درباره رابطه عاشقانه آروشا و ایمان یه دختر و پسر دانشجو که آروشا یه دختر شیطون و ایمان یه پسر بچه مثبته که …
دانلود رمان جانان من
- 6 دیدگاه
- 4,826 بازدید
- مشخصات
- باکس دانلود
دانلود رمان جانان من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان جانان من
ادامه ...
از کافه تریا ی دانشگاه بیرون رفتم و به هایثاککوت رفتم.
من زیر لب چیزی میگفتم و مثل همیشه گریه میکردم که به قلب خود ایمان داشته باشم.
من ذوق و شوق بسیار به خرج دادم. هیچ راه ندارد که آن بچه مثبت و مهربان با نیم تنه من از اینجا برود و من تاسف بخورم.
میخواست به هر نحوی که ممکن بود زهر مرا روی او بریزد.
به آن نگاه کن.
که ته ریش داشت
وقتی لبخند مرا دید،
همه این حرفها از دهان روزنامهها شنیده میشد.
وقتی داشتم به اون پسر مثبت همسایه – مون فکر میکردم
وقتی دست من دور جلیقه من بود محکم به سینهاش ضربه زدم
من مشتاقانه گفتم:
بذار برم. سعی کردم خودمو با “هتروپین” به عقب بکشم
با کاری که من کردم، کلماتش در دهانش ماند و به سرعت مرا رها کرد.
خودش را جمع و جور کرد
به فارشینگ لبخند زدم که در قسمت مسکن جمع شده بود.
من به نیولس نگاه کردم و ظاهر شدم.
شنیدم که “فارشینگ” میگفت
تو چی به من گفتی؟
به آرامی به سمتش خم شدم و گفتم:
به جایی رسیدم که نباید میرفتم
با انگشت اشاره او را به طرف خود گرفتم و تکان دادم و گفتم:
گوش کن ببین چی می گم بچه دهاتی احمق
من مثل دخترهای اطرافت نیستم که تو عاشقش میشی
تو اونا رو پاک میکنی و …
زندگی من
از طرف دی گه شریک شدن ما خیلی آسونه.
که این طور!
رنگ صورت فارشیدها از شدت درد و عصبانیت قرمز شده بود من درد رو میشناسم
از روی قصد و نیت است، اما من به این فکر نبودم.
دهانم را باز کردم و به او لبخند زدم.
کاش می تونستم مصیبتی بدتر از کمی غم و اندوه رو به ایمان بیارم.
یه ذره بیا پایین
برگشتم به فارشیدئو و از همان راهی که آمده بودم برگشتم.
امروز اولین روز ترم جدید بود و من نمیخواستم از آن دسته آدمهایی باشم
وقتی به کلاس رسیدم مستقیم به طرف سر رفتم و کمتر از چند ثانیه بعد او مرا ترک کرد.
او نشست و با شور و هیجان گفت: در کلاسهایی که پیش از این بودی خبرهایی برایت دارم.
به شعار شاد او لبخند زدم.
گاهی چندان به انرژی او حسادت میکردم که با اینکه خودش یکی از آنها بود،
چندتا از دوستای رام و پیلم بودن
کسی که به خاطر پول و ماشین با من دوست نشود، و همین طور به خاطر خودم.
ما کجا بودیم؟
سری تکان دادم و منتظر او شدم.
راهه با شور و شوق ادامه داد:
شنیدم که آخرین بچهها توی “لاوسان” یه مهمونی راه انداختن
و شما احتمالا یه فرشته خیابونی
تو رو دعوت میکنم عزیزم منو با خودت نبر
به صدای تهدید آمیز او خندیدم
در واقع، سال آخریا چندان به این مهمانی نمیرفتند و از همه دعوت نمیکردند.
اما من هیچ کس نبودم. شک نداشتم که نخستین وسیله خود من هستم.
پیش از آنکه بتوانم به این سوال جواب بدهم، کلاس باز شد و یک دستم را به سوی آن دراز کردم.
در عرض کمتر از یک ثانیه این کلاس مثل بمبی منفجر شد
که این طور!
زندگی من
چه برسه به شریک شدن
که این طور!
صدای ری بین را شنیدم که میگفت:
جووانو “، عجب پسر بچهای”
به تور دخترانی نگاه کردم که با یکدیگر گپ میزدند،
آنها رفتند.
با تاسف سرم را تکان دادم. پسر یک لحظه به دور و بر کلاس نگاه کرد و به بچهها در وسط کلاس رو کرد.
از جا برخاست و با صدای بلند گفت: ورسای.
سلام، اسم من سواره و …
دهانم مثل ماهی از آب بیرون زده بود و دومین ضربه به من بود.
به درون.
اون بچه مثبت اونجا چیکار میکرد؟ اینجا یک نمایش عمومی حقوق
برای لحظهای چشمهایم را بستم. من اشتباه نکرده بودم.
همان نگاه زیر پیراهن شطرنجی مردانه و آن شلوار سیاه
پارچههای مصنوعی
من خیلی سریع خودم رو جمع و جور کردم
با خودم فکر کردم خدا منو خیلی دوست داره.
برو پیش من
حالا که هر دو در یک کلاس بودیم، میتوانستم او را بیشتر آزار دهم
صدای هیجان زده ری بین گوشم را با آن صدای وحشتناک گرفت:
وای، آورو، چه عالی! یکی از دیگری سخاوتمندانهتر است … تابلوهای گرگنشان را نگاه کن! خیلی خوشحالم.
محاله
آشا به من گفت … سهراب یه ریش ابتیه … این برای شماست
آنگاه چشمکی به من زد
من به آهنگ صدای او خندیدم.
حالا چرا این همه چیز رو به من میدی؟
که این طور!
زندگی من
شریک شدن ۶۵.
که این طور!
بچهها از روی پاروی، نام خانوادگی او را صدا زدند: بسیار خوب،
سرگرم به خاطر آوردن نام و نشان خانوادگی خودش بود.
به دخترها نگاه نکرد و برای لحظهای در چهره پسرها دقیق شد.
من دقیقا همان چیزی را میخواستم بگویم که انتظارش را داشتم! من به این آدم متظاهر و متظاهرانه ای که میخواهد بگوید خندیدم
هنگامی که دعوت از طرف راهوها به دستم رسید، او چشمکی زد و از آنجا دور شد.
لوندی گفت
من پروفسور “ریولککت” هستم، ۲۰ سال پیر و مجرد از “ترانل”
همه به جز آن مرد نگاه میکردند.
حتی برای یک لحظه که با دهان باز به سهراب خیره شد، یکه خوردم.
از کنارش گذشتم و چند ثانیه بیشتر از حد معمول کلاس به او خیره شدم.
در این زمان، ناقوس دادگاه از خنده منفجر شد و مردم همیشه جلوی صحنه دادگاه قرار میگیرند.
در اوج لذت بردن از طعم بد غذای هواپیما
از هر طرف کلاس صدائی به گوش میرسید و صدای خنده کودکان به گوش میرسید.
دریافت شد
تو رو قبلا مجرد دیده بودم
عشق من، تور ماهیگیری تو توریسته، خواهر من، آن را عوض کن.
اگر وضعیت شما خوب باشد، یک ماشین خانه دنبالم میآید.
من برای جامعه انسانی فداکاری میکنم
بگو ببینم، ازدواج چه شد، دختر، بی ازدواج، من در قبرم خشک کن …
که این طور!
زندگی من
از طرف دیگه شریک و شریک شدن
که این طور!
برای لحظهای به صورت گیج چای خوری خیره شدم و حتی خندیدم.
تصویر
هنوز دستاری بر سر داشت و روبند ضخیمی تمام صورتش را پوشانده بود.
قلم بر سر میز فرود آمد.
در آخر کار طاقت نیاورد و با صدای بلند گفت: چه احمق!
لحن صدای او تمام کلاس را وادار به سکوت کرد.
من مطمئنم که اشتباه نمیکنم این کلاس وکالت است
آل. تی.
یا به کلاس کودکان
شاید لحن صدایش چیزی را از کسی بروز نمیداد.
او یک لحظه ساکت ماند، و بعد گفت: لا او مد دال و گفت:
نفر بعدی
حالا نوبت من بود. مطمئن بودم که او مثل دیگران به من نگاه نمیکند.
او تقلید کرد: برخلاف انتظار من سر بلند کرد و چشمانش با نگاه ای پر از معدن افتاد
در آن جا قفل بود.
هر دوی ما با تعجب به هم نگاه کردیم.
به خاطر حضور من در کلاسش و نیز به خاطر این که اسمم را صدا میزند،
به زانو در خواهد آمد،
من زودتر به هوش آمدم و به او حالتی از بدجنسی و شیطنت دادم.
اون همچنین
عذرخواهی که زیر لب گفت مرا به خنده انداخت.
فورا سرش را پایین انداخت و دیگران هم شروع کردند به گفتن اسامی آنها و …
که این طور!
اثر چاییدن از مناظر بدیع کتاب،
زندگی من
از طرف دیگه شریک زندگیم
که این طور!
وقتی آخرین نفر هم نام او را صدا زد، استاد روزنامه را روی میز انداخت و کتابی از او گرفت و بعد از معرفی کتابی که باید آماده میکردیم.
او برای اولین بار به توضیح و تفسیر پرداخته بود:
او چنان جدی بود که همه بدون گفتن کلمهای به او گوش میدادند
نقشه اون بود
صدای بلند و مردانه او در تمام کلاس طنین انداخت و او را به باد فحش و ناسزا گرفت.
بابا خیلی دلش میخواست
بعد از یه مدت، من خیلی عذر خواهی کردم
به اطراف توده نگاه کردم و چیزی پیدا نکردم.
همیشه
یک تکه کاغذ از کیفم بیرون آوردم و مشغول کشیدن کاریکاتوری از یکی از بچهها شدم.
پشت دری کمین کرده بود و دختری را دید که باسن لخت و هیکل گنده داشت.
که این طور!
آنقدر سرگرم نقاشی خود بودم که متوجه نشدم
من خودم اومدم که ملافهات رو از زیر دستم خارج کنم
نگاهی به آن مرد قهوهچی انداختم و او نگاه کوتاهی به من انداخت.
او روزنامه را به گوشهای پرت کرد و گفت: هیچ وقت، وقتی لبخند زدنم را دید و نگاه عصبانی او لحظهای روی من قفل شد.
رنگ چشمهایش سرخ شد.
چین گوشههای چشمان سیاهش را غلتید.
از آن پس، از آن اوکالیکها که من از آنها نفرت دارم،
همچنان که خم میشد کاغذ را در دستش مچاله کرد
اون گفت که
تو رو از کلاسهام اخراج میکنم خواهش میکنم
در یک لحظه از دیدار ناگهانی او یکه خوردم
سوزی داشت اخلاق من رو زیر و رو میکرد
صدای اعتراض عمامه از گوشم بلند شد و گفت:
و حرفهای
من اجازه ندادم جملهاش را تمام کند و غرورم را بیش از این جریحهدار سازد
با یک چشم اشک بار به او نگاه کردم و او متوجه شد که مشکلی با من دارد.
اثر چاییدن از مناظر بدیع کتاب،
زندگی من
از طرف دیگه، شریک ۹ترک
که این طور!
خشم خود را پنهان کردم و از پشت میز برخاستم.
خیلی آرام و بدون توجه به نگاههای خیره دیگران، کیفم را جمع کردم
رفتم پیش معلمی که دم در منتظر بود.
در فاصله کوتاهی از آنجا جلوی او ایستادم.
به وی آن را استشمام کردم.
مزه بدی نبود عطر خیلی خوب بود
یک لحظه نگاه خیره و درخشان چوبانی از این فاصلهی کوتاه، بر صورتم ثابت ماند.
در اون لحظه، میدونستم که خپل هستم
در چراغقوه دادم.
خیلی زود چشمانش را از من برداشت و من به دیوار سفید جلوی خودم نگاه کردم و نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
6 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان جانان من»
کسی پی دی اف این رمان رو نداره
همون اروشا و ایمان؟
اره پی دی اف داری؟
ای کاش رایگان بزارید رمان
سلام خواستم اشتراک بخرم پول از حسابم کم کرد ولی چیزی دانلود نشد؟؟
درود
ما سایت اشتراکی نیستم ولی اگر پرداخت کردید برای هر رمانی و نتونستید دانلود کنید با پشتیبانی در ارتباط باشید ( https://nvel.ir/contact )