دانلود رمان پشت چراغ قرمز

درباره دختری دستفروش به نام نیاز است که به سختی امورات زندگیش را میگذراند . یک روز نیاز با پسری به نام نویان درگیر می شود که کار به کلانتری و شکایت میکشد . نویان از طرفی زیر فشار پدرش برای ازدواج است و او حالا فرصتی برای ازدواج صوری پیدا میکند که …

دانلود رمان پشت چراغ قرمز

ادامه ...

دوشنبه 27 ژوئن 1998،
ترسیده به چشمان عصبانی او نگاه کردم و
آب دهانم را قورت دادم
.
_مگه نگفتم حق نداری دست به پول بزنی؟
چشمانم را بستم و با نفس زنان
سرم را بین دستانم فرو کردم ،
با عصبانیت فریاد زد:
_دفعه بعد فهمیدی؟
اگر دوباره ببینم چنین کاری می کنی،
چنان بلایی سرت می آورم که پرنده های آسمان
گریه می کنند.
سریع گفتم:
باشه باشه.
با عصبانیت سرم را به جلو برد و
از انبار خارج شد
، روی زمین دراز کشیدم و دستانم را باز کردم و
به
سقف خیره شدم.
_زنده ای؟
همینطور که داشتم به سقف نگاه میکردم لبام یواش یواش
میخندید
– یعنی انتظار داشتم بدتر از این باشه. آروم
و آروم بلند کردم و با خنده گفتم:
یوسف با اخم نگاهم کرد و گفت:
_دیوونه.
آرنجم رو گذاشتم رو زمین و بلند شدم و گفتم:
_آخه راستشو بگو میرم
میکشمت. یوسف لبخندی زد و گفت:
_آخه عصبانی نشو.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 2 با حرکتی از جام بلند شدم و گفتم:
_پاشو پاشو برو حرف نزن وای سر من.
یوسف بدون توجه به من پاهایش را روی زمین گذاشت،
نفسی پریشان کشیدم
و گفتم:
_به من احساس ریش نده، انگار قراره یه اتفاقی برات بیوفته، نه؟
می خواهی
لجاجت ایمان را از سرت بردارم؟
حرفی نزد و به زمین خیره شد. رفتم جلوی آینه و
دستمو گذاشتم
پشت سرم و زیر لب گفتم:
خداروشکر موهامو کوتاه کردم وگرنه
الان کچل بودم.
الان
کچل میشدم
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 3_ تا الان نزدیک سیصد تومن به جیب زدم امیدوارم
سیصد تومن دیگه کار کنم
دویست تومن
بسه
اگه به ​​سروش جواب مثبت دادی حالا دو تا می شود تومنی که
پس انداز کردم بسه…_
هزار تا
اینجوری تو در مورد اون مزخرفات صحبت نکردی.
لبخندم تبدیل به اخم غلیظی شد و گفتم:
_ها؟ نه بابا، قیچی سراغت نیامد، گم شو. یوسف
که این بار واقعا از من ترسیده بود بلند شد و از
انبار
خارج شد .
دیگر طاقت این وضعیت را نداشتم و
انبار را پشت سرش ترک کردم و داد زدم: دفعه بعد باشه. او
گفت
: “تو باید آرام باشی.”
سرم را تکان دادم و فریاد زدم: و فریاد زدم: دفعه بعد
اسمش را برای من می آوری، فهمیدی؟
از عصبانیت من شوکه شد و گفت:
در حالی که
جعبه هایی در دست داشتند به ما نزدیک شدند.
_آرامم.
در همین حین مرجان و مسعود و کامی
و ایستاد
فالگیر و آدامس و نی در دستانشان
. مسعود پرسید:
_ یوسف چه شد؟ چرا داد میزنی؟
اخمی کردم و گفتم:
_هیچی…
کامی چشمای قرمزش رو به سمتم چرخوند و گفت:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 5_
بگو نگاهی به چشمای قرمزش انداختم و گفتم:
_بازم کاری کردی کامی؟
با بی حوصلگی گفت:
آخه جوابمو بده.
اصلا حوصله نداشتم و بی مقدمه گفتم:
_یوسف رو زندان میدونه. من به
اسم
اون پسر حساسیت دارم
یوسف با شنیدن این حرف به کامی نگاه کرد
و فرار کرد و در حال فرار بود و
گرفت
از دستان کامی خارج شد، کامی با صدایی مختلط فریاد زد: ببرمت،
جانت را زنده نمی گذارم.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 6 و به او چند شات. یوسف بالای دیوار ایستاد
و گفت:
نمی خواستم ناراحتش کنم،
دروغ می گویم
؟
اگر زن بودی الان خانواده سالم داشتی،
در نوزده سالگی پول جمع نمی کردی و این
بچه ها می شدی
که ایمان
به دردت بخورد
.
کامی سیگاری روشن کرد و پکی محکم زد
و
دودش را فوراً بیرون داد و با بی حوصلگی گفت:
_تو برات مهم نبود.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 7 مرجان به من نگاه کرد و گفت:
_ب هم نمیگی.
چشمامو گشاد کردم و گفتم:
_چی میگی؟
مسعود تلوتلو خورد و دستمالی از جیبش در آورد و
بعد
باز کرد
و
جلوی دماغش نگه داشت
.
کامی دوباره پک عمیقی روی سیگارش کشید و گفت:
بگذار این جهنم را بکشم تا همگی راحت باشیم.
مسعود سریع سرش را تکان داد و گفت:
_من پایه اتم هستم.
نگاهی به چهره غمگینش انداختم و لبخند زدم
_بسه.
و رو به کامی کرد و گفت:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 8 مسعود همون ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
“به خدا اگر آهن در دستم نبود، او را می کشتم، فکر می کنی
شوخی می کنم
؟”
مرجان با ترس گفت:
_توهم بس کن.
و به یوسف داد زد:
_دفعه دیگه اسم سروشو میاد جلوت،
-دفعه دیگه میبینی که
داره لگد میزنه به بختش لگد میزنه هی
با بقیه حرف نزن
. مردم را اذیت نکنید!
دستامو مشت کردم و با حرص گفتم:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 9_ باشه مرمر نمیخواد نصیحتم کنی بسه
.
مرجان با جدیت گفت:
_نه صبر کن یوسف دفعه بعد بگو من
خودم مشروب بگیرم
، من به تو دست می دهم، می فهمی؟
کامی با پوزخند گفت:
_مثل اینکه سگ وحشی تو گله باشم.
اصلا برو،
ناامید و عصبانی مرجانو را کنار زدم و گفتم:
_تو برو پیش شوهرت.
مسعود
از
جا
پرید
و گفت:
هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههم سرم شلوغ
بود مطمئن بودم
از یه طرف پول شمردم
_نیاز..
سرم رو بلند کردم و
به مریم که یه دسته گل پژمرده دستش بود نگاه کردم و گفتم:
_چیه
؟
تا خواست حرف بزنه سریع گفتم:
_برو آب بریز سر این مردم سریع ردشون کن برو
اگه ماشینی دیدی سریع گلویت رو بذار کنار ماشین
گریه کن
.
سرش را تکان داد و به پشت سرم اشاره کرد و گفت:
_اون مرد کارت داره.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 11 برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم و با دیدن
سروش
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
باشه مریم تو برو.
بلند شدم و بند کفش های اسپرت خاکی ام را سفت کردم
و
بعد بی تفاوت از کنار سروش رد شدم، چون دنبالم می آمد،
به پارک آن طرف خیابان
رفتم .
پشت سرم راه افتاد و
گفت
:
؟
بلافاصله کنارم نشست و گفت:
و روی نزدیکترین نیمکت نشستم و
گفت: سروش چرا دست از سر من برنمیداری؟
_میتونی منو ببینی؟
لبامو جمع کردم و زیر چشمم نگاهش کردم
صداشو
صاف کرد و گفت:
_منتظرم.
اخمی کردم و گفتم:
_آخه هرچی میخوای بگو من از اینجور بازی بدم میاد.
جوابشو دادم و گفتم:
_میشه منو نگاه کنی؟ سروش
با صدایی که رگه هایی از خنده داشت
گفت :
_یعنی انقدر نگاه کردن به من سخته که
از من دوری کنی؟
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 13_اصلانم.
راست می گفت، نگاه کردن به سروش یکی از
سخت ترین کارهای
عمرم بود، جوری بود که
ناخودآگاه دلم می لرزید
حوصله ام سر رفته بود از این وضعیت اخمی کردم و
سروش نمی فهمد، نمی تواند، من بودم.
به صورتش نگاه کردم
و گفت:
_باشه این نگاه منه حالا ببینم چی
میگی.
سکوت کرد و چیزی نگفت، مقاومت
فایده ای نداشت! از لجبازی دست کشیدم
و به چشمان سبزش خیره شدم و
سعی کردم
احساساتی نباشم، چرا
با خودش این کار را می کرد وقتی
می دانست ما برای هم ساخته نشده ایم؟ سروش
با چشمای مهربونش بهم لبخند زد و گفت:
_میدونی خیلی وقته. دستت جلوی من است
کافی نیست؟
همونطور که چشماش بودم آروم پلک زدم و
گفتم:
خیلی وقته خودم رو توضیح میدم.”
اینکارو کردم پس زور نزن!
سروش بر خلاف من که از هر ده کلمه ای که به زبان می آوردم،
یکی
از آنها لجن و نیم و نیم نبود، سروش
همیشه
جملاتش را با خونسردی و
تداوم
خاصی بیان می کرد
.
چون از بچگی یاد گرفته بودم با مغزم تصمیم بگیرم
، سروش برای من آدم محترمی بود،
همین.
چرا نمی تواند؟ تو به من اعتماد نداری؟ وقتی می گویم
درستش می کنم
، یعنی درستش می کنم، بهانه شما چیست؟
سعی کردم قانعش کنم تا اعصابم خورد نشود و
ناراحتش نکنم
.
شما روی نیمکت خود در این پارک صحبت می کنید و این بحث در مورد روپیه است.
_ما هر چند روز یکبار میایم اینجا
روزها
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 16 می کشی و
دلیل می آورم … از مخالفت پدرت از
تهدید پدرت
که اگر با من ازدواج کنی ولگرد
تو را از ارث محروم می کند. از آن روزی که مادرت به من گفت
پسرت را
رها کن .
منو بگیر و تو قبرم پنهان کن غافل از اینکه پسرش…
با یاد حرف هایی که از مادر سروش شنیدم
بلند شدم و با عصبانیت از روی مبل بلند شدم و گفتم:
_خسته نشدی از این همه تکرار مزخرف. از این
بازی مزخرف تر
؟ بس کن این داستان را تر
به
خدا شما نمی توانید به زندگی خود ادامه دهید. به من مثل یک
پسر
مظلوم
و حرف زدن
نداشت، وقتی اینطور به من نگاه می کرد
از رفتارم عذاب می دادم و کاملاً فراموش می کردم که او
سه سال از من بزرگتر است.
دستم را روی صورتم گذاشتم و به او نزدیک شدم
و
سعی
کردم
آرام باشم و گفتم:
پدرت پزشک است و مادرت
معلم
. چرا
مزاحم؟
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 18_دوستت دارم فهمیدی؟ آیا می فهمی؟
ببین تو اصلا شبیه اطرافیان نیستی، این
به من
ثابت شده ،
پس
همه چیز اوکی است.
برای اینکه موضوع را عوض کنم،
ابرویی بالا انداختم ،
اگر مدتی بگذرد به پدر و مادرم ثابت خواهد شد،
و گفت:
_عزیزم اینطوری از من تعریف نکن من بی چهره ام.
آره.
سروش عصبانی شد و گفت:
_جدی میگم آقا من اصلا ارث نمیخوام.
مامان
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 19 نمی خوام. بابا من نمیخوام چرا
با سنگ بهش میزنی؟
نفسم را بیرون دادم و به آسمان نگاه کردم و
گفتم: نه می گویم نرو، می گویم دوش بگیر،
زیر دلت همش خوش است
.
پشتم رو بهش کردم و ادامه دادم: _هر وقت خواستی
برگرد و
اصرار کن ،
من به راهم ادامه دادم و مثل همه دفعات دیگه
سروش
ساکت شد و چیزی نگفت. ،
اما همین جواب رو از من خواهی شنید.
***
نگاهی به هیکل چاق و نسبتا قدش انداختم و
20 دلار
کف دستش را شمردم و گفتم:
_اینم برای مریم و علی و کیان و بقیه بچه ها دیوار پشت سرش و
گفتم:
حسابشون کردی.
خودت .
با اخم پول شمرد و گفت:
_نرفتی زیر آب؟ جیبتو خالی کن ببینم
دندان هایم را روی هم فشار دادم و با عصبانیت دستم را در
جیب
کت مشکی ام گذاشتم و یک ساعت و
یک آدامس و دو هزار سکه
در آوردم و روی میز گذاشتم.
خنده دار بود اما من
در جیبم بودم. من چی داشتم؟
داشتم میخندیدم
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 21. گوشه لبش را خاراندن کرد و با همون
صدای کلفت و
خش نخورده گفت
: باشه، مثل گوشواره ای که اون روز بهت دادم
درستت کرد، نه؟
به دیوار پشت سرش نگاه کردم
، در حالی که عمویم اخم کرده بود،
یکی با صدای بلند فریاد زد:
کاری نداری، می خواهم بروم.
وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن
با بغض صورتم را به هم ریختم و نگاهش کردم و
گفتم:
_برم؟
هری
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 22 با قدم هایی محکم و عصبانی از اتاق بیرون رفتم و
در را بستم
محکم لبمو جویدم با حرص و برگشتم سمت
در
و در حالی که از عصبانیت ترکیده بودم گفتم:
_تو یه گیره سیاه سوخته، زشت، بی مصرف، مفت خوار
سگت.
شرمنده جان خودت تو این
خونه خبیث
میگه… _باشه
زیاد
حرص
نخور
.
علی نزدیکتر شد و زیر نور ایستاد
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 23.
لبه ای داری که شب هم نتونستم ازش بردارم.
اخمی کردم
و گفتم:
چرا جلوتر از بقیه نیستی؟
خم شد و سنگ کوچکی از زمین برداشت و
آن را به طرف دیوار پرت کرد و با صدای کودکانه ای که سعی در
بزرگ کردنش است
، دستم را روی کلاهش گذاشتم و گفتم: گفت
:
“اصلاً به هیچ چیز اهمیت نمی دادم.”
در این سالها خیلی سعی کردم خودم را نسبت به
چیزهایی که در اطرافم می بینم
بی تفاوت نشان دهم، اما تنها چیزی
که
برایم عادی نشد، ظلمی بود که در
چند کیلومتری هشت ساله ما داشتیم.
-قدیمی ها
نه ساله بودند
و تنها مشکلشان بلند شدن از
رختخواب
برای رفتن به مدرسه بود، اما در مقابل من پسری بود
که در این سن کم نگران بود که چگونه
پول به دست بیاورد
. برای رفتن به مدرسه اما پسری نشسته
_
برو بخواب عزیزم فردا کار داریم.
سرشو از زیر دستم کشید کنار و گفت:
_باشه.
خمیازه ای کشیدم و رفتم تو اتاق و در رو باز کردم. با
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 25 با دیدن مسعود که
مثل مرجان پلاس تو اتاقم
بود
چشمامو ریز کردم و داد زدم:
صد بار نگفتم شبا اینجا نخواب؟ برو
بیرون
من دارم خوابم میبره
مسعود خوبالود پودل را روی فرش زد و گفت:
_ جیغ نزن، بپر.
چشمام رو گشاد کردم و با اخم گفتم:
_میگم بیا برو بیرون. مرجان با ناراحتی گفت:
_تو باید اینقدر ظالم باشی، میخوای دو تا رو از هم جدا کنی
یه بالش از روی دیوار برداشتم و پرتش کردم اونجا و
؟
از هم جدا کنی.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 26 گفتم:
_آره عجله کن ببرش بیرون تا
خودم مجبور نشوم.
خسته و بی حوصله که با هم از اتاق بیرون اومدم سرم رو گذاشتم
روی
بالش و چشمامو بستم و خوابیدم.
انگار یک ساعت از خوابم نگذشته بود که چشمامو باز کردم
و
به اطرافم نگاه کردم
.
بلند شو، ببند، برو سر کار، بخور و بخواب
، همین.
به ساعتی که آفتاب صبح را نشان می داد نگاه کردم
و
دستی روی صورتم گذاشتم و بلند شدم و رفتم بیرون. دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 27 ایمان
شد
با چک و لگد بچه ها را یکی یکی بیدار کرد
و زیر لب گفت: بچه ها
این کار را کرده اند. و
کفش ها و دمپایی هایشان را روی صورت های خواب آلودشان
زیبا می پوشند.» پوف
از خانه بیرون رفتم،
کنار شیر آب نشستم و بازش کردم
، با اولین مشت آبی که مثل
برق گرفتگی به صورتم خورد،
قلبم شروع به تپیدن کرد. و نفسم قطع شد سریع
آب رو بستم و
دستامو با لباسم خشک کردم
با
قیافه عجیبی داشت از دور چک میکرد و داد زد:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 28_نیاز به توهم سریع شال بپوش و یه کلاه برو با بچه ها
برو
دستش رو روی موهام خیس کرد و جوری گفت که
نشنید
:
_نگران
نباش
خاکی
. رفتم هنوز خواب بودم و
دست روی
دنبالم راه میرفتم
که یکی از دخترا اومد سمتم و گفت:
_میخوای عکستو بکشم؟
نگاهش کردم و گفتم:
_نه.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 29 چیزی نگفت و کنارم راه افتاد.
بعد از چند دقیقه به چهارراه رسیدیم
. بچه ها را یکی یکی تقسیم کردم و
یک جعبه سیگار و آدامس از
کیفم بیرون آوردم و
به کسانی دادم که
ساعت
. گذاشتمش تو کیفم و
روی زمین نشست و بچه ها را تماشا کرد. ساعت نزدیک ده بود
و گفتم: ایستاده است و به من نگاه می کند برو.
وقتی پری کیفش رو ول کرد و اومد سمتم
و
با هیجان یه تیکه کارتونی برام گرفت
و گفت:
دانلود کن
و
داد زد:
_باید ببینی.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 30 بدون توجه به آنچه به سمتم می آید سریع و بلند
– چرا چمدانت را گذاشتی و آمدی اینجا؟
به سمت بلند نکردن آنها برو
که ایمان ما را بدبخت می کند.
همانطور که کارتون در دستش بود به من نگاه کرد،
با عصبانیت
کارتون را از او گرفتم و او را به سمت میز هل دادم،
نفسی حرصی کشیدم و رفتنش را تماشا کردم.
کنترل کردم
آنقدر خودم که بدتر از این باهاش ​​حرف نزنم، کافی بود
یکی از این آشغال ها در دستان این
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 31 بچه ها
گم شود
تا خارشم کم شود.
از رفتن پری خیالم راحت شد،
کنار میز نشستم و
به عابران نگاه کردم. دختری را دیدم که هدفون داشت
.
توسط
.
_ببین قرآن این دختره من دخترم ولی
من کجا و
اون کجا خوشحاله؟
این را که گفتم و سرم را چرخاندم، ماشینی با سرعت از کنار دخترک رد شد
و
نزدیک بود به
او برخورد کند
داشتم
به این فکر می کردم که چشمم
به تابلوی دستم افتاد، دختری با موهای
پسرانه
، بینی و لب های متناسب و بینی
به اندازه گاوی
که نامتناسب کشیده شده بود و
نامم
در پایین آن نوشته شده بود. نقاشی. جالب بود با یه چیزی
ترسیدم
مثل
زغال چشم و موهامو سیاه کرد و
رمان پشت چراغ قرمز صفحه 34 بالا رو دانلود کرد حاضر شد از این طرف خیابون به اون طرف بره.
اسم من روی همان تکه زغال «پری» نوشته شده بود.
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 33. نقاشی رو دورتر بردم و گفتم: _این
نیست
او
. کتک زدن
منه.
اصلا من زیباترم هاها، فقط کمی اغراق شده است.
واقعیت این بود که
نسبت به سن و شرایطش چهره و موهای بسیار خوبی کشیده بود
. نگاهی به اطراف انداختم و
نقاشی را در کیفم گذاشتم که
صدای
بلندی
توجهم را به سمت بچه ها جلب کرد.
نگاه کردم دیدم یوسف با راننده صحبت می کند.
او در مورد ماشین های
مدل ماشین مدل
بالا مشکی صحبت می کند
یا برای تمیز کردن شیشه های ماشینش، اگرچه رانندگان
اکثرا هستند
حتی
صاحب ماشین هم
دومی را دوست ندارد.
راننده پشت فرمان نشسته بود و با عصبانیت سر
یوسف فریاد زد
: بابا شیشه جلو رو خراب کردی. فریاد زد
:
بدهکار من هستی؟” برو عزیزم
برو
بهشون رسیدم و دهنم رو باز کردم که حرف بزنم.یوسف
با
ناراحتی گفت:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 35_پولمو بده حق داره یتیم بخوره نه؟
راننده که مرد جوانی بود
عینک آفتابی زده بود و من نمی توانستم صورتش را
خوب ببینم
، نگاهش کردم
و
خواستم
لبخند بزنم
، باغداران
آمدم دوباره صحبت کنم که باد آمد و
گفتم: از
سرم
افتاد و متاسفانه به جمع روسری های گمشده پیوستم
ادامه دادم
همچنان که داشتم شالم را درست می کردم، گفتم:
_صبر کن…
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 36 یوسف داد زد:
_آقا پولمو بده وگرنه لاستیک ماشینت رو پنچر میکنم.
راننده که اومد حرف بزنه عصبانی شدم و داد زدم:
_دو دقیقه ساکت میشی من دوباره حرف میزنم.
پسر عینکش رو از چشماش برداشت و
روی
موهاش گذاشت و با لبخند تمسخر آمیزی گفت:
_چی میگی کوچولو؟
اخمی کردم و برای تلافی گفتم:
_پدر پول رو به این بچه بده.
پسرک نگاهی به گوشیش انداخت و
دکمه بغلش را فشار داد و
انداخت جلوی داشبورد ماشین و بعد
به شیشه اشاره کرد و
رمان پشت چراغ قرمز را دانلود کرد صفحه 37_ شیشه ماشینم که خاک باشد چه بلایی سرش می آید
؟
با دستانم روی سینه ام ایستاد و گفت: _
تحت تاثیر
مهربانی یک پسر کارگر قرار گرفتم.
نگاهی به یوسف انداختم و گفتم:
_ پول رو خودم بهت میدم.
به چراغ راهنمایی که سبز شد نگاه کردم و گفتم:
_به نظرم باید یه قدم دیگه تو راه پس
انداز برداری
بری تا جریمه نشی.
لبخندی زد و گفت:
تو در محدوده من نیستی بچه.
وقتی می خواستم جوابش را بدهم، از روی
داشبورد
صفحه 38 رمان پشت چراغ قرمز
یک دسته اسکناس برداشت و انداخت توی صورتم
.
عینکش را روی
چشمانش گذاشت و گفت:
این پول عینکم را تمیز می کنم.
و گاز گرفت و رفت.
همه بچه ها سریع دورم جمع شدند و مشغول
برداشتن
اسکناس ها از روی زمین بودند،
من هم همین حالت را داشتم و
با دستان مشت کرده به آسفالت خیابان خیره شده
بودم ،
انداختن آن پول به صورتم
از هزار سیلی بدتر
بود . .
داشتم به دست بچه ها نگاه می کردم فکر می کردم غرور شکسته ام را از
روی زمین
برمی دارند
، مریم با خوشحالی فریاد زد:
_پولدار شدیم، پولدار شدیم.
دیگر صدایی نمیشنیدم فقط سعی میکردم با قدرت زیاد
گریه ام را کنترل کنم
تا کسی متوجه نشود کنترل کنم
، نمیدانم چند دقیقه آنجا ایستادم، میخواستم
بمیرم…
یوسف گفت:
پول را از بچه ها جمع کردم، گریه نکنید.
پری کنارم نشست و گفت:
گریه نکن منم دارم گریه میکنم.صدای گريه مو نتونستم پنهون کنم و بلند بلند زدم زير گريه
و گفتم: _عوضی پولشو به رخ من ميکشه… پولشو تو صورت من ميکوبه… پولشو… خدايا چرا من اومدم توی اين دنيا؟ خدايا
هدفت از خلقت من چی بود؟ همه مردم بهم نگاه ميکردن و حتی دوتا خانم برای
دلداری دادن من سر مسئله ای که نميدونستن چيه نزديکم
اومدن که توجهی بهشون نکردم و اونجا رو ترک کردم. مرجان همونطور که تخم مرغ هارو يکی يکی توی ماهيتابه
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 41ميشکست گفت: _حالا همچين گريه ميکنه انگار تو قصر خرم سلطان
بزرگ شده، از خداتم باشه انقدر پول بهت داده، بقيه چطوری رفتار ميکنن باهات؟ رو سرشون حلوا حلوات ميکنن؟ هرچقدر سعی می کردم اشکام بند نميومد، اخم ميکردم به آسمون و زمين نگاه ميکردم اما ديدم خير بند اومدنی نيست که نيست، هميشه همينطوری بودم گريه نميکردم وقتی هم که ميکردم اندازه کل اين چند وقته اشک ميريختم ، با
سر آستين لباسم اشکامو پاک کردم و سعی کردم با اخم کردن
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 42جلوشوبگيرم، تو همين حين بود که کامی وارد اتاق شد و بدون در
اوردن کفشاش کنار پيک نيکی که مرجان داشت روش غذا
درست ميکرد نشست و گفت: _همش تخم مرغ، کی ميشه از اين زندگی نکبتی خلاص
شيم.
مرجان بهش چشم غره ای رفتو گفت: _همينم اگه نبود از گشنگی ميمرديم فکر کردی اين
ايمان دلش برای ما ميسوزه؟ بی حوصله گفت:
_تو يکی ولمون کن ديگه سکوت منو که ديد دستی به چشای هميشه
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 43قرمزش کشيد، نيم
خيز شد و گفت:
_ساکتی نياز شونه هامو انداختم بالا و زير لب گفتم: _چی بگم؟
يهو نشست روی دوتا پاشو گفت: _چرا صورتت زخم شده؟ دستی به گونه ام کشيدم و با احساس سوزشش يادم اومد چرا اينطوری شده، تصوير اسکناسای تا نخورده و پرت شدنش
توی صورتم و زخم سطحی گونه ام… _ميگم چرا زخم شده ؟ با لب و لوچه آويزون گفتم: _با پول.گوشه لبشو خاروند و گفت:
دانلود رمان پشت چراغ قرمز صفحه 44

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان پشت چراغ قرمز»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.