درباره دختری زیبا و جذاب که این خوشگلی او باعث شده بود که از خودش بیزار شود و …
دانلود رمان طلایه
- بدون دیدگاه
- 3,605 بازدید
- نویسنده : نگاه عدل پور
- دسته : ایرانی , عاشقانه
- کشور : ایران
- صفحات : 468
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نگاه عدل پور
- دسته : ایرانی , عاشقانه
- کشور : ایران
- صفحات : 468
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان طلایه
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان طلایه
ادامه ...
آشکارک که با آن چشمهای خماری عسلی رنگ به صورتم نگاه میکرد. اون گفت حالا خونت کجاست …؟ به آرامی میگویم: برو به یک باغ و ماهی. به آرامی سرش را تکان داد و به طرف اتومبیلش رفت و از در بزرگ باغ خارج شد. وسط تاریکی راه میرفتیم. برای مدتی در سکوت دویدیم. و وقتی او گفت: دلم برات تنگ شده، دلم برات تنگ شده. به آرامی گفتم: “با تو بودن افتخار بزرگیه” لبخندی مرموز زد و گفت چه اسم زیبایی دارد آبی! بعد به من نگاه کرد که در اتومبیل نشسته بود. نمیدانستم چه بگویم. ساکت بودم و دعا میکردم که آن شب لعنتی هر چه زودتر به پایان برسد. نمیدانم این سکوت چه مدت ادامه داشت و من در افکار خود غرق شده بودم و وقتی اتومبیل کاملا متوقف شد، کمی از نیرویم را از دست دادم. با تحلیل چیزی که چشمانم قادر به دیدن آن نبود، تمام قدرتم را جمع کردم، از ترس، رام شده بود و در چشمهای قرمز پر از اشک خیره شده بودم و با لکنت گفتم: کجا منو اوردی؟ همین الان دوش گرفتن را تمام کرده بودم و آن قدر اشک ریخته بودم که چشمانم ورم کرده بود، اما این چشمهای باریک و دراز از هیچ مدل دیگری زشت نبودند. دوستام و همه کسایی که میشناختم بهم هشدار داده بودن ولی متاسفانه اینزیبی در آن سن جوانی که من از خودم متنفر بودم و هر لحظه مرگ را آرزو میکردم، بلایی سرم آورد. در کنار آن، خانمهای زیبا و لبخند بر لب هستند. وقتی تو عاشق من بودی، در چشمان آنها کمی حسادت دیده میشد. به خصوص زمانی که من بدنهای زیبا آنها را دیدم، بدنهای کشیده و متعادل آنها را دیدم که به طور بی وقفه اغوا کننده و محبوس به سوی کایار بودند. نمیتوانستم بگویم که …
تعریف اون دختر گل دار بزرگ اما به طور قطع اندکی فربه بودند. در آن زمان، چاقی به مراتب محبوبتر از عشق بود و شاید حتی جذابتر. در زمانهای مختلف و کشورهای مختلف تعریف زیبایی و اندام خوب برای مردان و زنان متفاوت است. من به فروشگاه هپروت رفته بودم، ان گارد شاهی! با من چه کار میکرد، زنان بخش نیمه باز یا پارکینگ و افکار آنها چه طور بود؟ آیا داشتن چهره سفید داشتن یا رنگ کردن چهره دوران ما که در نتیجه خوابیدن در زیر آفتاب برای صدها ساعت و ریسک سرطان پوست از این دادگاههای جدید است لذت بخش است؟ انها بدنشان را آنقدر مالش میدهند تا رنگ پوستشان سفید شود. آنها غذا یا دسر را، انگار که دوست دارند، میخرند، تا به سایز ۳۶ شوند. حقیقت آنست که قصد نداشتم به هیچ روی قصد خواستگاری دیگری را داشته باشم. با اینکه فکر میکردم از هر نظر کامل است، اگر کوچکترین اشتباهی میکردم، بامزه میشد و همه مرا دست میانداختند. برادرم علی میدانست که او مایه مباهات همه مملکت است و برادر کوچکم علی که عاشقش بود این را میدانست. در طول این چند روز، هر وقت که بخواهم دربارهی او حرف بزنم، همه در جلوی کشتی جمع میشوند و صدایم را در حالت عادی غرق میکنند. من به حال خود نفرین کردم و اشک از چشمانم سرازیر شد. فکر میکردم که قبلا هم احساس بدبختی میکردم و مطمئن بودم که هیچ راهی برای خروج ندارم. من نمیخواستم کاری کنم کهخواستگار پایان هر کاری را که میبایست انجام میشد میدید حتی اگر به پایان میرسید من به پای او میافتادم. این روش همچنین امکان نداشت، چون من هم مثل تمام کسانی بودم که بعد از تقاضاهایی متعدد از دادن جواب سرباز میزدند و هنوز هم قبول نمیکردند. با این ظاهر مخصوص و منحصر به فرد و موقعیت اجتماعی که داشت همان رفتار را داشت و آبروی او میرفت. بالاخره، بعد از گذشت یک ساعت، از آن فراموشی خاص بیرون آمدم که قبلا همه حواسم را از دست میدادم. به این نتیجه رسیدم که باید توری گل دار را روی سرم بکشم تا جایی که صورتم را بپوشاند، و چنان بلوز گشاد و گشادی میپوشم که تمام قسمتهای بدنم قابل رویت نیست، تا من بتوانم کمال مطلوب و مشهور باشم با اندک درخواستی. و من ازش خواهش کردم که بیخیال پرونده مادر برگزیدهاش بشه با خود گفتم که او دختر قحطی نیست. اون بهترین مسکن کشور هست، پسر هاچ دلراتی، دوست و همکار من، ویترینی مشهور که همیشه از شهرش حمایت میکنه یه اسم بود این طور بود که مادرش فرینگوس خان گفت که آنها تصمیم گرفتهاند دختر مناسبی را برای پسر عزیزشان انتخاب کنند تا در تهران نسبت به زندگی مجردی او احساس راحتی کنند. و با مادرم و عمهام برای خرید تنها پسر مارکوئی به بوگل رفتم. او ثروت زیادی به دست آورده است، و این امتیاز را هم به او میدهد که مرد متقاضی موقعیت مالی خود، به قول مادرش، آدم فوقالعادهای است، و علاوه بر آخرین مدل ماشین، بهترین ماشین را هم دارد. البته این یک چیز عادی بود، من میدانم که اگر او یک بازیکن قوی باشد، این چیزها را هم میشود روی زره لا ککت مالید، به خاطر شکل و مدل او، نه این که بگویید و نپرس! مطمئنم که من طرفدار بزرگ فوتبال و این جور چیزها هستم، اما بعضی وقتها او را دیدهام، خیلی جذاب و خوشقیافه بود، به خصوص با این عکس. پادریک یک جفت چشم سیاه دارد که از همان عکسی که در عکس سگ بود، چشمها به چشمان یکی از آنها دوخته میشود، و وقتی آن ابروان سیاه و مرتب را به ترکیب آن اضافه میکند، واقعا موجود است.زبانش بند آمده، آن قدر زیباست که هیچ عیب و ایرادی متوجه او نمیشود. موهای پرپشت و سیاهش که خیلی قشنگ روی پیشانیاش ریخته بود و به جذابیت او میافزود، آخرین سلاح را از من گرفت، که موی او بود … در حالی که مادرم عاشقم شده بود و داشت به آسایشگاه میرفت گفت: مادر، من اون چشمهای قشنگت رو فدا میکنم. متاسفم، چرا بخت خودت رو مقصر میدونی … همه اومدن، تو اشتباه کردی و از این طرف و آن طرف اومدی. به نظر من، یک چنین پروندهای وجود دارد، اما من گفتم: حق با شماست … اول از همه، خدا را شکر، هیچ مشکلی با این یکی نیست. تنها آرزوی پدر و مادرش این است که پسرشان در یک شهر بیگانه ازدواج کند. هر دختری باید خوششانس باشه که همچین پسری داره مشهور است، همین و بس. پسر هم غیرقابل توصیف است. تو شکل و شمایل او را دیدی که از تصور نوه آیندهاش لبخندی بزرگ بر لبانش نقش بسته بود، و او میخواست که هر طور شده از شر دختر نادان و وضع رقت بار او که برعکس ظاهرش ناکامل بود خلاص شود. آنها منتظرند تا ارتش با دو دست دختران آنها را بگیرد، اما مادر سلیقه خوبی دارد و در میان این دخترها تو هنوز برای ازدواج کردن دیر نشدهای. تو این دانشگاه قبول نشدی و این طور نشسته بودی، غمگین هستی، خدا را شکر که دختر خوبی هستی. اگر میخواهی مدت زیادی در خانه بمانی و برای همه ایراد بگیری و دلیل و برهان بیاوری، آنها میگویند که خودشان هم مردها را دارند … حالا پاشومان ژان یک دستش را روی سرت گذاشت و تو دوباره آنها را پیدا خواهی کرد … فصل دوم: بعد از آن تو در حالی که پیشانیام را میبوسید از کنارش رد شدی.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر