
خاله تا سه عمویم
و همسرانشان و عموم مردم فقط نمک پاشیدم
زخم هایمان پاشیدم.
.. با اینکه مامان سعی می کرد
بوی من را نگیرد اما
باز هم از نگاه ها و صحبت های من می شد فهمید. به من گفتند
که
پدرم مرا به خوبی درک می کند، چشمانم
پر
از اشک شد و گفتم: بابا، نمی دانم
چگونه
از
شما تشکر کنم
.
رمان همسایه من صفحه 20

من هستم
. چشماتو برو ببین
برای سفرت چی میخوای
دو سال از اینجا دور باشی و
دوست دارم همون کیانای قوی قدیمی باشی.. در
ضمن
من
چندتا
دارم
خوب
دوستان قدیمی من
، کار مرتبط با رشته ات را به تو سپردم
تا
روزهایی که دانشگاه نداری پاره وقت بروی و
به قول معروف
رمان همسایه را دانلود کنی. صفحه 21
: اولا
برای آینده شغلت خوبه
که از وقتت خوب استفاده کنی..
با شنیدن این حرف جیغ کوتاهی کشیدم و بلند شدم و
شروع کردم به پریدن.. باورم نمیشد بابام
فکر کرده
باشه . از همه چیز. اما

یک لحظه به خودم آمدم و گفتم بابا؟ فکر میکنی
پس
من نمیتونم تنها زندگی کنم، مامان یا کیتیم…فرد
نبود
وسط صحبتم و گفت کیتیم که درس میخونه مامانم
کل زندگیش
و بچه دیگه ای که از تو کوچیکتره
او هم اینجاست

. صفحه 22
باشه نمیذارم بیاد تو باید روی
پای خودت بایستی… این کار را می کنم که بفهمی
چطور
وقتی شکست می خوری
زانو بزنی
و با یک یا چند نفر بلند شوی.. من می خواهم
از شکست خود درس بگیرید
، به زودی به مردم اعتماد کنید. این کار را نکن
و همه اینها زمانی محقق می شود که روی
پای
خودت
بایستی
.
تشکر کردم و از اتاق بیرون آمدم.. با هزار
فکر مضطرب.. باید از هر نظر خودم را آماده می کردم…

دانلود رمان همسایه من | صفحه 23
از فصل سوم: روز کوچ فرا رسید.. بابا
زحمت
کشید و
تمام ماجرا را برای مامان و کتی تعریف کرد و با تمام
تشویق هایی
که به آنها کرد،
مامان همچنان در چشمانش نگرانی دارد.
اما در عوض یک نیشگون کوچک به من
می داد و
گریه نمی کرد
، می گفت: ای پدر سالواتی، ساکت باش، ساکت باش و بعد
کم کم می خندید
و در جوابش می گفت: نه. پدرم
میدونه که تو
با تمام شیطنت های ذاتت بی مصرفی.» از
دانلود رمان همسایه صفحه 24
خندیدم

اما وقتی خندیدم دلتنگ
… حالم
بوی بدن مامان و بوی شیرین پتو.
بعد از اینکه همه وسایل
رو گذاشتیم
پشت ماشین و صندوق عقب مامان آروم منو کشید تو بغلش و
طبق معمول
آیه صندلی رو زیر لبش
زمزمه کرد . از لرزش صداش موقع خوندن
معلوم بود
داره گریه می کنه.. از عصبانیت من ترکید..
کتی عصبانی بود اما بازم دست از
گفتن این که هرکی
بلد نیست فکر میکنه مراسم یادبود است جوان خوب
دانلود رمان همسایه من |
صفحه 25 بود. با شکست از دنیا رفت. بابا بذار این حرفا
واسه من
باشه صفا داره میره
..
رو باید گریه کنی
او اشک تمساح می‌ریزد.

گفت داری
گریه میکنی
تو هم در امان هستی..
تو این موقعیت تنهام نذار. تو
مادر نیستی
؟ فرد سر و گردنش را تکان داد و با عشوه گفت: – به من بگو
ماشا.. این
مواقعی است که اختلافات احساس می شود..
فراموش نکن من قضیه را می دانم. همه زیر ایمیل ایندفعه

دانلود رمان همسایه صفحه 26
کتی رو کشیدم
تو بغلم و… گفتم: خوش اومدی..
هرشب به
بغلت زنگ میزنی پس منتظر خبرهای داغ هستیم…
کتی
کمرنگ خندید و گفت:
نگران نباش. کوتاه و بلند است..
خلاصه بالاخره
خداحافظی کردیم و
با پدرم عازم تهران شدیم. به محض اینکه ماشین از
خیابون پیچید
، دلتنگی سراسر وجودم رو حس کردم.
برای خنده پرتش کرد سمت تهران. نمی دانم چرا
تمام مدت
بابا
بهارنارنج مشغول

دانلود رمان همسایه ام
حیات بود.. پدرم که انگار حالم را فهمیده بود رو به من کرد
و گفت:
دیشب می تونستم بفهمم. چراغ اتاقت که
تا
صبح
نخوابیدی روشن کن
بابا کمی روی صندلیت استراحت کن
روز شلوغی در پیش
رو
دهد.” تشکر کردم و
.. غرق در افکارم و غمی که نفهمیدم کی خوابم برد
.
از خواب که بیدار شدم تقریبا همون طرف کاشان بودیم..
بعد از خوردن
ناهاری که مامانت برامون آماده کرده بود

دانلود رمان همسایه من | صفحه 28
به سفرمان
ادامه دادیم
پدرم محسن که متوجه شده بود من به نوعی
سعی می کنم
با شرایط جدید کنار بیایم حرفی نزد و
سکوت کرد.
وقتی رسیدیم تهران بابا رفت یکی از
هتل های خوب
که نزدیک دانشگاهم بود تا
فردا صبح برای ثبت نام
خاصی نباشه .
تقریبا ساعت دو بود
مشکل
صبح
.
همسایه ام صفحه 29 از این دنده تا آن دنده خسته بودم
. نزدیک اذان صبح بود، بدون اینکه
چشمانم را
ببندم
، وضو
گرفتم
و نماز خواندم.
دعا کردم
بد نبود قدرت و توانایی هایم را به
پدرم نشان دهم و در درس و کار موفق باشم و
محبت های
زیادی را جبران کنم
..
حدود ساعت 7 بود که پدرم را از خواب بیدار کردم.. بعد از
خوردن صبحانه
دانلود رمان همسایه ام | صفحه 30
.. کل کار دانشگاه
4 دقیقه بیشتر طول نکشید.. طبق
برنامه دانشگاه

از 8 وقتی نوبت ثبت نام من شد دانشگاه بودیم
دو روز بیشتر کلاس نداشتم… شنبه ها و دوشنبه ها ساعت
8 تا 3
بعد از ظهر برنامه خوبی بود به قول بابا 4 روز برای
یک روز کاری
یعنی جمعه ها به استراحت اختصاص می دادم. و مطالعه کن
.
حدود ساعت 9 بود که برای نوشتن قولنامه
به دفتر املاکی که
صاحبش دوست پدرم بود رفتیم. وقتی رسیدیم
اونجا
پیرمردی بود که صاحب دفتر املاک بود.

دانلود رمان همسایه ام صفحه 31
و دیگری
صاحب سوئیتی است که پدرم قرار بود برایم بخرد
… نمی دانم چرا اما
پیرزن
نگاه و نگاهش واقعا قلبم را به درد آورد مخصوصاً وقتی
نشستیم، گفت که اگر آشنایی شما با آقای سخاوت
از
یک زن مجرد
نبود
، امکان زندگی در آن خانه برای شما وجود نداشت. داشتم صورتمو میدادم به یه
دختر مجرد
.. بابا هم در کمال آرامش گفت : حرفات
خیلی مودبانه شده تو روزهای بد و به هیچکس نمیشه
اعتماد کرد
ولی من
دانلود رمان همسایه ام | صفحه 32 من
از طرف دخترم، کایانا، خیال شما را راحت
می کنم ، من یک دانشجوی
پیشرفته دانشگاه
هستم
… در رشته معماری.
این را گفت ، که به زودی

جای خود را به همان نگاه بی تفاوت و سرد
داد .. بابا
بعد گفت من هفته ای دو روز دانشگاه می روم
و 4 روز دیگر
می روم جایی کار کنم که
آقای
سخاوت برای پیدا کردنش زحمت بکشد. برو.. نمیدونم چرا ولی وقتی بابا
جمله آخر کارم رو
گفت
دانلود رمان همسایه | صفحه 33
این خانم که بعداً خود را فرخی معرفی کرد، لبخند طعنه آمیزی بر لبانش نقش بسته بود

ادامه می دهیم…
قرارداد بسته شد… و بابا سخاوتمندانه
قول خانه را به نام من داد
و دو سوم پول را پرداخت کرد. خانه به صورت نقدی
.
تا هفته بعد
امکان
ارسال چک بانکی برای خانم فرخی وجود نداشت

آنطور که از مکالمه متوجه شدم،
صحبت های این خانم را بپردازید.
فهمیدم تا یک هفته دیگر برای همیشه به پاریس می رود
. قرار شد
درس هفته آینده در مورد اطمینان از

دانلود رمان همسایه من صفحه 34 باشد
، رسید چک
کلید که از آقای سخاوت امانت است
به ما تحویل داده شود
.. طی خانم از صحبت های فرخی فهمیدم
که
سه پسر دارد که دو تای آنها
سال هاست در پاریس زندگی می کنند و در شرف
تشکیل خانواده هستند و تنها پسر کوچکش
شروین در ایران مانده است.
و البته، او قبلاً انجام داده است
برای امضای قرارداد کاری به ترکیه رفته است. سوئیت ما
خرید از این خانم متعلق به
پسرش است و
با رفتن خانم فرخی
پسرش به آپارتمان 400 متری او نقل مکان کرد

. صفحه 35
واحد درست روبروی سوئیت من بود
و او نقل مکان کرد و
چون خانه ای در پاریس نداشت و از طرف دیگر
نمی خواست
سربار دو پسر و دخترش باشد. او تصمیم گرفت این
ملک را بفروشد
تا بتواند با پولش
خانه ای در یک کشور خارجی برای خود
بخرد . . بعد از شنیدن این حرف ها تعجب کردم
که این
غیر دوستانه و مشکوک
از اینکه آپارتمان را به یک فرد مجرد می دهد ناراحت است؟
یک فرد از کجا می آید و
چرا این خانم ناراحت است
فکر
و دلیل
دانلود رمان همسایه من | صفحه اصلی 36
به دلیل نیاز مالی و کمبود وقت
ابراز رضایت کرده است.
به هر حال از حرف هایش حس ناخوشایندی داشتم.
باید پسرش را با سیب سرخی از بهشت
​​بفرستم
.. انگار خرما بود
بگذار بروم .. به قول کتی : نه
پسرم
مثل
بچه
پاک
و معصومی است
.
همسایه البته بعداً
با خودم فکر کردم اگر این پدر من است همان مادرش
دانلود رمان همسایه من صفحه 37
گوشت تلخ است
و من
در
مورد محله
در

همه
. این که آقای
سخاوت نصیب بهمن شیرین شود،
قول روفرد
نبود ،
نه
من در این دنیاها سبکم را می سنجیدم
، او به من تعارف کرد، ناخودآگاه
با خنده شیرینی را برداشتم
.. در همان حال متوجه شدم نگاه خصمانه خانم فرخی.
دانلود رمان همسایه من | صفحه 38
خودم شدم..
چشماش مثل لیزر بود انگار داشت
افکارم رو میخوند. با این
تشبیه لبخندم پررنگ تر شد و مصادف شد
با
تعارف شیرین آقای سخاوت به ایشان و ایشان در یک جمله
«نمی خورم.. قند دارم و همینطور است». از من گرفت…

:
بیچاره آقای سخاوت
در حالی که شوکه شده بود از لحن خانم فرخی عذرخواهی کرد
و نشست و بعد
کیفش را
روی دوشش گذاشت و
گفت: خب منتظرت هستم.
هزار تا کار داشته باشی
دانلود رمان همسایه من.” صفحه 39

اميدوارم هفته آينده چك شما بگذرد، خدا
نگهدارتان باشد.
با رفتن خانم فرخی به پیشنهاد آقای سخاوت برای بازدید از ملک
رفتیم
. آپارتمان در یکی از مناطق شمالی شهر بود
و
در انتهای یک کوچه باغ واقع شده بود که واقعا زیبا بود و
آقای
سخنان سخاوت که عروس اهل این منطقه است
سوئیت 4 متری من در آن قرار داشت. وقتی وارد آپارتمان شدیم،
کاملاً درست بود
. آپارتمان
منحصر به فرد نبود
دلیل واحدهای دوبلکس از بیرون 4 واحد به نظر می رسد
و با توضیحات
آقای سخاوت متوجه شدیم که سه واحد بیشتر نیست.

دانلود رمان همسایه من | صفحه 40
طبقه اول
2 ماه – شامل یک واحد 00 متری است که متعلق به
یک خانم مسن و
یک آقا مقیم آمریکا است و به
قول شاخات معمولاً 1
در سالی که اقوام برای ملاقات می آیند از این
استفاده می کنند . برای زندگی
در طبقه دوم که
آپارتمان 400 متری خانم فرخی بود و
باورم نمی شد
مال پسری باشد.
به زیبایی نقاشی شده بود.
طبقه اول . آشپزخانه خانه چوبی زیبا
سالن یاسی رنگ پرده

دانلود رمان همسایه من صفحه 41
بنفش کم رنگ.. حمام با کاشی زرشکی
و طبقه دوم اتاق کوچک لیمویی با اتاق خواب
سفید سرمه ای
و
کرم اتاق آجری که کاملاً نشان می دهد که برای
دفتر نقاشی شده است
، همه آنها از یک مالک
بسیار خوش سلیقه
بوده است
.
و بیشتر شد و آنقدر محاصره شدم که
بابام که گفت
از جام پریدم با: خوشت میاد بابا و خندیدم و گفتم:
ای بابا..
کسی نبود.

دانلود رمان همسایه من | صفحه 42
خیلی وقته… نمی دونم چجوری ازت تشکر کنم.. پدرم
با کمال
سخاوت گفت: ماما برات ندارم… تو
برام بیشتر از
این ارزش داری. نمی دونم چند درصد اونجا هستن که اونطور
که
باید
طعم حمایت پدرشون رو نمی چشن ولی من
همونجا خدا رو شکر کردم
که
سایه پدر اینقدر بالای سرم هست
. پس از بازدید ملک بو
با آقای
سخاوت برای دریافت کلید بابابابا قرار گذاشتیم و
تا ناهار به هتل رفتیم
صفحه 43

بیا همه بخوریم لیست چیزهایی که برای خانه می خواهم. خوب
نبود
. خلاصه گاز، یخچال، ماشین لباسشویی،
اتو، جارو برقی،
اجازه
عزیزم
فردا بریم خرید آسون بود چون ده روز
تا شروع دانشگاه
مونده
.
روز بعد با پدرم رفتیم دنبال چیزهایی.
نصف
ست شیر ​​برای اتاق نشیمن، یک تخت، یک میز توالت سفید با روتختی
آبی کم رنگ
برای اتاق خواب، به اضافه یک کتابخانه، یک
میز تحریر و یک میز طراحی چوبی برای مطالعه خریدم
که قرار بود
اتاق مطالعه من باش
دانلود رمان. همسایه من صفحه 44
دو فرش شش متری… که همه آنها در
آینده گذاشته شد.
آنها را به خانه خود بفرستید
یا
اتو کنید
به آنها بگویید نصب کنند
. چه زمانی

رسیدیم، سردفتر آقای سخاوت توضیح داد که
به نظر می رسد خانم فرخی صبح زور
پس از اطمینان از تسویه چک
بلافاصله سند را امضا کرده و با
دانلود رمان همسایه من
راهی فرودگاه شده است . صفحه 45
گفته شد
باید اوراق را امضا کنم.. با گرفتن کلید
در بانکی نزدیک منزلم حساب باز کردم و بابا
مبلغی
را
سه چهار ماه در آن واریز کرد و قرار شد
پول لازم باشد . بابا حواله رو به حسیم بفرست..
عصر و فردای اون روز همه وسایل عمر تو خونه
و با کمک.
هر وقت که شد.

همه وسایل عمر رو تو خونه بابا جمع کردیم.. خوشبختانه خونه پرده داشت و
انگار قبل از اینکه
The sale شسته بشه و تمیز بشه این
باعث شد
یه قدم جلوتر بریم و خونه جدیدم از هر نظر آماده باشه.

دانلود رمان همسایه من | صفحه 46
: باشه
فرد نبود، یکشنبه شب بود و
از فردای آن روز کلاسم
شروع می شد که
پدرم مرا با یک دنیا غم و مسئولیت تنها گذاشت
و راهی
شیراز شد… من ماندم و دوباره شروع کردم… بدون
دو هفته از زمانی که در خانه جدیدم مستقر شدم می گذشت
. تقریبا هر روز،
دانستن
آنچه در آینده برای من رقم می زند شکل ..
فصل 4:
من با مامان و کتی تلفنی صحبت کردم و
وضعیت اینجا را به آنها گفتم
.
کلاس من از روزی که پدرم
رفت شروع
به
دانلود رمان همسایه ام می کند
.
با محله ام بیشتر آشنا شده بودم
و این – باز هم به دلیل کم بودن تعداد واحدها در مجموع
12 واحد در هفته، تقریباً
مکان های
مناسب برای خرید خانه و آژانس محله و … را
پیدا کرده بودم . همه چیز
عادی بود و
. همه چیز
تنها مشکلم این بود. که خانه خالی بود.. با
اینکه منطقه امنی بود
و خانه ام مجهز به سیستم دزدگیر اما
همچنان شبافرد

دانلود رمان همسایه ام |
صفحه 48 نبود
، حالم بد شد و با هر در زدن از خواب پریدم،
البته
هیچ اتفاقی نیفتاد
.
من از خواب بيدار شدم.
به هیچی فکر نکردم،
اون پسری که قرار بود منو معرفی کنه باهاش ​​تماس نگرفت
و همین
باعث شد بیشتر روز رو خونه بمونم و توهماتم بیشتر
به صداهای
اطرافم بود… تا اینکه یه شب
با صدای گرامپی
از خواب بیدار شدم .
یه جورایی مطمئن بودم
شنیدم

دانلود رمان همسایه ام صفحه 49 توهم.. مطمئن بودم که
صدا درست و واضح است، به همین
دلیل سریع با تاپ و شلوار خوابم به سمت در دویدم
و
چوبی را که
از قبل برای دفاع شخصی کنار گذاشته بودم برداشتم.
از خانه بیرون
زد و از پله های راهرو پایین رفت.
صدای قدم هایی را شنیدم که
بالا می آمد
قلب و جسارتم پایین آمد و تمام بدنم یخ کرد،
ضربان قلبم
صدایی را به وضوح می شنیدم و در همین حین
با دیدن سایه مردی در گوشه صدای قدم ها
نزدیک و نزدیکتر می شد.
. صفحه 50
از پله ها تصمیم گرفتم

مواظب خودم باشم، اما در همان زمان چوب
چوبی
خورد
دیوار را چوبی کردم و سر و صدا کرد. با این صدا قدم های مرد
تندتر شد و من
که مطمئن بودم نمی توانم مقابله کنم
با تمام قدرت
شروع به دویدن کردم و از پله ها بالا رفتم و درست در
آخرین پله احساس کردم
یکی از پشت مرا گرفته است. تعادلم را از دست دادم و
روی زمین افتادم
. جیغ می زدم، سریع برگشتم تا
دوباره بدوم که
سایه مردی قد بلند و چهار پا را بالای سرم دیدم.
دانلود رمان همسایه ام صفحه 51
همین باعث شد
دوباره جیغ بزنم و با این کار روی من خم شد و
دهانم را محکم گرفت
و با لحن عصبی گفت: چی
گرفت
آیا
اینجا اشتباه می کنی؟
با لگد
به او زدم و در یک لحظه دستش را گاز گرفتم و چون
لاغر بودم از کنارش رد شدم
و وقتی
چراغ روشن شد صورتش
را دیدم
. این کار را کرده بود و
با لحن
دانلود رمان همسایه من صفحه 52 عصبی
به کف دستش نگاه می کرد که گاز گرفته بودم
گفت: –
می تونم ازت بپرسم
تو خونه من چه
غلطی می کنی
؟
خانم فرخی که پرسیدم
از مأموریت آمده
است
.
گفتم:
تو خونه من چه غلطی میکنی،
با عصبانیت دو قدم به سمتم رفت و گفت:
– من؟ سپس

اصلا تو کی هستی؟؟
با لحن ملایم تری که انگار حوصله اش را از دست داده بود گفت
:

دانلود رمان همسایه ام صفحه 53
من مجد هستم پسر خانم ماچد واحد 2 و شما؟
یادم نمیاد
تو این ساختمان یه خانوم جیغ میزد داشتیم..
جمله آخر رو عمدا با عصبانیت و تمسخر گفت..
با خودم فکر کردم… هوم… پس
این شروین مجد… دعا میکنم برای
خلقت خدا… او حدود
18 سال قد داشت
، پر از موهای سیاه، ابروهای سیاه و
پوست گندمگون
. نمی دانم در مورد او چه بگویم. با تی شرت و شلوار خاکستری خودنمایی می کرد
. او چهار شانه و ماهیچه داشت.
یهو با صدای بلند گفت: اون
آدم نبود.

. دانلود رمان همسایه من | صفحه 54
– خانم، می توانم بپرسم چرا اینطور خیره شدی؟
ناخودآگاه جواب دادم:
– به تو، اما بلافاصله به خودم آمدم و با دیدن
نگاه
متعجب و
ابروهای بالا رفته اش، چشم از او برداشتم و
با لحن خاصی گفت:
– من چی؟
گیج گفتم:
– چی میخوای؟
این بار ابروهاش توهم رفت و گفت:
– نصفه شب منو گذاشتی. ازت پرسیدم
کی هستی و
اینجا چیکار میکنی..
لحنش خیلی بد، از خود راضی و خودکامه بود حرف میزد
جواب دادم.
. صفحه 55
انگار داشت خونسرد با
گروه خونش حرف میزد

:
– باید این دختر کوچولوی جیغ رو بهت نشون بدم.
جیقو ساکن واحد
روبروی شما لطفا از این به بعد اگر
دلتان خواست
اینقدر
سر و صدا نکنید و
در فرهنگ آپارتمان نشینی زندگی کنید
!!!
تقریباً با عصبانیت فریاد زد:
– چی؟؟؟ اونجا فروخته میشه؟؟
– من هم در کمال آرامش و با لحنی که می خواستم

رمان همسایه ام را دانلود کنم صفحه 56
گفتم
:
بله می توانید به پدرش زنگ بزنید و از او بپرسید!
در حالی که ابروهایش را بالا می داد به من نگاه کرد
و کم کم نگاهش را پایین آورد و
برای چند ثانیه آن را روی سینه و شانه‌هایم
ثابت
نگه داشت ، سپس
با لبخندی مرموز به چشمانم نگاه کرد و گفت
– خانه جدید را تبریک می گویم. .. و تو هم
گفتی :
بهتره تو خونه ای نگاه کنی که یه مرد مجرد با
لباس مناسب تری
جلوش باشه
..
دانلود رمان همسایه ام | صفحه 57
با حرف هایش احساس کردم صورتم داغ شد و
بدون اینکه نگاهش کنم از پله ها پایین دویدم اما پشت سرم
صدای خنده بلند مردانش را
شنیدم و
آنقدر از دست خودم
بود که دلم گرفته بود. بدون
توجه به
ظاهرم ایستاده بودم و با مرد غریبی بودم.

داشتم می دویدم
و عصبی بودم که ناخودآگاه تمام عصبانیتم را به در زدم..
. که
محکم بستم
.. بعد به پشت در تکیه دادم
..
عصبانی بودم.. ناخودآگاه چشمام پر از اشک شد.. درست مثل
خانواده.
دانلود رمان همسایه ام صفحه 58 من بی حجاب بودم اما تقریبا در دوران کودکی
این

موضوع
را
جلوی
غریبه ها رعایت
می کردم
.
– خانم نینجا، شما اسلحه خود را جا گذاشتید، پس نترسید و داخل نشوید.
من کاری به
جوجه خونی ندارم و اون یه خنده بلند کرد و
درش رو
بست
تو
منو اینجوری کردی..
دانلود رمان همسایه صفحه 59
ضعیف شدم.. خیلی ضعیف شدم..
کسی نبود
. آن شب تا صبح فقط از یک دنده به دنده دیگر می رفتم.

تمام مدت
به اتفاقی که افتاده فکر میکردم..نمیدونم چرا
ولی حسی که
قبلا بهش افتخار میکردم بخاطر غروری که
همدیگه رو نابود میکردن
. خوشحال بودم که اون فقط همسایه بود..
خوشحال بودم که بابام برام
خونه خریده.. و من مستاجرشون نیستم وگرنه
با اون
غرور و خودخواهی
من رو اذیت می کرد .
قول میدمبستم كه حتي در حد یه همسایم باهاش روبرو نشم.. فكر خيالا باعث شد فرداش تقریبا كل كلاسامو چرت بزنم و آخرم سر كلاس 1تا 3كه استاد سخت گير و جدیيم داشت تذكر بشنوم.. و تمام اینارو از چشم مجد ميدونستم .. عصر طرفای ساعت
4بود كه رسيدم و به محض اینكه كليد انداختم صدای زنگ تلفن بلند شد از شوق اینكه نكنه از خونه باشه با عجله خواستم برم سمت تلفن كه جيب مانتوم به دستگيره ی در گير كرد و خوردم زمين به هر بدبختي كه بود رسيدم با نفس
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان همسایه من | صفحه 61
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نفس گفتم: -ب..له.فرد
نبود صدای مردونه ای پشت خط پيچيد در حالي كه تو صداش خنده بود و تا حدودی ام آشنا ميزد گفت:
-سلام
-سلام .. شما؟ -مجد هستم نميدونستم اینقدر زنگ تلفنم شمارو از خود بيخود
ميكنه .. احتياط كنيد خانوم.. كارد ميزدی خونم در نميومد مرتيكه… از تو چشمي
كشيك منو ميكشيده و تا رسيدم زنگ زده كه هول شم بهم بخنده … با لحني
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان همسایه من | صفحه 62
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~كه سعي ميكردم آروم و خونسرد باشه گفتم: -امرتون..
خنده ای كرد گفت: -چه بد اخلاق .. بگذریم خواستم بگم رمز جدید دزدگيز چيه؟
امروز برای قطعش.. وسط حرفش پریدم و گفتم: -66467 در جوابم جدی گفت:فرد
نبود -اوه وایسا خانم چه خبره دوباره لطفا بگيد شمرده گفتم:
-6..6…4….6..7
-آهان مرسي.. با لحن سردی گفتم:
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان همسایه من | صفحه 63
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~-خواهش مي كنم. -چيه بابت دیشي ناراحتين ؟ دليل اصلي تماسم این بود كه ازتون عذر خواهي كنم اگه ترسوندمتون… اگه كاری ندارید .. روز
بخير به آرومي خداحافظي كردم .. باورم نميشد .. حس بدی كه داشتم با معذرت خواهي كه كرد تا حدودی بهتر شد ..پيش خودم فكر كردم اونقدرام آدم بدی نيست…ولي بازم یكي ا ز درون بهم نهيب زد باید ازش خيلي خيلي دوری كنم.. 3بار با همراهم تماس – تقریبا یك ساعت بعد از تماس مجد بابا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان همسایه من | صفحه 64
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان همسایه من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.