درباره دختری به نام شیوا که از شهرام خوشش میاد و دوست نداره که خانوادش بویی ببرند از این ماجرا تا …
دانلود رمان عشق صوری
- بدون دیدگاه
- 6,581 بازدید
- نویسنده : سیما نبیان منش
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2732
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : سیما نبیان منش
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2732
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان عشق صوری
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان عشق صوری
ادامه ...
سالن نمایش آن قدر شلوغ بود که حتی نمیتوانستم به آن فکر کنم.
اون صدا، تلق تلق و تولوق و جیغ و داد
هورا … خیلی طاقت فرسا … اما خیلی لذت بخش بود!
این حقیقت که من قرار بود دیاکو، رئیس خانم و آقا رو ببینم
که تو چند دقیقه آینده تو یه شرکت مدلینگ کار میکنم
چنان خوشحال بودم که تقریبا یقین داشتم که همه پول تو جیبی خود را جمع کردهام
پس متاسف نبودم و هستم
خیر
به در اتاقی که دیکو و مامورهاش اونجا بودن نگاه کردم
نگاهی به من کرد
شیوا من بد نیستم! چی؟ من هرزه نیستم چی؟
دستش را روی چانهاش گذاشت و به سر من نگاه کرد و گفت:
تو باید دوتا چیز اضافه کنی تا بتونی وسط این همه داف
.
اون درست میگفت، “وبر” پر از دخترهای گلف باز مست بود که به نظر میرسید
به اتاق کشاورزی اونا اومدن … اون موقع
با آن نوع لباسهایی که در دانشگاه میپوشیدم منتظر دیکو دایودوو بودم
اولین دختری باشه که میبینه
وقتی میاد پشت صحنه
…
مونا به سرعت گفت: لبه شلوارت رو بکش بالا تا پاهای سفیدت صاف به شه …
ماسک تو رو بذار پشتت
دکمههای پیراهنت و بذار سینه هات صاف باشن
داری یه خلخال رو از دست میدی
!! !! !! !! !! !
آخرین تکههای آن را خندان بر زبان آورد
.
مونا به زور خندید و گفت:
خدا شاهده، نه … به خاطر خودم … بابا، ما به اندازه کافی خسته شدیم، اومدیم
… اینجا و هیچ اتفاقی نیفتاده
حتی نمیگذارد که سگ برود … اول او مد …
لباسهای جدید و وسایل دوخت و دوز خود را از تن بیرون میآورد،
بعد خواننده را دعوت میکند و بار و بند یل خود را بر دوش میگیرد، و بعد وقتی نمایش شروع میشود،
تموم شده
او رفته است، یا اگر از دیدنش خیلی خوشحالیم،
سوار ماشینش میشه
یک دستش را تکان میدهد، حالا او واقعا میخواهد خواهش کند، و بالاخره یک بوق. کتک میزند و …
… حتی شیشه
نمیگذارد او را ببینم … اوه، مردهها، سودای آن که هرچه مشهور و بی چهره است را از من بگیرند!
چشمانم را تنگ کردم و با همان تعصب معمولی گفتم:
اون خیلی طعنه میزنه با تمسخر و ریشخند گفت:
دیکو داو عادت داشت از دیوار بالا بره
با دست و پای بلورین خود میرفت!
مونا درست میگفت
ما را به اتاق خود راه نداد
نه تنها خود او بلکه همهی اعضای گروه او وانمود میکردند
تا خسته شود
و حتی دیگر از آنها عکس هم نمیگرفت.
وقتی که اون اومد بیرون
… یا برای طرفدارا بوق میزنه یا دستش رو تکون میده و میره
چگونه میتوانم
فرصت اینو دارن که اونو ببینن؟ ! …؟ چی؟
وقتی مونا قیافه متفکر منو دید گفت:
ما اینجا منتظر هیچی هستیم نگاه کن چقدر شلوغه همه منتظرن
… اونو مثل ما ببینی
نزدیک بود فریاد بکشم:
مونا، باید بتونم “دیاکریو” رو ببینم – باید ازش بخوام که زمان مدل شدن رو
برای من … من در این چند سال گذشته دوران سختی داشتم
من واقعا میخوام ببینم
اون
فکر کردی اینجا آمریکاست که میتونی با چند تا گلوله … تبدیل به ” جی. هایل ” بشی
یا کندل جنر بالاخره اگر شما مدل عروس بشوید، سه تا عکس از شما میگیرند و …
چند تا رقاص گذاشتی توی کف دستت
نه اگه قرا ره اون هم مثل تو فکر کنه …
به اینجا نمیرسید من …
یک مدل میشوم … مشهور میشوم … ثروتمند میشوم … در شهر یک خانه میخرم …
میخرم
… یه ماشین … اوه
خانم ادرین لیانا شما در ایران زندگی میکنید نه هالیوود
از بس از حرفهای مو نه خسته شده بودم به طرف او رفتم و کنارش نشستم.
گوشهای
.
مونا اومد پیش من … می شناسمش … همیشه اول دنبال من میگشت، بعد
یه راهحل برام پیدا کن
او بالای سرم ایستاد و گفت:
تو باید این شاهزاده رو بگیری و مثل یه انسان باهاش حرف بزنی
.
این طور نیست!
سرم را بلند کردم و پرسیدم:
چه جوری
برو توی یه رابطه با “شرام” و اون شمارشو بهت میده بذار یه قرار ملاقات باهات بذاره
وقتی او با نام شرام آمد، دندانهایم را به هم ساییدم و گفتم:
باید وارد یه رابطه با “قورام” بشم؟ …. سرت ضربه خورد، میخوام خودمو از طریق “دیاجکو” بکشم
من وارد یه رابطه میشم چی؟
مونا شونه هاشو بالا آورد و گفت
یادت باشه چاره دیگه ای نداری.
شرام میتونه شماره “دیکو” رو تو سه سوته پیدا کنه
بهم یه پیغام داد و گفت شماره رو داره … اون گفت که تو
باید باهاش وارد یه رابطه بشه
شماره و ادرسش رو بهت میدم
… فکر میکردم … “شرام” دوست پسر “موناست” … ازش متنفر بودم چون
یه شورشی و یه بچه لوس
چون همیشه هر چی میخواست رو با زور بدست میاورد … همیشه
میخواست
ولی من از اون خوشم نمیومد چون تمام فکر و ذکرم
پر از پول …
مونا کنار من نشست و بعد تو گوشم نجوا کرد
بابا، نمیخوای باهاش حرف بزنی و بهش بگی که میخوای
نمونه باشید! خب
راه دیگری وجود ندارد جز این که خواسته باشی در شرام به دست بیاوری …
یه شبرو با “شرام” میگذرونی هیچ مشکلی وجود نداره
بالای اون … اگه مساله بوسیدن و مالوندن و
مم … قبول کن. به امیر بگو
به “شرام” بگو چی؟
… انگار چاره دیگه ای نداشتم که با “دیکو” حرف بزنم
… بهش بگم که چقدر
من اونو میخواستم، باید تسلیم خواسته شهرم میشدم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
… باشه، قبول کن ”
اون با من در ارتباطه … من
ارزشش رو داشت؟ چی؟
حرف زدن با “شکسپیر” ارزش گرفتن! شماره “دیفاکو” رو داره چی؟
یک حسی بهم میگفت که ارزشش رو داره و حس دیگهم میگفت نه … یا باید بگم که ذهنم
اون گفت نه و
… میخوای یا نهقلبم گفت بله … بهم گفت که چه غلطی میخوای بکنی …؟ !! !! !
بعدا بهش فکر کن
شنیدن صدای دایکو پشت تلفن … قرار ملاقات با اون
لحظهای که با آن مواجه میشوی
… از همون لحظهای که ازش خواستی کمکت کنه
یک …
مدل
میتوانستم قلبم را زیر پوست بدنم حس کنم و حتی آن را ببینم.
.
تلفنم زنگ خورد … منتظرش بودم تا زنگ بزنه … جواب تماس رو دادم … مونا بود
میام دم در خونه ات
: سریع تایپ کردم
من …
اینک این دلیل که برای رسیدن به چیزی باید تحمل کرد
… کلی سختی و
از موانع گذشتم، راضی شدم که با شهر برم بیرون
مثل این که
… شهرمو به عنوان یه مانع تصور کردم
کوله پشتیام را برداشتم و خانه را ترک کردم…. در زدم مونا به دیوار تکیه داده بود
که در دست داشت
یکی از پاهایش بالا و کف کفشش به دیوار چسبیده بود …
تا اینکه مرا دید، کوله پشتیاش را از روی زمین برداشت و به طرف من آمد.
او …
… گفت: دیدی … امیر از شر پدرم خلاص شد
به سخن خود ادامه نداد … به من نگاه کرد و گفت:
… تو خالی! !! !! !! !! !! چی؟ میدانستم چرا این طوری به من نگاه میکرد … حتما انتظار داشت من …
… که سر عقل بیام سریع میرم و رهبر
… غولها من توجه نکردم و
گفت:
. نامهها آماده – ن
گفت دستم را گرفت و من رو به او کردم و گفتم:
. نامهها آماده – ن کجا بریم؟ چرا تو اول عقلت سر جاش نیومد با یه ماسک
چی؟ تو یه شال گذاشتی
… روی سرت انجام میدی بعضی وقتها کاری میکنی که مردم میخوان
که تو رو بزنه
… احمق
به توپهایش گوش ندادم
جوک
“جلوی” شرام … بهترین بهونه رو گرفتم و
گفت:
بعد از اون دیگه کلاس نداریم؟ دانشگاه نباید برویم؟ چی؟ چی؟
رابطه این دوتا چیه؟ چی؟ چی؟
موضوع اینه که من نتونستم برم شرام رو ببینم
خاله ما نه مثل جین کینگ نا و بعد …
… با همون یارو برم دانشگاه میخوای منو بفرستی کمیته انضباطی؟ !! !! !
لبه پنجره به من نگاه کرد و شانه به شانه راه افتاد … دوستی ما به قدری قدیمی بود که …
اون حتی برادر زنم رو هم میشناخت و میدونست که من
با میل و اشتیاق
…و با بیمیلی چیکار کنم
حریصانه گفت:
اگه میخواستی “دیاکو” رو ببینی
… به اوج بانو الکسیس میرسید
خب البته … چون اول به شکل و قیافه من نگاه میکنه بعد
تصمیم میگیره که منو استخدام کنه
تو اینو از همون اول میگفتی
مونا همیشه میگفت شهر من از من بدتره … میگفت حتی اگه
یک کیسه پوشیدم و به دیدن آن رفتم.
… می خوام کمتر … توضیحات مونتوری از شهر
اگر تا به حال ندیده بودم
“میگفتم:” اوه، چه موجودی … یه عاشق حرفهای
این طور نبود … چون …
چند بار شمومو را دیده بودم … او یکی از آن پسرهای بد خلق بود که سرشان را بالا گرفته بودند
زخمی شده بود،
به خاطر دعوا و دردسر
در قاچاق دست داشت و از طریق دوست پسر امیر مونرکه یکی از دوستان نزدیکش بود گذشت،
چندین بار مرا دیده بود …
من او را دوست نداشتم … کدام دختر به یک پسر بچه پر دردسر و عبوس که اتفاقا
در کار تجارت
! قاچاق چی؟ چی؟
مندل دنبال رویاهام بود … یه مدل میشد، پولدار میشد
دور از خانواده من
فقر و بیچارگی! جیک کو با کمال میل مرا استخدام خواهد کرد.
خدایا، چی دیدم؟ راست است که وقتی میگویم او را میخواهم، چیزی غیر از خنده گیرم نمیآید.
ولی من …
می گم اشکالی ندا ره … و من می گم که روزی می رسه که رویای من به حقیقت تبدیل به شه و …
کنارش باشم
بله، آن روز فرا خواهد رسید …
وقتی از مترو اومدیم بیرون مونا غرغر کرد
و گفت
اوه
می خوان به صورت ما بمالن
با خنده پرسیدم:
چی چی؟
یه دوست پسر که ماشین نداره
این بار به هیچوجه نمیتوانستم خود را به عقب نگه دارم و با بی پروایی شروع به حرکت کردم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر