درباره دختری به نام نیهانه که میخواد پسر داییش رو عاشق خودش کنه که …
دانلود رمان حس ممنوعه
- بدون دیدگاه
- 3,369 بازدید
- نویسنده : مبینا.م
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1058
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : مبینا.م
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1058
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان حس ممنوعه
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان حس ممنوعه
ادامه ...
بخش اول
حوله را دور خودم پیچیدم و بیرون آمدم.
با دیدن “هیت”، من جلوی خودم نشستم و
قدمی به عقب برداشت و حوله را بیشتر دور من پیچید.
نگاهش روی تکتک قسمتهای بدنم بود.
چشمهایش مرا ناتوان کرد و بدنم داشت بنفش میشد، این مرد
باعث تمام بدبختیهای من شد
نمیخواستم وحشت مرا درک کند.
اگر میدانستی، بیش از حالا بدبخت بودم!
حریصانه گفتم:
اینجا چیکار میکنی؟
خندید و گفت:
چرا عصبی هستی؟ عمهام گفت که میرود بیرون و تا فردا بر نمیگردد.
اومدم بهت بگم
این؟
میدانستم که در پس این سخنان چه بود که
خیلی راحت حرف میزد! با فکر تنها بودن با هوس و ترس تمام وجودم را فرا گرفت.
من دیگر این شکنجه را نمیخواستم!
دیگر سکوت نمیخواستم!
با دندانهای به هم فشرده گفتم:
یک بار به تو گفتم برو بیرون، از من خجالت نکش …
با صدای بلند گفتم
من از تو بدم میآید.
با نگرانی گفت:
اعصاب مرا خرد نکنید …
انگار وضعم را فراموش کردهام.
! من لخت جلوش ایستادم و فقط با یه حوله
از طرز نگاه کردنش به تمام بدنم متنفر بودم.
حوله را بیشتر دور خودم پیچیدم و او با عصبانیت گفت:
شما برای من که در همه جا شما را میدیدم، لباس میپوشید..
من با حرص و ولع زیادی غریدم:
… منظورت اینه که … شبها منتظرم باش
در
…
اتاقت باید مثل دفعه قبل قفل باشه
تو
بفهم
! چی؟ ! انجامش بده
! جنده
خندهکنان گفت: این پیراهن قرمز را هم بپوش.
میدونی، دارم ضعف میکنم اگه تو بپوشیش
پس از گفتن آن از اتاق بیرون رفت.
شب بود و
با تردید نگاه میکردم.
با لباس خواب قرمز جلوی در اتاقم که روی تخت بود …
آخرین باری که کتک خورد یادم نمیاد … اون منو شکست داد
پس از اینکه لباس از تن بدر آوردم و از فرمان سرپیچی کردم
لعنت … چه جور آدمی عاشق کسی شده که مثل خواهرش است!
مجبور شدم لباسم را محکم ببندم، طول آن کمی پایینتر از کمر من بود،
و تور بود …
موهایم را باز کردم و شانه زدم و به صورتم زدم، رژ لبم روی صورتم بود.
لبهایم لبهای من است … چون عواقب سرپیچی از این امر را میدانستم.
! که اسمشو گذاشتن پسر خاله
دستگیره در چرخید
… به تکتک اعضای بدنم نفوذ کرده بود
دوباره، یک احساس بد دیگر!
احساس گناه میکردم
وقتی مرا دید چشمانش برق زد.
در را بست و نزدیکتر آمد.
او کنار من ایستاد و از سر تا پا به من نگاه کرد. صورتش را مانند خودش به صورت من نزدیک کرد
نفس گرم به صورتم میخورد …
با صدایی ضعیف گفت:
تو همیشه … عزیزم …
صورتم را در حالتی قرار دادم که انگار چند تا بودند.
خیلی دوست داشتم
با هر دو طرف صورتم را گرفت و خشمناک گفت:
داری واسه من ادا در میاری
چی؟
با فروتنی به پاهای من نگاه کرد و لبخند زد.
میبینم که برای خودتان تهیه کردهاید.
دستش را زیر پایم گذاشت و مرا مثل پر بالا برد.
… منو برد به تخت
و یه شب شکنجه آمیز دیگه
یک شب دیگر دروغ گفتن، این مرا آزار میدهد و از ترس نفس نمیکشم! که به خاطر ترس دهنم رو باز نمیکنم
من او را روی تخت گذاشتم و او کنار من دراز کشید.
دستش را دور کمرم حلقه کرد و بدنم منقبض شد.
سرش را در میان موهای من پنهان کرد
داشت برام یه سطل آب یخ میریخت
… اون گردنم رو بوسید
تنها احساسی که در آن لحظه داشتم احساس مرگ بود!
میخواستم خود را از چنگ او رها کنم
مبارزاتم بیهوده بود … مثل همیشه، بیفایده، و من
بیش از پیش رنج میبرد!
دستش روی شکمم حرکت میکرد
به من دست میزد و نوازش میکرد.
دستش را به سوی …
بخش چهارم
“کینا”
دستش را به طرف لبهای من دراز کرد و گفت:
خیلی سربهسرم میگذاری! بیشتر از همه … من فقط جلوی تو میتونم آروم باشم کلماتش نامفهوم بودند!
از حرفهایش چیزی نفهمیدم.
دستش را پایین آورد تا روی دکمههای لباس من بنشیند!
نفسم در سینه حبس شد.
باز هم بدبختی!
قطره اشکی از گوشهی چشم به زمین افتاد
بقیه اشکهایم شروع شده بود!
او اولین دکمه لباسم را باز کرد و من دستم را روی دستش گذاشتم.
متوقفش کنم و اون منو عقب زد
تو هنوز نمیدانی که در مقابل من نمیتوانی کاری بکنی؟ مگر نمیدانی
هر کاری که من بگم باید انجام بشه؟
لعنت به این همه زورگویی
. عجب … خواهش میکنم
او نیشخند زد.
خواهش میکنم … چی؟ گریستم و گفتم:
به گذارش روی کسی که دوستش داری! نگذارید
. بیشتر ازت متنفرم … نذار این کارا رو بکنم
اه … اذیتت کردن؟ دستش را روی کمرم گذاشت و فشرد.
تو از من متنفری؟ که ازم متنفری؟
فشار دستش زیاد شد.
تو زجر میکشی؟ زجر بکشید … این در مقابل شکنجههایی که من از آن رنج میبرم هیچ است.
… اون اینو گفت و
بخش پنجم
خاله مار نگاهی به صورت من انداخت. میدانید که من …
از شکنجه کردنت لذت میبری؟
نمیدونم چیکار کرده بودم که این. کنراد “خیلی از من متنفر بود”
نمیدانم!
من از تو متنفرم! یه روز بدبختت میکنم
. عجب بدبختی
با نگاهی پر از خشم به من نگریست و گفت:
شما حرف زدهاید، خانم نیهان … خبری شده؟ داری منو بیچاره میکنی
مگه نه؟
از تحقیر کردن من چی گیرش میاد؟
حرف بزن … وقتی که …
لبم را گاز گرفتم، عصبانی بودم.
از کی تا حالا اینقدر تنها شدم؟ اون عوضی اینقدر منو تحقیر کرد؟ با سیلی در گوشم به خود آمدم.
اشک در چشمانم جمع شد،
یه بار دیگه با من حرف بزن
تصمیمم را گرفتم و لبخند زنان گفتم:
من ازت متنفرم، هاراد ازت متنفرم، حیوون عجیب
چشمانش مانند دو کاسه خون بود.
و من خوشحال بودم که عصبیش کردم من او را رنج دادم.
هان؟ بدجنس؟ چند شب با هم سکس نداشتیم امشب دیوونه شدی
من کل شبرو انتقام میگیرم
و با لبخند شیطانی به من خیره شد
دستش را به طرف شلوار من دراز کرد …
بخش ۶
تو یه زنجیر راهتترین حلقهای که میشه شکست ضعی
چشمانم را با نوری که در چشمانم میدرخشید باز کردم
نگاهی به اطراف انداخت.
هر یک از لباسهایمان در یک طرف قرار داشت.
در حالی که شب گذشته و وقایع آن را به یاد میآوردم، میخواستم بمیرم!
میخواستم حرکت کنم اما نمی تونستم من تو بغل “هیرادی” گیر کرده بودم
سرم را برگرداندم و به او نگاه کردم. چه قدر ناراحتکننده است!
او در خواب بود!
اما وقتی بیدار شد شیطان واقعی بود!
غول!
این همون هیتلدا هست که ما خوب باهاش کنار اومدیم؟
چرا همه چیز تغییر کرد؟
نمیدونم چیکار کردم که اینقدر از من بدش اومد
تکانش دادم تا بیدار شود، ولی این یک رویای بیهوده بود.
من پف کردم.
هر لحظه که در آغوش او بودم، برایم یک شکنجه بود!
اما نمیتوانستم حتی یک اینچ هم تکان بخورم!
سرم را جلو بردم.
حالا صورت هامون درست کنار هم بود
میخواستم چیزی بگویم، اما …
من …
این بود
وقتی لبهایش را به هم فشرد ساکت شد،
به راه خود ادامه دادند
خدای من!
لبها
!! !! !! !! !! !
* ای *
* ای *
بخش هفتم #
تو یه زنجیر راهتترین حلقهای که میشه شکست ضعی
رفته رفته ضعیف میشد.
بعضی وقتها هوس میکرد که چطور با من شوخی کند! اما من نباید …
ضعیف بودی!
دستم را روی سینهاش گذاشتم و خودم را عقب کشیدم.
وقتی که از من جدا شد
کریستف با خشم گفت:
“دوباره عصبانی شدی،” نیهان
به من گفتی دیوونه؟
مگر رفتار خود را نمیدید؟
مگر رفتار بد خود را نمیدید؟
هیچکس هیچوقت تقصیر خودشو نمیفهمه
اما من جلو او ساکت نمیشدم.
تا کی نباید حرف بزنم؟
تا کی باید ازش بترسم؟
با جسارتی که خودم هم از آن بی خبرم گفتم:
من هار شدم؟ تو چی؟ شما که همیشه هار هستید. ! سگ وحشی منم همینطور
چیزی که گفته بودم یک شاخ بود!
! بیاید خوشی کنیم
صورتش از خشم سرخ شده بود.
زیادهروی کرده بودم.
ولی من اصلا متاسف نبودم!
باید کمی جرات نشان میدادم!
چند وقت بود که ضعف نشان میدادم؟
از جایش بلند شد و من با ترس سرم را عقب کشیدم.
من سگم؟ من وحشیام؟
خم شد و موهای مرا که در دست داشت گرفت.
انقدر محکم کشید که من گفتم “سلام”
… این اتفاق افتاد و
# بخش هشتم #
.
او …
که این طور!
… “دینا”
او حمله کرد و محکمتر کشید.
من دچار اشتباه شده بودم. کاش ساکت بودم و حرفی نمیزدم، مگر نه؟
این حیوان
نمیدانستم
نمیدونستم یه جنده چیه؟
خفه شو، دیوونه موهام رو کندی
با صدای بلند خندید و گفت:
اولین بار است.
به تدریج شما را رنج خواهم داد بطوریکه روزی صد بار آرزوی مرگ میکنید.
مامان خونه بود
کار اشتباهی از او سر نمیزد.
من لبخند زدم و گفتم: ” مامان تو خونه ست، تو نمیتونی هیچ کار اشتباهی بکنی … هیچی
کور خوندی
موهایم را شل کرد و سرم را عقب کشید.
سرم درد میکرد. لعنتی
چرا اینقدر وحشی بود؟
با صدای بلند خندید
اون دیوونه بود
یک دقیقه مرا اذیت کرد و یک دقیقه بعد او این طور میخندید.
آیا به نظر شما من میترسم؟ یه روز میتونم یه کار بدی باهات بکنم
هزار بار بگو آرزو میکنم بمیرم میدونی که همه چیز از طرف منه
آن را ساخت
مکث کرد و آهسته گفت:
با وجود اینکه چند شب مرا رنج میدهی، دختر لب باز من!
بخش نهم
.
او …
که این طور!
… “دینا”
با شور و هیجان و شور و هیجان!
! دیگه اهمیت نمیدادم
دیگه هیچی برام مهم نبود
حتی اگه منو بزنه همینجا میکشمش
تا کی میتونم تحمل کنم که مثل یه بچه لوس خیابونی باهام رفتار بشه؟
تا کی باید ازش بترسم؟
تا کی زنده می مو نم و تا کی باید از شرافت خودم حرف نزنم؟
با خشم به او نگاه کردم و با یک حرکت غیر منتظره تف انداختم.
! تو صورتش
با تعجب به من نگاه کرد.
من نمیخواستم این قدر احمق باشم.
باورم نمیشه همچین کاری کردم چه بلایی سر “هوپت” اومد
با خشم به من نگاه کرد و قبل از اینکه به خودم بیایم، داشتم گریه میکردم.
صورتم تیر کشید و صورتم به سمت چپ کج شد!
صورتم به شدت میسوخت. اما من قول داده بودم که دیگر از خود ضعف نشان ندهم!
از صدایش میلرزیدم.
تو چه کار اشتباهی کردی آشغال؟
بخش دهم #
.
او …
که این طور!
… “دینا”
با شجاعت گفتم:
میخوای دوباره برات تکرار کنم؟
او با عصبانیت غرید: ” سگ نشو، نیهان … سگ نشو.
حالا مثل یک انسان است … تو از یک سگ هم بدتری!
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر