درباره دختری بنام دنیز که یک روانپزشک موفق است که زندگی خوب و قشنگی داره ولی با وارد شدن یک پسر چشم آبی تو زندگیش همه چیز عوض میشه …
دانلود رمان طالع دریا
- 1 دیدگاه
- 1,908 بازدید
- نویسنده : مرجان فریدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 418
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : مرجان فریدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 418
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان طالع دریا
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان طالع دریا
ادامه ...
آشنایی
تمام ثروتم را به دریا دوختند …
و آنها موی سیاه و آبی را انتخاب کردند … در ابتدا زیبا بود …
ساحل و دریا
یک عشق و یک رویا
… اما یهو، انگار دریا داشت دیوونه میشد
کلبه کوچک رویاهایم را که در کنار آن بنا کرده بودم خراب کرد …
من قصد داشتم در میان ویرانههای رویایم زندگی کنم
من از هورواسکوپم متنفر بودم
من شکست رو قبول کردم … جنگ با دریا چطور؟
فکر کردم طوفان واقعی رو دیدم و چیزی برای از دست دادن نداشتم
اما او را فرستاده بود … از میان امواج خروشان آن …
… اونو فرستاد تا کار نیمهتمامش رو تموم کنه
این دفعه دیگر کافی بود!
… من بلند شدم … جلوی چشماش
در مقابل مشتهایش …
در برابر سونامی جدید زندگیم
این بار کوتاه نیامدم
… اگه تو طالع ام غرق بشم
… براش آسون نخواهد بود
از حالا به بعد غرق کردن من کار آسانی نیست، حتی اگر دریا در مقابلم باشد!
مری:
… انکار کردن یه روان پزشک موفق و سخت کوش هست که
زندگی آرام و زیبا است
اما با از دست دادن یکی از عزیزانش وارد دورهای از زندگیش میشود که احساس میکند
… اون بدترین لحظات طوفان زندگیش رو تجربه میکنه
اما اشتباه میکند …
طوفان واقعی وقتی بیاد زندگیش رو … در خطر قرار میده
موج سونامی با چشمهای آبی
یک پسر که بیماری روانی دارد و این بیماری به او داده نشده است …
و آیا دنیس بیماری سونات رو به عنوان راهی برای خوب شدن خودش یا به عنوان یه وظیفه میبینه؟
و این حس مثل قبل باقی میمونه؟
همان جا میماند یا آن طرف تر میرود؟
که سونامی نیومد نابودش کنه؟
پس بگو ببینم داستان چیه؟
میتونیم یه ذره … نمیتونیم؟
عشق به روانشناسی اجتماعی: ۱
به نام خالق
همچنان که با قلم طلایی رنگی در دستم مشغول نوشتن بودم گوشی را کنار گوشم گذاشتم.
با دیدن عکسهای سفید دفترچه، قلبم به درد آمد و گفتم:
آبی نیست
صدای خنده او باعث شد لبخند حریصی روی لبهایم ظاهر شود
نخند
خندهاش بالا گرفت:
دریا، من آبی دوست دارم
چشمانم را با حالتی عصبی بستم و گفتم:
کدوم اتاق رو رنگ آبی تزئین کردی؟
با عجله ادامه دادم:
تو قطعا میخوای عکس. بنتون و عنکبوت رو روی دیوار بزاری
هنوز میخندید!
بهر حال فردا یه بلیط میخرم و میام اونجا تا ببینم با چه دردسری به خونه ما اومدی
بعد از چند لحظه، صدای او را که هنوز نشانههای خنده در آن وجود داشت شنیدم: عزیزم، آبی خیلی زیباست. من سفید را برای رختخواب و دیوار خودمان انتخاب کردم.
آبی.
… گلدان سفید و تاپی
… شیشه آبی … میز سفید
چشمهایم هر لحظه گرد تر میشدند! ! قطعا میکشمش
! “حرف بزن به سرت” آیا یکی است؟
او دوباره خندید و من خندیدم.
از پشت میز بلند شدم و هنگامی که به سمت پنجره بلند میرفتم، نگاهی به کارتونها انداختم.
به زمین خیره شدم و گفتم:
من از بنفش روشن و سفید و بنفش روشن خوشم میاد … یا لیلی
احساس کردم لبخند عمیقی بر لبانش نقش بسته است.
من یه فکر بهتر دارم، وقتی دو هفته بعد میای، کار تمومه، فکر کنم اونها باید خیلی سریع حلش کنن
با تردید گفتم:
! گ – – ری – – ف – – ن “گند نزن به اتاق ما”
خندید و گفت:
عزیزم، من مزه بدی برات داشتم
من نفهمیدم
نگران نباش من حلش میکنم
لبخند زدم و گفتم:
این آخرین باره که به دریا بگو … دارم میرم صدای زنگ در را شنیدم و بعد:
… همکارم اومد – بعدا بهت زنگ میزنم –
… به هر حال، انکار می گه دریا – … این یعنی دریا –
میخواستم جواب بدم وقتی جیم شد
لبخند زدم و نگاهم را از کارتونها برداشتم و به بیرون پنجره خیره شدم.
چه قیافه کثیفی! کلید دفتر را برداشتم و شالم را روی موهایم مرتب کردم و از دفتر خارج شدم.
من
دکمه آسانسور را فشار دادم و منتظر ماندم.
بالاخره آمد و وقتی در باز شد من داخل شدم و دکمه را فشار دادم و به نقاشی خود نگاه کردم.
آینهای برداشتم و به دیوار آسانسور تکیه دادم و به موسیقی ملایم آن گوش دادم.
وقتی در آسانسور باز شد، پیاده شدم و کنترل از راه دور ماشین را در دستم فشار دادم و دکمه را فشار دادم.
آن را فشار دادم و چراغهای اتومبیل روشن شدند و در عین حال صدای مخصوص شما را هم شنیدم.
پارکینگ دوباره تکرار شد.
وارد شدم و در را بستم و کمربندم را بستم و راه افتادم.
خیابان به اندازه خیابان شلوغ و پر از رفت و آمد نبود،
واسه همین به موقع رسیدم خونه
اتومبیل را در حیاط پارک کردم و رنگ سفید ماشین خیلی تازه بود.
معمولا کرم زندگی برخی از مردم را قلقلک میداد تا خط درست کنند.
! بودم
در خانه را با کلید باز کردم، این بار مامان مدرسه بود و بابا در مجله بود.
وقتی وارد خانه شدم، هیچ خبری از کسی نبود.
نفس عمیقی کشیدم و کفشهایم را در قفسه کفش گذاشتم و از سرسرا و پلهها گذشتم.
از انتهای راست دهلیز بالا رفتم و وارد اتاقم شدم.
دستی به پشت گردنم کشیدم و شالم را برداشتم.
این روزها خیلی خسته بودم که کار عروسی رو انجام بدم و خونه رو … که البته بجز اجاره خونه
به خالی کردن و خالی کردن اتاقم ارزش این رو داشت که
اما خوش گذشت!
آماده بودن برای همیشه با کامرن و زندگی کردن در استانبول و بوی دریا و ساحل،
قشنگ است،
۱۰۰ درصد، او نمیتوانست مرا ۴۸ ساعت خواب کند و پیوسته با امید رسیدن به آنجا به سر برد.
تا به امروز که به دریای خون میرسیم و با انتخابی روبرو شدهایم،
ما در مورد بچه هامون حرف میزنیم
در کمد را باز کردم و پیراهن خاکستریم را که به پایین ران هام میرسید، در اوردم.
شلوار کوتاه و سفید پوشیدم و شلوارم را در گوشهی کمدم تا کردم و مرتب کردم.
یه چیزایی بود که هیچوقت منو ترک نمیکرد
به طرف تخت رفتم و پتو را روی خودم کشیدم و چشمهایم را بستم.
باید چند ساعتی استراحت میکردم تا دوباره شروع کنم
با یک تیغه به دماغش دست زد و در همان حال با کلید در را باز کرد و داخل شد
زبانش را روی دندانهای نیشش کشید و با دست برهنهاش پشت گردنش را لمس کرد.
عینکش را برداشت
چشمانش را گرداند و با چشمان تیزبینش خانه را از نظر گذراند و به سوی نیمکت رفت.
در اتاق باز شد و مه از اتاق خارج شد، در حالی که سرش روی تلفن بود و سرش را بریده بود.
وقتی مردی را که مقابلش بود دید، سرش را بلند کرد و مثل یک دختر جیغ کشید و دستش را روی آن گذاشت.
و گفت:
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان طالع دریا»
لطفا یه رمان مثل طالع دریا معرفی کنید