درباره دختری به نام درناز است که عاشق پسری به نام کیارش است ولی کیارش نمیدونه و میخواد به هلند مهاجرت کنه تا اینکه یه روز …
دانلود رمان در ناز
- بدون دیدگاه
- 3,551 بازدید
- نویسنده : غزاله جعفری
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 3467
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : غزاله جعفری
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 3467
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان در ناز
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان در ناز
ادامه ...
. “درنس”
و زا له جااری آن را نوشته است.
سام مری: در نهان دختری مستقل است که در آغاز او،
ورود
در قسمت پایین شهر
با هم دشمنی میکنند
..
شهر برای خودش
خوب بمون.
مردم حرف میزنن
این کلمه در هوا طنین میاندازد و تو را از همه آنها دور میکند
که “ایمان” براش یه کلمه ناآشناست
اگر کسی معنی و مفهوم داستان شما را درک نمیکند، به روی عشق خط نکشید! معشوقهات رو محکم بگیر و بهشون اجازه بده
تو بغل کنی تا اونا رو داشته باشی
دنیا خیلی چیزهای خوب، بد، زشت و زیبا دارد.
… خوب باش
خوشگل باش
و هر کسی که از دیدن شما ناراحت میشود، لبخندی بر لب دارد،
آسمان را نگاه کن
و زیر لب میگفتند:
هنوز عشق را میتوان یافت.
.
# شریک #
من …
روی یه تشک پای تخت “دنیلن” خوابیده بود
چشمانم هنوز از اشک خیس بود
من خانه را خالی کرده بودم
… توی دامن مادرمم
یه سال پیش گفتم ای کاش قبول نمیشدم.
بیرون، نفسم رو برات فرستادم تشک را بالاتر کشیدم و چشمانم را بستم. اون صدا
در زدن
توجه مرا جلب کرد
.
سایهای روی دیوار افتاد.
نفسم در سینه حبس شد.
ترسیده بودم، نشستم
پایین، من نقاشی روی قاب را میشناختم …
من این انگشتهای تتو کرده رو … یه ساله که دیدم
این نفحات سنگی را زیر گوشم شنیده بودم
. “درنس”
# بخش دوم #
دنیل +
با بیمیلی به تخت نگاه کردم و دوباره به سمت در رفتم،
“رفت تو” دنیل
به نظر نمیرسید
من با ترس چشمهایم را بستم و بدون دستهایم سم را محاصره کردم،
از فاصلهی نزدیک صدای نفسهای او را میشنیدم،
مامان +
انگشتانش را دور گردنم پیچید
… مادربزرگ +
من …
خیلی تکان خورده بود،
توویدا +
چشمانم باز شدند و نور را در آغوش گرفتند.
دست مادرم روی شانهام بود و وحشت زده به من نگاه میکرد. من نگاه کردم
… “و” دنیل …
کی اومدی +
چی؟
+ اون بود
بیدرنگ خود را در آغوش او انداختم
باور کن … من خودم دیدمش +
میان گریه و ناله سر دادم: او آمده بود! !! !! !! !!
، من یه معلم اجتماعی بودم … من یه راهنمای
مشاور و البته
یک …
تازهکار!
.
“ممنون” +
، و
وقتی
خدای من!
تلفن همراه زنگ زد، دستم را کشیدم،
که
خدای من!
کت …
جیب
باشه؟
گفت تا ساعت ۳ می مونه بعد من میرم خونه بیا
بیا …
برو ببین
پس تو رو میبینم
خداحافظ +
به ساعتم نگاه کردم،
دو ساعت دیگر تا پایان مدرسه وقت درس دادن بود
داشتیم حرکت میکردیم
خیلی آروم
… شیطانیترین دختری که داشتم
من کتاب و تلفن همراهم رو از رو پادری برداشتم
مادرم اومده بود … او به سرعت دستم را نوازش کرد و کیفم را برداشت.
از پلهها بالا دوید
مادرم طبق معمول آراسته و مرتب لباس پوشیده بود
یه کمی آرایش داشت
برخلاف من
سلام + متاسفم دیر کردی
نه عزیزم
بیا +
… برو توی کوچه مدرسه
اینجا یه منطقه خیلی قشنگ بود
با آن تزیین شده بود
درختان از ورودی شهر به درون آمدند
بزرگترین لنگش باز بود
درخت …
آخر سر
دو مدرسه دخترانه در کنار هم
..
مدرسه ابتدایی و راهنمایی
و ابتدایی
مدرسه، مدرسه خالی،
که
دور تا دورش را خاک گرفته بود
.
به یکی از بچههای کلاس رو کردم
آره، عزیزم +
به مامان نگاه کردم و هر دو خندیدیم
مادر مالیک لب دختر رو کشید و گفت: نه، تو.
تقریبا به کوچه رسیده بودیم،
من
خدای من!
دست مادرم را گرفتیم و او را راهنمایی کردیم و به سمت راست حرکت کردیم.
بنام …
… اون آبگیر کوچیک و من
ماشین
دزد!
باشم؟
… ما با قابله حرف زدیم … من اینطوری راحتترم
من …
من …
پنج سال است که بدان عادت کردهاند
با مشت زد تو دستم و ادامه داد تو دیوونه ای
… برگرد به خودت … در غیر این صورت، بابا +
اتومبیل را به خیابان جلوی مدرسه برد.
این یه سوتی کوچیک بود
تقریبا شهر را به دو قسمت تقسیم میکرد
. آپارتمان… چند طبقه تو همسایگی
خانههایی که فقط و فقط دو مغازه داشتند …
البته فاصله آنها از آپارتمان خیلی بیشتر بود.
از همون اول
مشاور املاک بهم پیشنهاد داد
تا در آن خانهها را برای من پیدا کند
ساختمانها،
ما …
اتومبیل را پارک کرد و همراه مادر به فروشگاه رفت.
بعدش
همشو
تموم شد آقای “ریبن” در مغازه رو
و به سمت چپ اشاره کرد
و به نرمی گفت: خیلی قدیمی؟ .
نه، سرورم … نه همه ساخت و ساز ما جلوی اون
آقای ریبن بازوانش را دور او حلقه کرد و جلو آمد، مادر چشمهایش را تنگ کرد
گفت: ها، شما زن هستید …
لبخندی زورکی زدم و از کنار خانمهایی رد شدیم که
روی میز جلوی ساختمان نشسته بودند و وارد خانه میشدند.
طبقه سوم
… بدون آسانسور
… یک واحد
اون
کوچیک بود و نقشه خوبی داشت
۶۰ متر مربع با اتاقخواب، پنجره و
اتاق
رو به روی
..
خیابانها،
… چنگ به قلب نمی زنه
در نز
# قسمت ۵ #
مادر با چهرهای ناراضی از مطبخ بیرون آمد و گفت:
… آقای “ریبن”! اول کابینت رو درست کن
مرد بازوی چپش را خاراند
. راستش رو گفت. من تا دو روز دیگه میرم میخواهم …
یه عکس از خونه بگیری
مامان به سمت پنجره اتاق نشیمن رفت و به سو یس نگاه کرد.
.
. اون طرف بود
چی؟
اون
گفت:
من …
نمیدانم. دخترم حتما خوشش میآید …
در حمام را بستم و به طرف آنها رفتم.
. آره، فکر کنم خوبه نزدیک مدرسه خودش است
!! !! !
اون
مثبت
…
بسیار خوب، تبریک میگویم. نامهها می ره مغازه، یه سپرده بده من
خانه را برای تو نگه میدارم
باشه، مشکلی نیست +
، آقای “ریبن” رو به قتل رسوند
او …
قول داد که خانه را رنگ کنند و گنجه را.
و با پایان آینده جایگزین شده
پیاده شدم
…
ماشینش رو داد و من با مامانم رفتم
، “همزمان با آقای” آتسی. ماشینرو پارک کردیم
وقتی از ماشینش پیاده شد، گفت “کجا بودی”
الو؟ .
سلام، خسته نشو ما رفتیم خونه مامان
به علاوه
به هم سلام کردند.
پشت سر من
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر