درباره دختری به نام سوفیا است که عاشق پسر خالش بهراد شده ولی بهراد عاشق دوست سوفیاس تا اینکه …
دانلود رمان پسر خاله من
- 9 دیدگاه
- 7,692 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 1421
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 1421
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان پسر خاله من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان پسر خاله من
ادامه ...
# بخش ۱ #
راننده کیف پولم را خالی کرد
سرانجام به بهانه خیابان شکسته و باریکهای که در کوچه بود،
قبل از اینکه به عمارت برسم هنوز نمیتوانستم
وقتی او را دیدم، مرا وادار به قدم زدن کرد و آخرین آرزویش این بود که
جعبه رو باز کن تا بتونم چیزامو در بیارم
به او گفتم که راضی نیستم، اما او به من جایی نداد.
گفت که شهرداری سکوهای این محل را ویران کرده است
جای آن را میگیرد و هیجده چرخ را نمیتوانم پر کنم
. نامهها به تاکسی شیرینش میرسن
مجبور شدم همه چیز را بردارم و راه بیفتم. کشتارگاه اطراف اینجا
درخت پزشکی
بودن و کف خیابان پر از زردها و پرتقالها است که
صدای خش خشی به گوش رسید و برخورد آن با زمین به گوش رسید.
! اونا رو انجام بده
این کوچه … اینجا همچنین در تابستان زیبا بود
هم زمستان است و هم بهار …
اما اوج زیباییاش اکنون بود.
… تو میری
لبهایم از این نجواها لبخند میزدند و چشمانم به دنبال عمارت شوهر ناکامم، که چند قدم جلوتر از ملچ مچ بزرگه بود، میگشت.
مرد خوش پوش توجه منو جلب کرد
! لگو شروع شد. این یه مدرکیه که تهران مثل هالیووده
خاکستر!
ناگهان ایستادم.
وزن ابزار جاده که نمیدانستم چه موقع به پایان خواهد رسید
به کاخ شوهر نانون افکنده شود تا در مرغ انداخته شود
وجود من
شاید حس کنجکاوی و شیطنتهایم شکوفا شده بود!
در هر صورت ایستادم و به سمت دیگری نگاه کردم.
برای این دختر و پسربچه زیر تیر چراغبرق و یک دسته برگ زرد دوخته بودم
با ایستادن نارنجی و
دعا رو از من می گیره
چشمهای من به دستهای پسرها که از کمر دختر بیرون آمده بود افتاد.
داشتند قدم میزدند و جاده باز بود.
مقصد اونا کون بزرگ دختره بود
انگار از آب بیرون او مد و گوشهی لبم لرزید.
دختری با این قد و قواره، که خیلی هم بلند نیست، به سختی میتواند دست به چیزی بزند.
پاهایش او را نگه داشته بود تا بتواند راه برود
سینه اون پسر برای عمل لب پایینیش پر و بهتر میشه
دستهای ظریفش مانند طنابی دور گردن آن پسر بسته شده بود …
شالش را که برای مکیدن به گردنش بسته بود روی شانه انداخت.
بیشتر در معرض دید باشه و بخواد یه پسر بشه
اونم باید همین کارو با من بکنه
و این خیره شدن به جاده در فاصلهای نه چندان دور کافی بود
بگذار این مرد قد بلند را که در وسط خیابان در حال بازی است
دی مار از دوران ران، لبها و گردن دخترهای مردم،
! پسرعموم “یاسمین” رو بیار فکر کنم انتظار نداشت اینجا باشم
ببین
البته مادرم همه چیز را به آنها گفته
یاسمین از این داستان خبر داشت یا نمیدونست
اصلا اهمیتی به آمدن خودم نمیدادم.
از وقتی بچه بودیم هرگز رابطه خوبی باهاش نداشتیم
. پیش من نبود فاز ما مثل هم نبود و حال و هوای ما هم نبود.
… مورال “و حتی عصر ما” به جای یه برادر
اون جوون تر، آره، عالی بود
من میگم عالیه چون ما همسن بودیم … چون با هم بازی میکردیم
ما … چون از وقتی که تا ۷ سالگی به دنیا اومدیم
ما سالها با هم دوست بودیم و حتی جدایی مامان و بابا
این دوستی میان من و او جدایی حاصل نکرد.
همه چیز را برداشتم و دوباره شروع به راه رفتن کردم. دختری که متوجه آن مکث و نگاه یاسمین شد،
از او پرسید:
یاسمین چیه؟ چرا ادامه نمیدی؟ کمی بعد برگشت و وضعیت را بررسی کرد.
چشمانش که
روی من افتاد، لبش را گزید و زیر لب گفت:
دیوونه چرا به کسی نگفتی؟
هنوز حرفش تمام نشده بود که یاسمین دوباره دستهایش را گرفت
کمر باریک خود را جمع کرد و گفت:
بذار برم بابا مهم نیست … بهم لب بده
کار احمقانهای میبود اگر انتظار میرفت که این شرمندگی
بکش، بذار دختره بره پیش من و تو
کمکم کن تا آن چیزهای سنگین را ببرم!
یاسمین هم مثل پدرش و یاسمین همان بود که عمهاش بود! دو شخصیت
دیگر برایم اهمیتی نداشت.
به راه رفتن ادامه دادم تا اینکه جمال را دیدم
عمارت روشن بود.
لبخند ملیمو عوض شد و لبهای گل از روی سرم کنار رفت،
سرخ شدن، مانند پیش.
جلوی در ایستادم و چیزها را روی زمین گذاشتم.
شانههای و دستانم از وزن این بار درد گرفته بودند.
گره شال گردن را باز کن انگشتم سرخ شده است
آن را روی دکمه رنگ و رو رفته گذاشتم
آن را فشار دادم …
# قسمت دوم #
پسر عموم، من خیلی هیجانزده بودم
و گرچه از آخرین باری که مامان رو تنها دیدم
یک ماه گذشته و فقط چند ساعت از آخرین تماسی که با هم داشتیم میگذره
اما هنوز آن احساس بیقراری و اضطراب و هیجان،
من راحت نبودم و او همیشه با من بود تا اینکه …
با آن لبخند گل دار، در را به روم باز کرد
بعد از یه توپ “خوش اومدی”، رفت پیش مامان
باید از این دلتنگی خلاص شود و بتواند پس از یک ماه دوباره این کار را انجام دهد
مرا در آغوش بگیر!
بازوانش دور کمرم حلقه شدند و سرم روی سینهاش بود.
گفت:
سوفیا، عزیزم آروم باش
! تو اومدی تو توی راه به خودت زحمت نمیدی سریع آدرس رو پیدا کن
انجامش دادی؟ قبل از اینکه چیزی بگم سر یاسمین
وقتی که در گوشه دهانش و دستهایش یک شکلات بود،
… توی جیب لباس سیاهش
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
9 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان پسر خاله من»
دانلود نمیشه الان یه سال معطلشیم
چرا دانلود نمیشه؟
چجوری دان میشه?
چرا باز نمیشہ پس
چرا دانلود نمیشه
بزودی
چطوری الان مثلا م پی دی اف اینو دان کنم بخونم هوففففف آدمو کنجکاووو میکنید و پی ادفتونم بازنمیشه🙄
رمان بزودی قرار میگیره
چرا پس نمیزارین