داستانی عاشقانه درباره هلیا که ملقب به هکر قلب است و با پسری که ملقب به هکر ماشین است وارد رابطه میشود تا …
دانلود رمان هکر قلب
- بدون دیدگاه
- 2,644 بازدید
- نویسنده : مهلا علی راد
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 471
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : مهلا علی راد
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 471
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان هکر قلب
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان هکر قلب
ادامه ...
… من هلیا هستم … به عنوان هکر قلب
…و تو یه پسر مرموزی … به اسم ماشین هکری
من دختری هستم که نه عاشق شدهام و نه نخواسته ام عاشق کسی باشم …
داستان من و تو داستان دو نفر آدم مغرور است …
. از دست دادن مال من نیست…
عشق من تو رو به زانو در میاره
حافظه من گامهای تو رو کند میکنه
و نگاه من ایمان و اعتقاد تو را به آتش خواهد افکند و تو در خاکستر چشمهای من خواهی سوخت …
این من نیستم که غرورم را شکسته و اعتراف میکنم …
راز قلبت در دستان منه
… پس زانو بزن
…و بالاخره … من دختری هستم که عاشق نمیشه … ولی وقتی درهای قلبم به روت باز شدند، تو رو هم دیوونه میکنم … پایان شاد، با عجله
به اتاقم خیالم راحت شد حالا دیگه هیچی مثل یه شام دوستانه. به من نزدیک نمیشه کنار عمویم نشستن بهتر از نشستن بود.
. به حرف هاشون گوش کنن تو ۴ جمله، اونا گفتن عروس من این پدر من بود و اکثر اوقات با همسر و تنها پسرش
با زن و تنها پسرش آقای بو ین به خانه ما آمده بودند. من بچه دوم خانوادهام آخرین بچه. من یه برادر بزرگتر از خودم دارم که الان مرده
چند سال پیش مادرم رو از دست دادم و حالا فقط با پدرم و خواهرم زندگی میکنیم ما کنار هم نشسته بودیم و مثل همیشه حرف میزدیم که نسرین صدا زد و از من خواست
شام. لبا “سابا” و “مالا” بیرون میره اولش بابا نذاشت تنها برم بیرون ولی بعد از اینکه دید چند بار میتوانم از خودم محافظت کنم، مرا مطمئن کرد. من …
در کلاسهای مختلف هنرهای رزمی شرکت کرده بود. بابا و مامان گفتن که لازمه از جنگ نیست برای همین با علاقه به کارم ادامه دادم شلوار لی آبی
چراغ را پوشیدم و کت بلند قهوه ای رنگ خود را پوشیدم. من تو کمد بودم که یه شال انتخاب کنم وقتی یکی در زد
دم در
از شال قهوه ای خوشم آمد. یکی رو پشت سرم حس کردم برگشتم آری مسیو
. “شریل” داشت به من نگاه میکرد.
گفت که: من متاسفم دستم را کنار دستش گذاشتم و به طرف آینه رفتم
پس چرا بقیه دخترها میروند بیرون؟
نگاهی به من انداخت و گفت: می دونی که …
مکثی کرد و ادامه داد: برای من شما با هرکس دیگری فرق دارید.
بیتوجه به او، شالم را درست کردم و گفتم: میتوانم مراقب خودم باشم.
کیفم را از روی تخت برداشتم. دستم را گرفت و خشمناک گفت:
این وقت شب نمیگذارم بروی بیرون.
با تمسخر خندیدم و گفتم: تو کی هستی؟ انگار خیلی هوا روت هست نه، عزیزم. حرفهایی که عمو و زن دایی میزنند فقط باعث میشود به من نگاه کنی و التماس کنی. همه چیزش
چطور میتونم بهت بگم باهات ازدواج نمیکنم؟
جاذبه تا دو دقیقه دیگر از بین میرفت و او به سر کار باز میگشت او نوازش میکرد و گدایی میکرد بدون اینکه توجهی بکنم از اتاق بیرون دویدم. چه طوری …
چطور میتوانست به اتاقم بیاید و با نمایش آن آقای متشخص سرشان را برگرداند. با لبخند از بقیه خداحافظی کردم. من روی غرور بنفش ام
آنها به خاطر این غرور مرا دست میانداختند. به سه دی گه. ما بچه پولدار شده بودیم نفس عمیقی کشیدم. رفتم ماشینرو روشن کنم
دستم کمی میلرزید و اذیتم میکرد. منم اونو درست کردم
همسایه ما فکر کنم اون افتاد ما تو طبقه سوم بودیم با آرامش پشت نور قرمز ایستادم. چندین بار به بدنم ضربه زد
آره. صندلی رو یکی یکی جلو کشیدم چشمهایم را بستم. موتور را خاموش کردم و با یک گاز قوی پرواز کردم. فکر کنم اون صدا حتی به طبقه دوازدهم جایی که من دوش گرفتم رسیده
توی خونه “سامیوس” – ه من خیلی سریع بودم من با دقت زیاد رژ لبم را تجدید کردم. چند بار لبهایم را به هم فشردم. به طرف پنجره سمت چپ برگشتم. پسر بچهای بود
با دهان باز به کار من نگاه میکرد. با بی تفاوتی به سمت جلو حرکت کردم، اما هنوز میتوانستم نگاه شگفت زدهاش را حس کنم. وقتی نور سبز شد
بالاخره به رستوران معمولم رسیدم رفتم داخل بچهها دور یک میز نشسته بودند. دستهای همه روی میز بود
بی آنکه چیزی بگویند یا به میز و یا به گلهای روی میز نگاه میکردند. روی تنها صندلی نشستم و حرفی نزدم.
به طور اسرارآمیزی به همه آنها نگاه کردم و مثل یک ربات گفتم:
ولکن
اول، شی لا شروع کرد: من لپتاپ برادرم رو شکوندم، اما تا الان با انجام یه کار محرمانه تونستم از عواقبش دوری کنم.
سوزی چند بار سرش را تکان داد و گفت: عالی است.
به نا رین، که بعد از شلو نشسته بود، نگاه کردم.
نه: امروز عصر، در وقت قرارم با شرام، به من پیشنهاد سکس داد، و من با یک حرکت شجاعانه با کیفم به دستش زدم که باعث شد تعادلش را از دست بدهد.
و ماشینش به ماشین پشت ماشین برخورد کرد
چندین بار سرم را با تاسف بلند کردم و گفتم: واضح است که او چنین درخواستی کرده است. به اندازه کافی کار کردی
به سامرا نگاه کردم. مانند طوطی گفت:
امروز در مبارزه با مادرم، به مادرم گفتم که دوستت دارم و از طوفان جلوگیری کردم.
شلا دستش را روی میز زد و گفت: بله، خودش است. آفرین
و بعد همه با کنجکاوی به من نگاه کردند.
من تحقیق خودم رو کامل کردم
چشم هر سه نفر چرخید و پس از چند ثانیه با هم شروع به حرف زدن کردند.
. “آفرین،” هلیا
ارباب شیطانی با خندهای شیطنت آمیز گفت: گناه او از طریق س.
شین لا با هیجان گفت: من فکر میکنم وقتی پروفوسور تو رو انتخاب کنه تو اخراج خواهی شد پسر من خودخواهم
جانوریها: خیلی متقلب است. خوشحال میشم از دستش بدم
سپس با حالتی پرسشگرانه به من نگاه کرد و گفت: مطمئنی که استاد تو رو به عنوان بهترین محقق انتخاب میکنه؟
دهانم را باز کردم و گفتم: شک ندارم. الان یه ماه بود که همه چی رو کنار گذاشته بودم و فقط داشتم روی این تحقیق کار میکردم
فکر میکنی واکنشش چیه؟
با بی تفاوتی گفتم: خودش این بازی را شروع کرد. این درست است که موضوعی که من و او برای تحقیق انتخاب کردیم، همان موضوع بود و استاد …
آن را رد کرد چون کار مرا بیش از پیش پذیرفته بود. مثل یک بچه بود.
بچهها با حرکت سر موافقت خود را اعلام داشتند.
حالا تا چهارشنبه میخوای چیکار کنی؟
دستهایم را به هم مالیدم و گفتم: البته. فقط عشق و شادی
من آهنگ “کشوک” و “دوغ” رو برای “ماتراگر” و صدا خوب بود رو اجرا کردم و با این آهنگ داشتم تمرین و آواز میکردم
مرا به نام خود و به نام عشق و عاشقی که از خداوند مرگ مرا میطلبد به خاطر داشته باش،
از من بخواه که نانم و نانم و نخواهم فهمید که من یک الاغ بیش نیستم و مستم
از دعای مادرم مبنی بر اینکه شما عاشق پنیر و پنیر هستید …
تلفنم که روی میز کامپیوتر بود، روشن شد. دست از خواندن کشیدم و گوشی را برداشتم. اس. ام. اس جدید رسیده بود. من خوش شانسم این
از شری ین بود. نوشته بود:
سلام هاینا چطوری؟ نیم ساعت دیگر حاضر باش.. نامهها میرن بیرون خبرم کن
خندیدم این هم لذت بخش بود … میدانستم کاری که میکنم اشتباه است، اما دوباره بدون توجه به آن شروع به خواندن کردم:
قسم میخورم به نام شخص کور که دوست داشتن ممنوع است.
در محلی که بنتس و منچ و اشتن و ام سی و اس و مکسونی یه آدم پولدار. سالم هستن
در این زمان و دنیای دیگر، من میخندم و کنارت مینشینم …
قول بده که اعتیادم رو ترک میکنم
من به شما قول میدهم که در پای شما، در پای شما، شخص خوبی خواهم بود …
در اطاق من بود که باز شد. پدرم اخمی کرد و به سمت کامپیوتر رفت و صدا را خاموش کرد.
چرا صدات رو خاموش کردی، بابا؟
پدر با ناراحتی گفت: یک ساعت است که به شما تلفن میکنم.
اتفاقی افتاده؟ متاسفم پدر نشنیدم.
شما نباید این آواز را با صدای بلند شنیده باشید. اوه، نمیدونم چی داری به این آهنگها گوش میدی دختر حالت داره بد میشه بابا، بشین وقتی داشتم حمام میکردم
دو سرخ پوست در تختخواب من نشسته بودند و من گفتم: آه، پدرم، هیچ نگویید. هرکس سلیقه خودشو داره
شما نباید این آواز را با صدای بلند شنیده باشید. اوه، نمیدونم چی داری به این آهنگها گوش میدی دختر روحیهات داره سخت میشه بابا، بشین و به حرف اوستاد گوش کن من نگرانم که شما از یک طرف به این ترانهها گوش کنید، از طرف دیگر همیشه که به طرزی شگفت انگیز کشتی میگیریم، ای و نه او که به میرو گوش میدهد، بلکه یکی به ای و دیگری به ای.
خالویا ایر، و یکی هم مثل من به ماتوتو و خان وم گوش میداد.
بابا با لحنی غمگین، انگار که تیر خورده باشد گفت: پس هیچکس به بانو و شیاریان گوش نمیدهد؟ .
خندیدم و گفتم: مثل یک تاج است.
و با صدایی نرم زمزمه کردم و گفتم: آ ره.
با قلبم بساز
بابا دستش رو بلند کرد و گفت باشه دخترم میفهمم هرکاری دوست داری بکن حداقل حجم رو بیار پایین
اون میخواست
وقتی گفتم: بابا تو نگفتی که وقتی میخواستی
صدام
تلفنت یه پیغام فرستاد و زنگ زد اما جواب ندادی همچنین گفتم که شما ورزش میکنید و توجه نمیکنید. میخواست بهت بگه که آماده بیرون رفتن از اینجا باشی
من زدم تو تخت و گفتم بابا چرا اینجایی؟ برای تو غیرممکن است. من فکر میکردم که تو از حرکات و رفتار من که نمیخواهم زیاد در برابر شری وین عقب و جلو بروم سر در میآوری. این هم مثل تو است
کلمات خاله و شوهر خالمو قبول کن
او دستی به پیشانی زن زد و در حالی که با یک دست به در تکیه داده بود گفت: تو متوجه من نیستی دختر جون، ترووین زنگ زد خونه. اون گفت چند بار
پدر به تو اخم کرد و گفت: حالا میخوام برم بیرون. بهتره که بری خونه و حوصلهات سر نره
اون
در را بست و رفت. من بالش برداشتم و با ولع آن را روی سرم گذاشتم. او هرگز به سخنان من گوش نمیداد. هر چه هم که خاله و شوهر خاله برایش مهم بودند،
با آینده من بازی کنی او همیشه به من میگفت که شری تنها فرزند و نوه خانواده شابی است.. هرچیزی که به ارث میبرن به این ربط داره و
او دیگر به سخنان من درباره آنچه میخواستم گوش نمیداد.
بیدار شدم و گوشیام را از روی میز کامپیوتر برداشتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم. هیچ خبری به جز اس. ام. اس شرس نبود و زنگ زد باید می موندم
و بعد گفت: من از آدمهایی که مرا به دار میزنند خوشم نمیآید … اگر کسی را که میخواهم پیدا کنم، کاری میکنم که اگر او نخواهد.
چیکار باید بکنم که شر ین رو کم کنم؟ برای من، کسی که قلب نداره
عشق مسخرهترین چیزی است که یک پسر میتواند دربارهاش با من حرف بزند. میرم یه دوش بگیرم و بعد به شری زنگ بزنم و بهش به گم که باهاش میرم. بابا خونه نبود… واسه همین
فکر بدی نبود که این طرف و آن طرف بروم و شر ین را ناراحت کنم.
بعد از یه دوش گرفتن سریع که فکر کنم ۱۰ دقیقه طول کشید اومدم تلفنم داشت زنگ میخورد منم، شری. با خود گفت: چه بهتر!
بله؟
سلام سیسیلیا چرا جواب ندادی؟ میدونی چند بار به موبایلت و تلفنت زنگ زدم؟ داشتم نگران میشدم
صورتم را به هم ریختم و گفتم: با اجازه شما رفته بودم دوش بگیرم.
در رو باز کن، من پشت در هستم
میخواستم این بار تا آنجا که میتوانم مهربان باشم و از فرصتی مناسب برای اینکه نگران من نباشد با منطق به او بگویم.
باشد.
بدون هیچ حرفی گوشی را قطع کردم.. از پشت آی فون دیدم دکمه ایفون را فشار دادم و در را باز گذاشتم و رفتم.
به اتاقم برمی گردم. قاب اتاق من ظاهر شد.
با خوش رویی گفت: سلام، عزیزم.
به او نگاه کردم و گفتم: سلام.
لبخندش روشنتر شد و گفت: من همیشه رویای دیدن چنین صحنهای را داشتم.
در حالی که به اتاقم میآمد گفت: من، تو … تنها، در خانهای. تو از حمام بیرون میآیی. برای تو میوه خواهم آورد.
خندید … از اینکه همیشه وظیفهاش رو می دونه خوشم میاد چی شده؟ با همان خنده، سشوار را برداشتم و آن را جلوی خودم هل دادم و انتهای آن را در سوراخ ایجاد کردم.
. شری
چه جای تعجب است که ما هم خندهتان را دیدیم.
با بی تفاوتی گفتم: کجا میخواهیم برویم؟
چند لحظهای سکوت کرد. با تعجب گفتم: من با تو بودم. کجا بریم؟ آ ر. پی خوب شد!
دوستام هستن میخواهم با خودم یک همراه ببرم.. همچنین میخوام که باهام بیای
با خشونت گفتم: ولی تو به من گفتی که میخواهیم به گردش برویم.
او نزدیک تر آمد و میخواست دستی به شانهام بزند که من گفتم:
نمیخواستم پشت تلفن حرف بزنم. چون خوشایند تو سخت است. امشب، همه کلهگندهها دور هم جمع میشن
با ناراحتی به او نگاه کردم و گفتم:
خب، چه ربطی به من داره؟
با درماندگی گفت: ه … لیا خواهش میکنم یه بار به حرفم گوش کن
الان ساعت ۸: ۳۰ دقیقه است. یک ساعت طول میکشد تا برسم. باید برگردیم
وقتی دید کمی نرم شدم، لبخند زد و گفت: نگران نباش عزیزم. پارتی تا نیمهشب ادامه داره
چشمهایم را چرخی دادم و گفتم: اوضاع بدتر شده. میدونی که بابا نمیذاره تو همچین مهمونیهایی شرکت کنمتحقیقم رو کامل کردم
چشمای هر سه نفر گرد شد و بعد از چند ثانیه یکی یکی به حرف اومدن
سودابه
– براوو هلیا
شهلا
– دمت جیلیز
نسرین با خنده ی شیطنت آمیزی گفت:
کارش ساخته است
شهلا با هیجان گفت:
فکر کنم وقتی استاد تحقیق تو رو انتخاب کنه آتیش بگیره پسره ی ایکبیری خودخواه
سودابه
خیلی دغل بازه من که خوشحال میشم ضایع بشه.
بعد با پرسش نگاهم کرد و گفت:
حالا مطمئنی که استاد تحقیق تو رو به عنوان بهترین تحقیق انتخاب می کنه؟
نیشم باز شد و گفتم
شک ندارم الان به ماهه همه چیز رو کنار گذاشتم و فقط داشتم روی این تحقیق کار می کردم
شهلا
به نظرتون عکس العملش چیه؟
بی تفاوت گفتم:
خودش این بازی رو راه انداخت درسته موضوعی که منو اون برای تحقیق پیشنهاد دادیم یکی بود و استاد چون کار منو بیشتر قبول داشت اون رو رد کرد ولی به نظر من این کارش که منو ترغیب کرد تا ببینیم تحقیق کی اول میشه یک کم بچگونه بود. بچه ها به نشانه ی تایید سرشون رو تکون دادن
سودابه
حالا میخوای تا چهارشنبه چکار کنی؟ دستام رو مالیدم به هم و گفتم معلومه فقط عشق و حال
آهنگ کشک و دوغ متین معارفی رو گذاشته بودم و صداش هم تا آخر بلند کرده بودم و همراه با آهنگ ورزش می کردم و می خوندم
به یاد من به نام تو به نام عشق و عاشقی که مرگ من رو از خدا بخواد بخواه که من بمیرم و نباشم و نخونم و نفهمم و ندونم و که خر باشم که مستم از دعای مادرم که سمت عاشقی نرم به قول مادرم که عاشقی کشک و دوغو
صفحه ی گوشیم که روی میز کامپیوتر بود روشن شد از خوندن دست برداشتم و گوشویم رو
برداشتم اس ام اس جدید اومده بود و منم که خرشانس از طرف شروین بود. نوشته بود
سلام هلیا حالت چطوره؟ تا نیم ساعت دیگه حاضر باش با هم بریم بیرون خبرش رو بهم بده.»
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر