دانلود رمان پادشاه زمستان

درباره مردی به نام مسیح که از زن قبلیش خیانت دیده و خاطره خوبی از ازدواج نداره تا اینکه به اجبار پدرش دوباره ازدواج میکنه و …

دانلود رمان پادشاه زمستان

ادامه ...

پادشاه زمستان، میسنا. میم
#پادشـاھ_زمستـان❄️
#پارت_1
بنام تو…
در رقص سفید برف زمستان، من تو را یافتم
اینقدر سرد بود که گرمایت زمستان را بهارکرد….
{میسنا_میم}
بالاخره دیپلمم را هم گرفتم
چون توی روستا ما، نداشتن دختران زیاد درس خواندن،
خیلی خوشحال و افتخار میکردم که با حمایت پدر و مادرم تحصیلاتم را ادامه دادم
بابام برای یک زندگی بهتر بسیار تلاش کرده است و نمی‌خواهد من نیازمند شوم.
همیشه در محضر امام حسین (ع)، احساس خاصی دارم که هرکس نمی‌تواند به آن دست یابد.

صدای مامانم تازه میکشه و بهم میگه که من نمی‌تونم خودم رو حساب کنم. خدا تورو بعد 15 سال برام داد و از این حرفا بودم خیلی ناراحت.
قلی بابام و اینکه چون بابام ماشین دور و خاک و هوای کثیفرو خریده، ما مجبور شدیم به یه خونه ی خیلی وحشتناک بریم. مامانم توی این یونیورسیته بود و من هم سراسر یونیورسیته رو از خود یاد گرفتم.
تصمیم گرفتیم این خونه رو بفروشیم و یه خونه ی خوب و صحنه دار بخریم، که نه فقط رستوران کوچکی بود بلکه دو طبقه بالا و پایین برای سکونت بود. از خوشم اومده بود، مخصوصاً رهاکه دور تا دور خونه بود و کنار حیاط.

ترتیب دادن به خلاصه‌ای که از ماجراهای تموم گاریمون داریم و با اسباب راه از خانه فامیل حسودمون خارج شدیم. حالا به دنبال یک زندگی مستقل و آرام میریم. من عاشق زمستانم. ایده‌هامون رو توی این تگ‌ها دنبال کنید: #پادشاه_زمستان❄️ #پارت_2پادشاه زمستان میسنا.میم خوشبختانه واقعاً احتیاج بزرگی به یک خونه جدید داشتیم، وقتی دور شدیم از محیط پر از دروغ و حسادت، مامانم احساس آرامش کرد و بابام هم حس خوبی داشت. اینجا چند تا از وسایل اتاق من: یک آینه، یک میز، یک تخت چوبی که به دیوار نصب کردم و مرور تحولات را برچسب زدم، یک قفس هشت‌تایی با کتاب‌های مورد علاقه‌ام از مدرسه تا دیپلم که همه رو زیر تخت قرار دادم. همچنین کتاب‌های شعر، رمان، داستان و متون مختلف رو هم توی دو جعبه وسط اتاق قرار دادم تا هروقت خواستم بخونم و لذت ببرم.

 

اینجا هیچ چیزی از والدینم یا یادگاری‌های ننه جونم نبود. توی اتاقم یک در داشتم که همیشه باز می‌کردم و مادرم میدیدم. من عاشق این اتاق بودم، همیشه امیدوار بودم که باران بیاورد و این اتاق را شادی بخش کند. من یک موکت چیدم و سه تا گلدان روی یک سمت و سه تای دیگر روی سمت دیگر اتاق قرار دادم. همچنین یک پتو رو کنار در قرار دادم. در واقع اجازه داشتم تا من حس خودم را در خانه ام داشته باشم.

هرگز پادشاه زمستان نبود، فقط باران زیاد آورده بود و گل‌های زیبایی که داشتم را آبده کرده بود. من تصمیم داشتم که پشت خانه یک باغچه درست کنم که مال خودم باشد…

ایج ایستگاه مارا دنبال کنید:
🆔 ↺ ➶ ◆
↻ ➶پادشاه زمستان میسنا.میم

↻ ➷ ◆
➷ ↺
#پادشـاھ_زمستـان❄️
#پارت_4_3

این تمام کاری بود که در اتاقم انجام دادم. اتاق من دو تا پرده داشت، یک حالت سفید و یک حالت تیره. من پرده سفید را معلق کردم و پرده تیره را به گوشه‌ای از اتاق جمع کردم. من نظافت کاملی از اتاق انجام دادم و گلدان‌هایی که داشتم را باز گذاشتم تا خودم آن‌ها را مرتب کنم و بروم بگذارم مامانم بداند مکان آن‌ها را عوض نکرده‌ام.

وقتی جلوی اینهای دستگذاردم و شانه‌ام را مرتب کردم و دو پر سینه‌ام را به پشت سرم بردم و بستم.
ای نسبت به خودم چند کلام دارم. من رضایت دارم، رضایت محالتک بچه و رحله، که بعد از ۱۵ سال بچه‌دار شدن و دخترانوس بابای من.

 

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.