درباره دختری شیطونیه که عاشق پسر عموش میشه . از قضا پسر عموش استاد درسای دانشگاشه و …
دانلود رمان کی گفته من شیطونم
- بدون دیدگاه
- 2,270 بازدید
- نویسنده : شادی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 661
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : شادی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 661
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان کی گفته من شیطونم
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان کی گفته من شیطونم
ادامه ...
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم
پتو را پوشاندم، گوشهی تخت نشستم، شکمم را فشار دادم، چرا حالا؟
من ساعت را تنظیم کرده بودم …
میخواستم نقشهام رو اجرا کنم
رفتم دستشویی و صورتم رو شستم دیشب تا نیمهشب تو یه فیلم دیدم
به همین دلیل بود که چشمانم متورم بودند
این دیگه چه جور فیلمی – ه؟ … من تا صبح خوابهای بد میدیدم
من یک کت آبی تیره پوشیده بودم و نمیدانم چرا آنها به این چیزها اهمیت نمیدهند.
… یه ردای درخشان تو دانشگاه بپوش
وقتی آماده شدم رفتم سمت میز توالت
یک خط باریک با این ریمل باریک کشیدم … همان میمون از طرف پلکان …
از پلهها پایین رفتم …
مامان و بابا داشتن صبحانه توی آشپزخونه میخوردند
با صدای بلندی سلامش کردم که یه متر پرید روش
بابا، مریضی، داری اینجوری سلام و احوال پرسی میکنی؟ سکته کردم
…
نترس بابا تو تا نوهام رو نبینی سکته نمیکنی البته هر وقت که خواستی
اگر میخواهی سکته کنی، اول به من بگو.
میخوام یه لباس مشکی بخرم … مامانت هم همین طوره، من مامان و بابام رو دوست دارم
به مین جهت است که همواره با آنان شوخی میکنم
مامان زد تو صورتش
هیچ شرمی نداری این کلمات یعنی چی؟
رفتم جلو و صورت مامان رو بوسیدم
خدای من داشتم شوخی میکردم
خیلی خوبه … صورتم رو قرمز کردی
مامان، من خجالت نکشیدم دریا کجاست؟ … کسی که برای این بازی شرمآور انتخاب شد
این تو رو نمیکشه اگه من جای تو بودم، ما رو تنها میذاشتی
… برم تو خیابون
– خجالت بکش دختر، این حرفها چیه … – چرا میخوای به این زودی بری؟
دانشگاه؟
از فکر نقشهای که میخواستم بکشم خندیدم …
من کاری ندارم باید زود برم
ساحل زودهار اگه زودتر بیای مهمون داریم
پدر عزیزم! شما را به خدا من محیط جذاب دانشگاه را ترک خواهم گفت و به خانه باز خواهم گشت.
…
اگه میتونستم زود میومدم خداحافظ
بند کفشام رو بستم و رفتم توی حیاط
خانم ساب ری به باغچهها آب میداد، میخواستم شلنگ و آب را ببرم
… همچنین باز کردم
من همیشه به سابینیایی کوهانیس زنگ میزدم
خانم سازی؟ به محض اینکه برگشت لوله رو گرفتم تو صورتش
… من بلند خندیدم
حالا نمیداند چه فحشهایی به من میدهد …
دخترم، باید باهات چیکار کنم؟ ببین، لباسای من خیسن
من به خاطر تو دارم دیوانه میشوم.
… رفتم و دوتا آمپول زدم
با خنده گفتم:
چرا سبزیجات، خانم؟
نه بخاطر اینکه سرما خوردم تو دیروز به من لطف کردی
… تو به همون دلیلی انداختیش توی استخر
این حق تو بود که نیومدی و در مورد کار من با مامانم حرف بزنی
…
ایستادم تا ببینم او میخواهد چه بگوید، به سرعت سوار اتومبیل شدم و به سمت در رفتم.
دانشگاه
ماشینرو پارک کردم و رفتم سمت ورودی
… اوه، واو، دوباره گیر افتادن
… خواهرم، موهات رو بذار
… یه دسته از موهام رو گذاشتم توی
حالا می خوام داد بزنم، عمو یگار …
، به محض اینکه وارد شدم … موهام رو دوباره
همه دانشجویان دانشگاه من مرا به عنوان شانتتون، مخصوصا گو زه، میدانستند …
من به آنها دلبستگی خاصی دارم … به کلاس رفتم و هنوز کسی نیامده بود …
خوب کردی خانم “هیل”، چطوری سر وقت اومدی؟
در کلاس را بستم تا آسوده باشم …
صندلی چای خوری را از زیر میز به سمت خودم کشیدم …
… یه بسته آدامس از کیفم در آوردم
آن را یکی یکی در دهانم گذاشتم …
من به صندلی چسبیدم تا مشخص نباشه
صندلی را سر جایش میگذارم …
کوتوله پیر و چاق حالا داری بهم علامت پایین میدی
… این چیزیه که اون رو خوشحال کرد
خانم شما برای این موضوع ۵ امتیاز کمتر از امتیاز اصلیتون دارید
… من
خب، حالا من ۷۱ سالم بود … رو روزنامه خودم، ولی دیگه هیچی
اکنون همه کس او را مسخره میکنند و حال و روز او طوری است که نمره پایین نمیگیرد …
آمدم و روی صندلی نشستم …
کم کم دانشجویان به کلاس میآیند، هر پسری که میآید، تو به من چشمک میزنی
آری
… پسرا یه جورایی از من میترسن
همین کافی بود که آنها اشتباه کنند، من برای آنها دردسر درست میکردم
… اونا داشتن می افتادن … وقتی “مریم” اومد، من دستش رو تکون دادم
سلام علیکم گل، حالت چطوره؟
ممنون، من آدم بدی نیستم
چرا انقدر ساکتی؟ به چی فکر میکنی؟
. چیزی نیست بابا، تو هم منحرف شدی چرا “مریم” یه معلم نشد؟
اتفاقی که الان افتاد تو نمیخواستی که اون عصبی باشه
… “به خودت زحمت نده” مریم
داشتم باهاش صحبت میکردم وقتی که یه مرد جوون خیلی خوشتیپ اومد
همه فکر میکردن اون یه دانش آموزه ولی اون یه پروفسور بود! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !!
خب اون معلم قبلی چی؟
اوه، نه، اون الان نشسته
… باید روی سرم چیکار کنم
همه داشتن در مورد معلم جدید حرف میزدن
اون یه کت شلوار آبی با یه کت شلوار آبی پوشیده بود
بابای خوشتیپ … بابای خوشتیپ … بابای خوب … بابای حلال … پدر کوچولو
… رایسن “از لباسی که پوشیده بودی”
… مشخصه که تو یه بچه پولدار داری
با صدای بلند و مردانه گفت:
… ساکت، چی شده
همه ساکت شدند.
… دخترایی که بیهوش بودن هیچ غباری روی تو نمیبینن
… خب، حالا دیگه کلاس پر از پسره
این نیمسال، من با تو کلاس دارم یه اتفاقی برای معلم قبلیت افتاده
من به جای آنها آمدم …
یکی از دختران اهل پرو گفت:
به محض اینکه اون نیومد تو جای اون بودی خب، نمیخوای که خودت معلم بشی
آشنا شدی؟
اگه آروم باشین، چرا … من نوکر دکتر عزیزان عزیزان هستم، من خوشحالم
که این ترم در خدمت شما هستم میتونی بهم بگی چند سالته؟
فکر نمیکنم ربطی به تو داشته باشه
… چقدر خشن
خدا به خاطر دوست دخترت بهت برکت بده
… تو شبیه یه دختر ۷۱ ساله هستی
چی شده؟ از حالا به بعد بهت می گم که سرت شلوغ است یا دلت میخواهد
به کلاس من مسخره کنید از این به بعد
میگم این ترمت رو رد کردی، فهمیدی؟
بنشین بابا، حال و حوصله نداریم، مثل این است که باران اول به کلاس آمده باشد …
از دور، میتوانستید ببینید که چشمانش میدرخشید.
باید بروم از نزدیک ببینم زنی آن طرف هست یا نه …
رفت و روی صندلی نشست، اوه نه …
… گرد و خاک رو سرم بود … اون اسمها رو از روی لیست خونده بود
… اسم من خیلی کوچیکه اون تمرکز کرده، اوه نه، این یعنی اون فهمیده
خدا داره منو با “جوردن” از خونه میندازه بیرون
… واو، میدونی، من بودم
… رفتم سر میز و
ادامه بده ارباب
آه، چشم او همان طور که دریا میگوید، چشمان یک سگ را دارد …
پدر سوخته چه لبها دارد … حال همسرش چطور است …
… گرد و خاک روی سرت یه حلقه توی ساحله
اگه دید که تو نمیتونی تمومش کنی میتونه بهت بگه چرا این کارو کرد
با آرامش گفتم:
چیکار داری میکنی ارباب؟ چی؟
میخوای بگی که آدامس رو ترک نکردی
کاش زمین دهان باز میکرد و من به آنجا میرفتم
پروفسور چی داری میگی؟ آداماس “چیه؟”
منظورت اینه که این دیگه به تو ربطی نداره؟
… نه، کی گفته
وقتی روی صندلی نشستم از حالت چهرهات معلوم بود
… هاون “رفت بالا”
… پروفسور من
نذاشت حرف بزنم از جلسه بعدی به کلاس من نمیاد
خدایا، این نیمسال آخر چیه دیگه باید اشتباه کنم؟
ارباب خواهش میکنم
حرف نزنید، قربان، بگید که من این لباس رو تازه خریدم
من اون زمان یه دختر ۶ ساله بودم
… تو سال رو
منظورت اینه که نذاشتی بیام؟
خانم، دارم بهتون میگم که از جلسه بعدی به کلاس من نیا
… به خاطر تو غرورم رو بشکنم
نذار چیزی که خیلی گرونه بره به جهنم
چشمانش گرد شد …
من از نگاه او خندهام گرفت، فکر میکنم یک نفر قبلا هم با او همین حرف را زده است.
نه …
وقتی رفتم گفتم: در را محکم بستم …
داشتم تو راهرو میخندیدم که موبایلم زنگ خورد
بله مامان
اگه میخوای بیای ساحل دو کیلو سبزی بخر
مامان دارم میرم مغازه سبزیجات اینجوری
سهیل “، همون موقع که گفتم” – … زود بیاین، مهمونا اومدن –
اوه خدا او به دریا رفت نامزد من بدبخت است باید سبزی بخرم …
جلوی یه مغازه سبزیجات ترمز کردم و ماشینم رو پارک کردم
رفتم سوپر مارکت
ماشا الله، این مردم میخواهند با نگاه کردن به آنها غذا بخورند …
خوب، من که لباس تنگ نپوشیدم! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !
کسی که سبزیجات میفروخت یه پسر جوان بود
عزیزم، چی میخواستی؟
لطفا دوتا ماهی از سبزیجات
البته
سرم را روی پای آنون گذاشتم تا سبزیها را آماده کنم و آنها را در روزنامه بپیچم …
یالا، خانم
قیمتش چنده؟
تو نمیخوای پول بدی فقط شماره منو بگیر
میترسم با شما دوست باشم.
ریاضی حل کنید قربان میخوام وقتی که اون قیمت رو بهم گفت به “دودا” زنگ بزنم
وقتی در نور قرمز ترمز کردم، ماشینی به من بوق زد.
من با لبخند اون پسر رو زدم که باعث آب دهنش شد
به او چشمک زدم
نفسم بند آمد تا اینکه شماره را به من داد.
من آهنگ رو افزایش دادم تا آخرین شماره
با کنترل از راه دور در را باز کردم و اتومبیل را پارک کردم.
یک اتومبیل سیاه بنتز توقف کرده بود. وای، مهمون های درجه یک بدون اطلاع من اومدن خونه ما
طبق معمول دکمهام را باز کردم و قسمت بالای آن سیاه بود.
این بدن من بود،
در را باز کردم و داخل شدم …
وقتی وارد راهرو شدم صدایی شنیدم
… صدای پدر با یه مرد دیگه میاد
با صدای بلند سلام و احوال پرسی کردم.
سلام
مرد برخاست
سلام عزیزم
واو، چه بچه خوبی جلوی پدرم
سلام
حالت چطوره، عمو جان؟ تو چقدر بزرگی، من اصلا این طوری فکر نمیکردم.
تو برای خودت زن شدهای
عمو چه میگوید؟
پدر دید که من با تعجب به او نگاه میکنم.
رفته خارج و نام خانوادگیش را عوض کرده است.
متاسفم دایی جون که من شمارو ندیدم
لطفا عزیزم این حق رو داری که منو
با اجازه من برو سبزیجات رو به آشپزخونه بده
به هیچ وجه به پدرش شباهت نداشت از روی لباسهایش معلوم بود که تازه استجا اومده رفتم تو اشپزخونه …
مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه – وای ساحل سلام قربونت برم خوبی ؟؟؟؟ این ها کلان مشکل دارن ها …
– سلام
مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت : – مریم ٰ؛ ساحل بزرگ شده ؟ تو خیلی کوچلو بود دیدیش ؟ – اره حیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته ؟ – دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم – نه عزیزم شوخی کردم حالا این ها میخوان خاله بازی کنند با هم سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا تو … صدای حرف یه پسر میومد اخ جون یعنی پسر دارن ایول … رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود ای جانم چه هیکلی دارهچه قدر صداش اشناست یه سرفه کردم که برگرده همین که برگشت چشم ها 6تاشد – تو این جا چی کاری میکنی؟چشم های اونم گرد شده بود – تو … تو … این جا چی کار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این اینجا چی کار میکنه …. – ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم – خونه ی شماست یعنی تو ساحلی ؟ – په نه په حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد ؟ با شیطنت گفت :
– با اجازه من پسر عموتون هستم – نه …. دروغ میگی ؟ – دوست داری باور نکن … یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه … – میشه برید کنار میخوام برم – بفرماAد نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم …
وای نره به مامان بگه من چی کار کردم …. مانتوم رو دراوردم میخواستم با همون تاپ برم پاAن که گفتم ولش کن حوصله ی نگاه های بابا رو نداشتم
به دریا اس دادم – کجایی ؟ یه فقط خجالت نکشی ها- کوفت بگیری دریا یه بلیز استین بلند طوسی با شلوار لی پوشیدم …. موهام رو هم محکم با کش بستم …یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم ..موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود …
همگی سر میز نشسته بودن ….. چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو …
یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ارمان … همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد ه… ان قدر از پسر های مغرور بدم میاد
مامانم رو که به ارمان و گفت : – پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش… غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره یه نگاهی به من کرد … – یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو – اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره چشم ها م گرد شد …
این مامانم ها چه حرف هایی میزنه ……. بازجای شکرش باقیه که از من حرفی نزد … نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ارمان و فرزاد هم نشستن به فیلم دیدن
– دریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد باز ی- بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره – حالایه فقط تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها- عزیزم گفتم مواظب باشی … – درد به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من 5سال ازت بزرگ ترم ها با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم : – دریا این ها برای چی اومدن ؟ – برای کار ارمان ؛ ارمان قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن – اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها – هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه
با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند .. – ساحل جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن – مامان به این دریا بگو من حوصله ندارم – بیا برو ان قدر حرف نزن اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم … صبری خانم چای ها رو گذاشت تو سینی داد دستم… بردم تو هال … اول به فرزاد تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی- بفرماAد؟؟ یه نگاهی به چشم هام کرد و گفت :
– من نمیخورم کوفت خوب از اول بگو چرا عین دیو دو سر نگاه میکنی … بالا هم بردم برای بابا و عمو … شب موقع خواب به این فکر میکردم که جوری میتونم ارمان رو راضی کنم
که این ترم اخر رو با خیال راحت پاس کنم از خواب که بیدار شدم سریع رفتم پاAن که کلاسم دیر نشه .-.. سلام عمو برگشت به طرفم ..
– سلام گل دختر خوبی عزیزم ؟ – ممنون عمو جون اما ارمان جوابم رو نداد به جهنم …
صبحونه که تا اخر خوردم رفتم بالا لباس هامو عوض کنم .. در اتاق باز شد
– دریا باز تو بدون در اومدی تو ؟ – دلم میخواد اتاق خواهرمه اتاق تو که نیست – شاید من دلم بخواد دوست پسرم رو بیارم تو اتاقم تو همین طوری عین
خر میای تو – خیلی بی ادبی ساحل ..
– شما لطف دارید زود حرفت رو بزن میخوام برم دیرم شده – امروز بعد ظهر میخوام با فرزاد برم لباس عروسی بگیریم تو هم میای ؟
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر