دانلود رمان پرتو

داستان زندگی یه خدمتکار به نام پرتو که تو یه عمارت بزرگ مشغول به کار میشه و پسر اون خانواده از پرتو خوشش میاد اما …

دانلود رمان پرتو

ادامه ...

با نگاه کردن به کفش های کتانی روی پاهایم با خودم فکر کردم چگونه می توانم به خرید بروم؟
و غذا
ای کاش به خانم می گفتم که این واقعاً شدنی است
خسته از کیفیت کار
بگذار غذا پایین بیاید و مهمانمان را کم کم بخوریم… اما من
من نمی توانم این کار را انجام دهم
من باید از آنها بپرسم
در ابتدای ماه
کار کرده… بذار تو چشمات نگاه کنم و بگم: خانوم
من هم نمی توانم
باید خرید کنم و آشپزی کنم… بد نیست این اولین مهمان است
در این چیست
عمارت نگهداری می شود و من مسئول غذا و آذوقه خواهم بود. نمی توانم… بگویم
با این حرف ها از جام بلند شدم و رفتم توی یخچال دنبال دوتا لیست
غذا و خرید
هر دو را از در فریزر با خودکاری که همیشه در جیب لباسم بود شروع کردم.
علاوه بر و
غرق در کار محدود کردن خریدها بودم که صدای زنگ اتاق خانم ها را شنیدم.
با عجله از
از روی صندلی بلند شدم و به سمت راه پله در آینه راهرو رفتم
به لباسم نگاه کن
این کار را کردم که نامرتب و نامنظم به نظر نرسیدم… جلوی در کنده کاری شده خانم
با دوتا رسیدم
با انگشت اشاره و شستم و بعد از چند دقیقه به در زدم
صدای ماله امجدی گفت: بفرمایید و دوباره با استرس دستش را شنیدم
لباسامو در آوردم و تموم کردم
آروم گفتم «خدایا» و با خانمی که صندل پوشیده بود و از پنجره بیرون را نگاه می کرد، وارد اتاق شدم.
نشسته بودم و
با صدای در داشت کتاب رب کا را می خواند بدون اینکه عینکش را بردارد
چشمان او
آن را گرفت و با لیوان مورد علاقه اش روی میز گذاشت.
اونجا
رفته بود…. با لبخند برگشت و با صدای قشنگش نگاهم کرد
دعوت کنید
نشست، دوباره با استرس دست به لباسم زدم و راه افتادم
کوتاه تا زین
یکی کنار صندل، یکی کنار صندل خانمم، رفتم و نشستم. خانم با لبخند گفت: تولد جان… 6 ماه است که کار شخصی می کنی
من و فرهاد
و خیلی هم کردی، من به خاطر این مسئولیت از کارتت راضی بودم
مهمان مهم
به خودت می سپارم دفعه های قبل خرید بود یا احمد ولی واسه همین
اهمیت این
مهمان، از شما می خواهم با احمد بر همه خریدها نظارت کنید
داشتن…
با ترس سرم رو پایین انداختم و گفتم:خانم مطمئن باش بهترین
چگونه این کار را انجام دهیم
من آن را انجام می دهم
با اینکه سرش را پایین انداخته بود، احساس می کرد که خانم لبخند می زند…
وقتی شنیدم می توانی خانم را ببری، از جام بلند شدم و اجازه دادم و از اتاق بیرون رفتم. وقتی رسیدم بدجوری زمین خوردم
به آشپزخانه از در پشتی آشپزخانه تا انباری خانه که الان اتاق من است
داشتم راه میرفتم
نمی شد آن را انباری مانند بسیاری از اثاثیه عمارت نامید
آنها را به فقرا داد
اینجا هم خانمم فهمید که من مثل نیره خانم و احمد خونه ندارم
او به تنهایی به من سریع داد
لباس گرمم را پوشیدم و شلوار جین مشکی ام را پوشیدم… همین
که آخرین گره است
کفش هایم را در آوردم، صدای بوق ماشین احمد بلند شد و او تمام ساختمان را گرفت… با عجله.
به اتاقم رسیدم
و به سمت حیاط عمارت دویدم… خدا رو شکر پول خانوم کافی بود
به من داده بود
به محض اینکه می خواستم در ماشین را ببندم سوار ماشین شدم و احمد گاز زد
گرفت و با آن رفت
جیغ بلندی کشیدم و در را بستم. با عصبانیت به سمت احمد برگشتم
این قوی است
داشت می خندید، با صدایی که شبیه جیغ بود گفتم: عوض کن
اگر بعدا در و
بسته بود حالا باید بریم سه تا دره… فهمیدم یابو؟ هم بد
با صدای بلند گفتم
مردی که این همه یونجه خورده مرده است… احمد، بعد از شنیدن آخرین
عبارت من
خنده مسخره اش را قطع کرد… با حرص پنجه اش را فشار داد و ناپدید شد.
من هم مثل ماشین ها می توانم هدفون هایم را به راحتی از کیف دست سازم حمل کنم
hanzfirish
آهنگ های رادیو جوان که وارد منطقه می شد را برداشتم و گوش دادم
من تازه فهمیدم
احمد بدون اینکه به من نگاه کند گفت که مرکز خرید باید اینجا باشد:
جای پارک وجود ندارد
پیاده شو من میرم سمت ماشین
بدون توجه به حرفش از ماشین پیاده شدم.
به سمت مرکز
به مرکز خرید سه طبقه در خیابان اونور نقل مکان کردم
سر فنجان
وایسادم آنقدر زیبا بود که در نگاه اول فقط بنرهای رنگارنگ بود
وارنگ
می توانستی شکلات و آبمیوه را ببینی که از طرف خانم پشت پیشخوان هجوم می آورد
من پرسیدم
: سلام ببخشید غذا کدوم طبقه هست؟؟؟؟؟
خانم با لبخند به من نگاه کرد و گفت: طبقه دوم، راهرو آخر، ممنون
و با عجله
گاری را برداشتم و برای آخرین خرید به طبقه دوم رفتم
مو
نتوانستم آن را پیدا کنم، بنابراین مجبور شدم دوباره به طبقه اول بروم
من اینطوری داشتم
با دیدن دختری که با احمد صحبت می کرد چشمانم گرد شد
معنی کلمه
هی خانم ها فهمیدم این احمد جز چشمش کاری از دستش برنمیاد

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.