درباره دختری کم سن و سال که تو یک امارت اربابی کار پیدا میکنه اما …
دانلود رمان رعیت کوچولوی من
- بدون دیدگاه
- 6,908 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , اربابی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : تمام پارت ها
- بازنشر : دانلود رمان
- کامل قرار گرفت ( تا آخرین پارت منتشر شده )
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , اربابی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : تمام پارت ها
- بازنشر : دانلود رمان
- کامل قرار گرفت ( تا آخرین پارت منتشر شده )
- باکس دانلود
دانلود رمان رعیت کوچولوی من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان رعیت کوچولوی من
ادامه ...
پدرم سال ها پیش فوت کرد و مادرم زن است .
جنت دیگر چیزی نیست و همه چیزش این است که با همه آدم ها خوش بگذراند .
من بی کار بودم و امروز دنبال کار می گشتم , اگرچه 6 ماه بود که شغلی پیدا نکردم .
قرار ملاقاتی در یک عمارت داشتم تا خدمتکار آن ها باشم .
ارباب آن عمارت , جون یونگکوک , پسر یکی از بزرگ ترین شرکت ها بود .
سلام سئول , من چه می توانم بگویم , کل کره جنوبی , من به آنجا رفتم و فهمیدم
جاسوسی کرده اند و این جاسوسی کار یکی از خدمتکاران بوده است .
آن ها فکر می کردند که من تازه وارد هستم .
یونگوک : اگر بفهمم او کیست , اجازه زندگی به او نمی دهم , من یک خدمتکار هستم
من در عمارت خودم جاسوس نمی خواهم , می فهمی ? ( باد )
به اتاقم رفتم که یکی از کلفت ها آمد و به عنوان خدمتکار به من کمک کرد .
تازه برای مدتی طولانی با جیمین ( دوست قدیمی اش ) یا به عبارت بهتر
رقیب او
یونگوک : این دختر را به سرعت برایم بیاورید
– سلام آقای جانگک: خداحافظ خانم کوچولو.
می دانی امشب من تو را مثل سگی تعقیب می کنم که در دست توست و از کجا آمده است ?
از کاری که کردی پشیمان خواهی شد
یونگوک : بدون اینکه اجازه حرف زدن به او بدهم به دهان او مشت زدم
او را روی تخت انداختم و با یک حرکت تمام لباس هایش را پاره کردم .
عجیب بود که با این حرف های طولانی قبلی اصلا تحریک نشدم .
اما وقتی این دختر را دیدم , خیلی هیجان زده شدم .
داشتم فکر می کردم که او از غفلت من سو استفاده کرد و خود را به طرف در انداخت .
من قبول نکردم چون در قفل بود و کسی را نمی خواستم .
نمی توانست او را نجات دهد ,
AT : خدایا , نمی دانم , تو در مورد جی صحبت می کنی .
من چیزی نمی دانم , همین دیروز آمدم اینجا .
یونگوک : بسیار خوب از پشت
انکار حرف های من بهانه ای شد تا گریه اش شدت بگیرد .
ا. ت : خدایا , خیلی متاسفم , مرا بدنام و بی آبرو نکن .
یونگوک : کمی دلم سوخت , اما نمی دانم چرا
می خواستم طعم مجازات این دختر را بچشم . یونگوک : من یک سگ هستم , نمی خواهم شما را تحقیر کنم .
مثل یک مرد بیا , در غیر این صورت از جلو کارت می گیرم و تو نمی توانی کاری بکنی .
بخورید و بدانید که هیچ کس شما را نجات نخواهد داد مگر اینکه من بپرسم
با درماندگی به من نگاه کرد و گفت که پشیمان نیست و آنجا را ترک کرد.
امشب خواب این دختر را دیدم
یونگوک: دستم را روی تختش گذاشتم و او را خواباندم
بدانید که این یک رابطه نیست و مجازات بدون توقف صورت می گیرد.
او را هل دادم و به سرعت زدم.
نمی دانم امشب به خاطر تنبیه بود یا خشم، اما آن قدرها هم راضی نبودم.
وقتی متوجه شد که این کار بی فایده است جیغ کشید و حتی نومیدانه تر در بالش جیغ کشید.
او داشت خفه می شد، بنابراین او را بیرون کشیدم و بلندش کردم تا روی پاهایم نیفتد.
صورتش را جلوی صورت من گذاشت و با چشم های گریان به من نگاه کرد.
داشت انجام می داد.
در: اوه خدای من… یونگوک: هسه
چیزی نگو، همین جا بنشین.
یونگوک: خیلی عصبی بودم، دوباره آن را خواندم و وارد آن شدم.
آنقدر محکم به آن ضربه زدم که آن را خالی کردم، و اندازه دردم کوچک تر می شد، اما درد کم نمی شد.
هق هق از درد به فریاد تبدیل شد.
یونگوک: می دانید که این مجازات هدر دادن تمام تلاش های حجازی است
کمبود؟ … او هنوز روی پاهای من نشسته بود و از شدت فشار گریه می کرد و سرش را تکان می داد.
او به سینه ام چسبیده بود و گریه می کرد، چرا من احساس خاصی در این مورد دارم؟
به خاطر اینکه نفر اول با من بود، کمی متقلب شده بودم؟
به نظر تو درد وحشتناکی داشتم و نمی دانستم چرا بدنت مرا این قدر بد مجازات کرد.
من اصلا آن را حس نمی کردم و آن حرامزاده حتی یک ذره هم احساس نمی کرد.
نمی توانستم از جایش بلند شوم.
وقتی به آنجا رسیدم دیدم که او روی زمین افتاده و من با صدایی آرام در آغوش گرفته ام.
گفتم: من فردا اینجا را ترک می کنم و شما هم می توانید مطمئن باشید. ک مندرد اون کمتر نمیشد بلندش کردم و دوباره رو پاهام نشودمش ک صدای
هق هقش از درد به جسغ تبدیل شد و
جونگکوک: میدونی ک این تنبیه برا هدر دادن تمام تلاش های هزاز سالم
کم بود؟..
……
982
01:23
#برده_کوچولوی_من
پارت2
هنوزم روی پاهام نشسته بود و هق هق مکرد و با مظلومیت سرشو
چسبوند به سینم و گریه میکرد چرا من حس خاصی نسبت به این
خیانتکار کوچولو داشتم چون اولینش با من بود؟
ویو ات
درد داشتم افتضاح و نمیدونستم چرا به این شدت تنبیه شدم پاdن تنمو
اصلا حس نمیکردم و اون نامرد حتی یه ذره احساس هم نداشت و
نمیتونستم از روی پاهاش پاشم
وقتی به. خودم اومدم دیدم دراز کشیده و منم تو بغلشم با صدای ارومی
گفتم
ات: من فردا از اینجا میرم و مطمئن باشین شما هم. ک منو به هیچ
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر